من خود که باشم آسمان


من خود که باشم آسمان

غزل شمارهٔ ۲۱۳۵ ای شعشعه نور فلق در قبه مینای تو پیمانه خون شفق پنگان خون پیمای تو ای میل‌ها در میل‌ها وی سیل‌ها در سیل‌ها رقصان و غلطان آمده تا ساحل دریای تو با رفعت و آهنگ مه مه را فتد از سر کله چون ماه رو بالا کند تا بنگرد بالای تو در […]


من خود که باشم آسمان

غزل شمارهٔ ۲۱۳۵

ای شعشعه نور فلق در قبه مینای تو

پیمانه خون شفق پنگان خون پیمای تو

ای میل‌ها در میل‌ها وی سیل‌ها در سیل‌ها

رقصان و غلطان آمده تا ساحل دریای تو

با رفعت و آهنگ مه مه را فتد از سر کله

چون ماه رو بالا کند تا بنگرد بالای تو

در هر صبوحی بلبلان افغان کنان چون بی‌دلان

بر پرده‌های واصلان در روضه خضرای تو

ای جان‌ها دیدارجو دل‌ها همه دلدارجو

ای برگشاده چارجو در باغ باپهنای تو

یک جو روان ماء معین یک جوی دیگر انگبین

یک جوی شیر تازه بین یک جو می حمرای تو

تو مهلتم کی می‌دهی می بر سر می می‌دهی

کو سر که تا شرحی کنم از سرده صهبای تو

من خود کی باشم آسمان در دور این رطل گران

یک دم نمی‌یابد امان از عشق و استسقای تو

ای ماه سیمین منطقه با عشق داری سابقه

وی آسمان هم عاشقی پیداست در سیمای تو

عشقی که آمد جفت دل شد بس ملول از گفت دل

ای دل خمش تا کی بود این جهد و استقصای تو

دل گفت من نای ویم نالان ز دم‌های ویم

گفتم که نالان شو کنون جان بنده سودای تو

انا فتحنا بابکم لا تهجروا اصحابکم

حمدا لعشق شامل بگرفته سر تا پای تو

غزل شمارهٔ ۴۸۳

خوشا شبی که به آرامگاه من باشی

من آسمان تو باشم، تو ماه من باشی

کمان نهم به کمان زلف ز نیروی عشق

تو گر نشانهٔ تیر نگاه من باشی

تو را دو زلف شب آسا برای آن دادند

که واقف از من و روز سیاه من باشی

من از دو نرگس مست تو چشم آن دارم

که آگه از نگه گاه گاه من باشی

به حکم عشق و تقاضای حسن می‌باید

که من گدای تو باشم، تو شاه من باشی

پس از هلاک به خاکم بیا که می‌ترسم

علی الصباح جزا عذرخواه من باشی

اگر چه هیچ امید از تو بر نمی‌آید

همین بس است که امیدگاه من باشی

بتان کج کله آنجا که در میان آیند

تو در میان بت کج کلاه من باشی

چو نیست قسمت من عافیت همان بهتر

که آفت من و حال تباه من باشی

از آن به چشم خود ای اشک مسکنت دادم

که در بیان محبت گواه من باشی

به گریه گفتمش آیا گذر کنی بر من

به خنده گفت اگر خاک راه من باشی

فروغی از پی آن زلف و چهره تا نروی

چگونه با خبر از اشک و آه من باشی

من خود که باشم آسمان