فرو می ریخت گردی زعفران رنگ


فرو می ریخت گردی زعفران رنگ

به مغرب سینه مالان قرص خورشید نهان می گشت پشت کوهساران فرو می ریخت گردی زعفران رنگ به روی نیزه ها و نیزه داران ز هر سو بر سواری غلت می‌خورد تن سنگین اسبی


فرو می ریخت گردی زعفران رنگ

در امواج سند (دکتر مهدی حمیدی شیرازی)

به مغرب سینه مالان قرص خورشیدنهان می گشت پشت کوهساران

فرو می ریخت گردی زعفران رنگ به روی نیزه ها و نیزه داران

 ز هر سو بر سواری غلت می‌خوردتن سنگین اسبی تیر خورده

به زیر باره می‌نالید از درد سوار زخم دار نیم مرده

 ز سم اسب می‌چرخید برخاکبه سان گوی خون آلود، سرها

ز برق تیغ می‌افتاد در دشتپیاپی دست ها دور از سپرها

 میان گردهای تیره چون میغزبانهای سنانها برق می زد

لب شمشیرهای زندگی سوزسران را بوسه ها بر فرق می زد

 نهان می گشت روی روشن روز به زیر دامن شب در سیاهی

در آن تاریک شب می گشت پنهان فروغ خرگه خوارزمشاهی

 دل خوارزمشه یک لمحه لرزید که دید آن آفتاب بخت، خفته

زدست ترکتازی های ایام به آبسکون شهی بی تخت، خفته

 اگر یک لحظه امشب دیر جنبد سپیده دم جهان در خون نشیند

به آتشهای ترک و خون تازیک ز رود سند تا جیحون نشیند

 به خوناب شفق در دامن شام به خون ،آلوده ایران کهن دید

در آن دریای خون در قرص خورشیدغروب آفتاب خویشتن دید

 به پشت پرده شب دید پنهان زنی چون آفتاب عالم افروز

اسیر دست غولان گشته فردا چو مهر آید برون از پردهِ روز

 به چشمش ماده آهویی گذر کرد اسیر و خسته و افتان و خیزان

پریشان حال آهو بچه ای چند سوی مادر دوان وز وی گریزان

 چه اندیشید آن دم، کس ندانستکه مژگانش به خون دیده تر شد

چو آتش در سپاه دشمن افتادز آتش هم کمی سوزنده تر شد

  زبان نیزه اش در یاد خوارزم زبان آتشی در دشمن انداخت

خم تیغش به یاد ابروی دوست به هر جنبش سری بر دامن انداخت

 چو لختی در سپاه دشمنان ریخت از آن شمشیر سوزان، آتش تیز

خروش از لشکر انبوه برخاست که: از این آتش سوزنده پرهیز

 در آن باران تیغ و برق پولاد میان شام رستاخیز می گشت

در آن دریای خون در دشت تاریک به دنبال سر چنگیز می گشت

 بدان شمشیر تیز عافیت سوزدر آن انبوه، کار مرگ می کرد

ولی چندان که برگ از شاخه می ریخت دو چندان می شکفت و برگ می کرد

 سرانجام آن دو بازوی هنرمند زکشتن خسته شد وز کار واماند

چو آگه شد که دشمن خیمه اش جست پشیمان شد که لختی ناروا ماند

 عنان بادپای خسته پیچیدچو برق و باد، زی خرگاه آمد

دوید از خیمه خورشیدی به صحرا که گفتندش سواران: شاه آمد

 میان موج می رقصید در آب به رقص مرگ، اخترهای انبوه

به رود سند می غلتید برهم ز امواج گران، کوه از پی کوه

 خروشان، ژرف، بی پهنا، کف آلود دل شب می درید و پیش می رفت

از این سد روان، در دیدهِ شاهز هر موجی هزاران نیش می رفت

 نهاده دست بر گیسوی آن سرو بر آن دریای غم نظاره می کرد

بدو می گفت: اگر زنجیر بودی تورا شمشیرم امشب پاره می کرد

 گرت سنگین دلی ای نرم دل آب!رسید آنجا که بر من راه بندی

بترس آخر زنفرین های ایام که ره براین زن چون ماه بندی!

