گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند تلمیح


گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند تلمیح

آموزش ترانه سرایی – این وبلاگ باهدف ایجاد فضای هنری با پشتبانه ی علمی ساخته شده و تجربه های هنری من در آن منتشر میشه


تلمیح

تلمیح چیست؟)))))

اشاره ای به بخشی از دانسته های تاریخی، اساطیری و …

ارزش تلمیح به میزان تداعی ای بستگی داره که از اون حاصل می شه. هر قدر اسطوره ها و داستان های مورد اشاره لطیف تر باشند تلمیح تداعی لذت بخش تری رو به وجود میاره. لازمه ی بهره مندی از تلمیح آگاهی از دانسته ی است که شاعر یا نویسنده به اون اشاره می کنه .

 ما قصه ی سکندر و دارا نخوانده ایم از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس

گفت آن یار کزو گشت سردار بلند جرمش این بود که اسرا هویدا می کرد

در شاهد نخست، شاعر با آوردن دو نام اسکندر و دارا به ماجراهای نبرد اسکندر مقدونی و داریوش سوم پادشاه هخامنشی اشاره ای  داره  و این اشاره ٬ برای کسی که از اون آگاه باشه ٬ این دانسته ی تاریخی رو به یاد میاره. تداعی این رویداد که موسیقی معنوی بیت به اون وابسته است. ذهن رو به تلاش وا می داره و سبب کسب لذت ادبی میشه. در مصراع دوم «مهر و وفا» بیش تر یادآور عشق و دوستیه اما نام داستانی هم بوده . داستانی عاشقانه که قهرمانانش «مهر» و «وفا» نام داشتند و کسی که این اشاره ی باریک و لطیف رو بدونه ٬بیش تر لذت خواهد برد.

مثال دوم یادآور ماجرای بردار کردن حسین بن منصور حلاج، عارف مسلمان ایرانیه که بی اون که سخن وی فهم شود، در سال ۳۰۹ ه. ق در بغداد کشته و سوزانده شد. اشاره ی شاعرانه حافظ چنین داستان پرماجرایی را برای خواننده تداعی می کنه و باعث لذت میشه

زهراامیدی

بیتی از حافظ .گفت آن یار …..برگه ی چهارم

گفت آن یار کزو گشت سردار بلند

جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد

در این بیت ، حافظ منظورش از آن یار ، منصور حلّاج است که از پاک بازان اهل سُکر عرفان بود ، حلّاج اصالتاً اهل بیضای فارس و شاگرد جنید و ابوالحسن نوری و سهل تستری و عمر بن عثمان مکی بوده است .

منصور حلاج چنان غرق توحید می گردد که قائل به وجودی جز خدا نمی شود .

شیخ محمود شبستری در کتاب گلشن راز می گوید :

چو کفر و دین بود قائم بهد هستی

شود توحید عین بت پرستی

که همین معنی را در گفته ی حلّاج در می یابیم ، حلّاج می گوید:

چون بنده  خداوند را توحید کند ، نفس خود را اثبات کرده است ، و آنکه نفس خود را اثبات کند ، همانا شرک خفی در کار آورده ، و همانا خداوند تعالی است که خود را بر زبان هراز بندگانش که خواست توحید می کند .

و اگر بر زبان من خود را توحید کرد ، خود داند و گر نه ای برادر مرا با توحید تو چکار ؟

( اخبار الحلّاج ، صفحه ی ۸۸ و ۹۳ )

چرا منصور حلّاج اقرار به توحید را نالازم دانسته ؟

زیرا او اعتقاد داشت که اصلاً دوگانگی در کار نیست تا به یگانگی بدل شود .

اناالحق گفتن او هم به قصد اثبات حق بود و نه اثبات نفس ، ولی به او تهمت دعوی الوهیت و اباحه زدند .

در مورد او به دروغ گفتند :   قائل به تبدیل حج و حتی نماز و روزه و اسقاط وسایط و شرایع است ، در حالی که همه ی منابع تصریح داربند که دو مرتبه زیارت حج بجای آورد ، و در نماز خواندن جهد بلیغ داشته و حتی در کتاب طبقات الصوفیه صفحه ی ۳۸۱ خواجه عبدالله انصاری نوشته :

وی با آن  همه دعاهای ، شبانه روز هزار رکعت نماز می کرد ، و آن شبق که دیگر روز آن بکشتندش پانصد رکعت نماز کرده بود .

با این همه ، فتنه ای بود که ساختند و خلیفه المقتدر در مقابل اصرار حامد بن عباس تسلیم شد و راضی به کشتن او گردید .

حتی استادش عمرو مکّی او را تکفیر نمود تا چه برسد به فقهای ظاهر بینی همچون محمد بن داوود ، و عارفانی چون جنید و شبلی که از او دفاع نه کردند و یا نمی توانستند دفاع کنند .

سرانجام پس از سال ها زندان و محاکمه های مکرر ، محکوم به اعدام شد که ابتدا تازیانه ی بسیار بر او زدند وسپس  دست و پایش  را بریدند و پس از آن مصلوبش نمودند و در آخر جسدش را سوختند و خاکسترش را به دجله ریختند .

علی الحال ، با اینکه حلّاج- از تعصب ظاهر بینان جان بدر نبرد ، امّا از نظر عرفا و اهل معنی و حتی عامه ی مردم مقامی بس ارجمند یافت و از او به نیکی و عظمت یاد کرده اند .

طبعاً حافظ هم از او به نیکی و ستایش یاد نموده و اگر می گوید :

  جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد به این دلیل است که اسرار را با اهلان در میان گذاشت و آشکارا گفت  ، و این در حالی بود که بقیه عرفا همین مطلب را پنهان گفتند .

گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند تلمیح