من هرگز به پادشاه شناسی اسم خویش الم نکنم


من هرگز به پادشاه شناسی اسم خویش الم نکنم

بخش ۲ – عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او بشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت نقد حال ماست آن بود شاهی در زمانی پیش ازین ملک دنیا بودش و هم ملک دین اتفاقا شاه روزی شد سوار با خواص خویش از بهر شکار یک کنیزک دید شه بر […]


من هرگز به پادشاه شناسی اسم خویش الم نکنم
پخش آنلاین آهنگ

بخش ۲ – عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او

بشنوید ای دوستان این داستان

خود حقیقت نقد حال ماست آن

بود شاهی در زمانی پیش ازین

ملک دنیا بودش و هم ملک دین

اتفاقا شاه روزی شد سوار

با خواص خویش از بهر شکار

یک کنیزک دید شه بر شاه‌راه

شد غلام آن کنیزک پادشاه

مرغ جانش در قفس چون می‌طپید

داد مال و آن کنیزک را خرید

چون خرید او را و برخوردار شد

آن کنیزک از قضا بیمار شد

آن یکی خر داشت و پالانش نبود

یافت پالان گرگ خر را در ربود

کوزه بودش آب می‌نامد بدست

آب را چون یافت خود کوزه شکست

شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست

گفت جان هر دو در دست شماست

جان من سهلست جان جانم اوست

دردمند و خسته‌ام درمانم اوست

هر که درمان کرد مر جان مرا

برد گنج و در و مرجان مرا

جمله گفتندش که جانبازی کنیم

فهم گرد آریم و انبازی کنیم

هر یکی از ما مسیح عالمیست

هر الم را در کف ما مرهمیست

گر خدا خواهد نگفتند از بطر

پس خدا بنمودشان عجز بشر

ترک استثنا مرادم قسوتیست

نه همین گفتن که عارض حالتیست

ای بسا ناورده استثنا بگفت

جان او با جان استثناست جفت

هرچه کردند از علاج و از دوا

گشت رنج افزون و حاجت ناروا

آن کنیزک از مرض چون موی شد

چشم شه از اشک خون چون جوی شد

از قضا سرکنگبین صفرا فزود

روغن بادام خشکی می‌نمود

از هلیله قبض شد اطلاق رفت

آب آتش را مدد شد همچو نفت

بخش ۱۰ – بیان آنک کشتن و زهر دادن مرد زرگر به اشارت الهی بود نه به هوای نفس و تامل فاسد

کشتن آن مرد بر دست حکیم

نه پی اومید بود و نه ز بیم

او نکشتش از برای طبع شاه

تا نیامد امر و الهام اله

آن پسر را کش خضر ببرید حلق

سر آن را در نیابد عام خلق

آنک از حق یابد او وحی و جواب

هرچه فرماید بود عین صواب

آنک جان بخشد اگر بکشد رواست

نایبست و دست او دست خداست

همچو اسماعیل پیشش سر بنه

شاد و خندان پیش تیغش جان بده

تا بماند جانت خندان تا ابد

همچو جان پاک احمد با احد

عاشقان آنگه شراب جان کشند

که به دست خویش خوبانشان کشند

شاه آن خون از پی شهوت نکرد

تو رها کن بدگمانی و نبرد

تو گمان بردی که کرد آلودگی

در صفا غش کی هلد پالودگی

بهر آنست این ریاضت وین جفا

تا بر آرد کوره از نقره جفا

بهر آنست امتحان نیک و بد

تا بجوشد بر سر آرد زر زبد

گر نبودی کارش الهام اله

او سگی بودی دراننده نه شاه

پاک بود از شهوت و حرص و هوا

نیک کرد او لیک نیک بد نما

گر خضر در بحر کشتی را شکست

صد درستی در شکست خضر هست

وهم موسی با همه نور و هنر

شد از آن محجوب تو بی پر مپر

آن گل سرخست تو خونش مخوان

مست عقلست او تو مجنونش مخوان

گر بدی خون مسلمان کام او

کافرم گر بردمی من نام او

می‌بلرزد عرش از مدح شقی

بدگمان گردد ز مدحش متقی

شاه بود و شاه بس آگاه بود

خاص بود و خاصهٔ الله بود

آن کسی را کش چنین شاهی کشد

سوی بخت و بهترین جاهی کشد

گر ندیدی سود او در قهر او

کی شدی آن لطف مطلق قهرجو

بچه می‌لرزد از آن نیش حجام

مادر مشفق در آن دم شادکام

نیم جان بستاند و صد جان دهد

آنچ در وهمت نیاید آن دهد

تو قیاس از خویش می‌گیری ولیک

دور دور افتاده‌ای بنگر تو نیک

من هرگز به پادشاه شناسی اسم خویش الم نکنم