 زرخسارش فرو می ریخت اشکیبنای زندگی برآب می دید

در آن سیما بگون امواج لرزانخیال تازه ای در خواب می دید:

 اگر امشب زنان و کودکان رازبیم نام بد در آب ریزم

چو فردا جنگ برکامم نگردید توانم کز ره دریا گریزم

 به یاری خواهم از آن سوی دریاسوارانی زره پوش و کمانگیر

دمار از جان این غولان کشم سخت بسوزم خانمانهاشان به شمشیر

 شبی آمد که می باید فدا کردبه راه مملکت فرزند و زن را

به پیش دشمنان استاد و جنگیدرهاند از بند اهریمن وطن را

 در این اندیشه ها می سوخت چون شمع که گردآلود پیدا شد سواری

به پیش پادشه افتاد بر خاکشهنشه گفت: آمد؟ گفت: آری

 پس آنگه کودکان را یک به یک خواستنگاهی خشم آگین در هوا کرد

به آب دیده اول دادشان غسلسپس در دامن دریا رها کرد:

 بگیر ای موج سنگین کف آلودزهم واکن دهان خشم، وا کن!

بخور ای اژدهای زندگی خواردوا کن درد بی درمان، دوا کن!

 زنان چون کودکان در آب دیدندچو موی خویشتن در تاب رفتند

وزان درد گران، بی گفتهِ شاهچو ماهی در دهان آب رفتند

 شهنشه لمحه ای بر آبها دیدشکنج گیسوان تاب داده

چه کرد از آن سپس، تاریخ داندبه دنبال گل بر آب داده!

 شبی را تا شبی با لشکری خردز تنها سر، ز سرها خود افکند

چو لشکر گرد بر گردش گرفتند چو کشتی بادپا در رود افگند!

 چو بگذشت از پس آن جنگ دشوار از آن دریای بی پایاب، آسان

به فرزندان و یاران گفت چنگیز که: گر فرزند باید، باید این سان!

 بلی، آنان که از این پیش بودند چنین بستند راه ترک و تازی

از آن این داستان گفتم که امروزبدانی قدر و برهیچش نبازی

 به پاس هر وجب خاکی از این ملک چه بسیار است، آن سرها که رفته!

زمستی بر سر هر قطعه زین خاکخدا داند چه افسرها که رفته

آموزه سوم: در امواج سند

گوشزد: در حمله چنگیز به ایران، محمد خوارزمشاه که تاب مقاومت ندارد، به جزیره آبسکون (واقع در دریای مازندران) می گریزد و همان جا می میرد. پسر شجاع او، جلال الدین، در برابر هجوم مغولان ایستادگی می کند. این شعر درباره دلاوری‏های جلال الدین است.

۱- به مغرب، سینه مالان قرص خورشید نهان می‌گشت پشت کوهساران

قلمرو زبانی: سینه مالان: سینه خیز(صفت فاعلی مرکب کوتاه) قلمرو ادبی: قالب: چهارپاره یا دوبیتی پیوسته وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (رشته انسانی) سینه خیز رفتن خورشید: تشخیص

بازگردانی: خورشید هنگام غروب سینه خیز و آرام در پشت کوه‌ها پنهان می‌شد. (خورشید عظمت حکومت خوارزمشاهیان رو به نابودی بود.)

پیام: غروب، خورخفت

۲- فرومی‌ریخت گردی زعفران رنگ به روی نیزه‌ها و نیزه داران

قلمرو زبانی: فرومی‌ریخت (بن ماضی: فروریخت، بن مضارع: فروریز)   قلمرو ادبی: گرد زعفران رنگ: استعاره از پرتو خورشید  گردی زعفران رنگ: تشبیه (گردی همانند زعفران) واژه آرایی: نیزه

بازگردانی: خورشید نور زرد رنگ خود را مانند گردی زعفران رنگ برروی نیزه‌ها و سربازانی که نیزه داشتند می‌پاشید.

پیام: تابش خورشید

۳- ز هر سو بر سواری غلت می خورد تن سنگین اسبی تیر خورده

قلمرو زبانی: سنگین: پروزن قلمرو ادبی: واج آرایی: «ر»

بازگردانی: از هر سو تن اسبان تیرخورده بر روی سواران می افتاد.

