من درختی کلاغ بر دوشم


من درختی کلاغ بر دوشم

دشت مشوش – بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش


من درختی کلاغ بر دوشم ، خبرم درد می‌کند بدجور

(قابیل بی قبیله)

من درختی کلاغ بر دوشم ، خبرم درد می‌کند بدجورساقه تا شاخه ام پر از زخم است ، تبرم درد می‌کند بدجور

من کی ام جز نقابی از ابهام؟ درد بحران هوّیت دارمیک اشاره بدون انگشتم ، اثرم درد می‌کند بدجور

جنگجویی نشسته بر خاکم ، در قماری که هر دو می‌بازیمپسرم روی دستم افتاده ، سپرم درد می‌کند بد جور

مثل قابیل بی قبیله شدم ، بوی گندم گرفته دنیا رابس‌که حوا ، هوایی اش کرده ، پدرم درد می‌کند بدجور

هرچه کوه بزرگ می‌بینی ، همگی روی دوش من هستندعاشقی هم که قوز بالا قوز ، کمرم درد می‌کند بدجور

تو فقط صبر می‌کنی تجویز ، من فقط صبر می‌کنم یکریزبس که دندان گذاشتم رویش ، جگرم درد می‌کند بدجور

بستری کن مرا در آغوشت ، با دو نخ شعر و این هوا بارانمرغ عشقی بدون همزادم ، که پرم درد می‌کند بد جور

برسان قرص بوسه ـ اورژانسی ـ قرص یک ور سفید و یک ور سرخبرسان نشئه‌ای ز لب‌هایت ، که سرم درد می‌کند بدجور

مرتضی خدایگان 

من درختی کلاغ بر دوشم