پیام: توصیف نبردگاه

۴- به زیر باره می نالید از درد سوار زخم دار نیم مرده

قلمرو زبانی: باره: اسب قلمرو ادبی: واج آرایی: «ر»

بازگردانی: سوارکاری که زخمی و نیم مرده بود زیر لاشه اسبان از درد می نالید.

پیام: توصیف آوردگاه

۵- نهان می‌گشت روی روشن روز به زیر دامن شب در سیاهی

قلمرو زبانی: نهان: پنهان قلمرو ادبی: روی روشن روز: جانبخشی روز: مجاز از خورشید به علاقه لازمیه دامن شب: جانبخشی روز، شب: تضاد واج آرایی: «ر»

بازگردانی: چهره  روشن روز در پشت پرده سیاهی شب پنهان می‌شد.

پیام: توصیف غروب

۶- در آن تاریک شب می‌گشت پنهان فروغ خرگه خوارزمشاهی

قلمرو زبانی: فروغ: روشنایی خرگه: خیمه بزرگ، سراپرده بزرگ خوارزمشاهیان: دودمانی شاهی پس از فرمانروایی سلجوقیان قلمرو ادبی: خرگه: مجاز از توان وشکوه خوارزمشاهیان.

بازگردانی: درآن شب سیاه درخشش خیمه (حکومت) خوارزمشاهیان هم خاموش می‌شد و از میان می‌رفت.

پیام: شکست خوارزمشاهیان

۷- به خوناب شفق در دامن شام به خون آلوده ایران کهن دید

قلمرو زبانی: شفق: سرخی آسمان هنگام غروب خورشید شامگاه: قلمرو ادبی: خوناب شفق: اضافه تشبیهی دامن شام: اضافه استعاری

بازگردانی: جلال الدین هنگام غروب به سرخی آسمان  نگاه  کرد و با خود فکر کرد که چگونه ایران با عظمت در خون فرو خواهد رفت.

پیام: پیش بینی شکست ایران

۸- در آن دریای خون در قرص خورشید غروب آفتاب خویشتن دید

قلمرو زبانی: قرص: گرده قلمرو ادبی: دریای خون: استعاره از سرخی شفق هنگام غروب غروب آفتاب خویشتن: کنایه از نابودی اغراق   آفتاب خویشتن: اضافه تشبیهی واج‏آرایی «د»، «ی»

بازگردانی: هنگام غروب آفتاب و دریای خونی که از کشته شدگان در نظرش پدیدار شده بود، نابودی خورشید حکومت خود را هم دید.

پیام: شکست خوارزمشاه

۹- چه اندیشید آن  دم، کس ندانست که مژگانش به خون دیده تر شد

قلمرو زبانی: دم: نفس دیده: چشم قلمرو ادبی: دم: مجاز از لحظه به خون دیده تر شدن: اشک، کنایه از به شدت گریستن

بازگردانی: کسی نفهمید که جلال الدین در آن لحظه با خودش چه می‌اندیشید که از شدت اندوه با خونابه، مژه‌هایش را خیس کرد.

پیام: اندوه سلطان جلال الدین

۱۰- چو آتش در سپاه دشمن افتاد ز آتش هم کمی سوزنده تر شد

قلمرو زبانی: چو: مانند هم: نیز قلمرو ادبی: چو آتش: تشبیه واژه آرایی: آتش اغراق

بازگردانی: جلال الدین مانند آتش حتی سوزنده تر از آن به سپاه مغولان حمله کرد.

پیام: تاخت و تاز جلال الدین

۱۱- در آن باران تیر و برق پولاد میان شام رستاخیز می‌گشت

قلمرو زبانی: برق:‌درخشش پولاد: فولاد قلمرو ادبی: باران تیر: اضافه تشبیهی پولاد: مجاز از شمشیر شام رستاخیز: استعاره از جبهه جنگ  

بازگردانی: جلال الدین در میدانی که تیرها مانند باران بر او می‌باریدند و شمشیرها می‌درخشیدند، در میدان جنگ که مانند روز قیامت بود می‌جنگد.

پیام: توصیف نبرد سلطان جلال الدین

۱۲- در آن دریاى خون در دشت تاریک به  دنبال سر چنگیز می‌گشت

قلمرو زبانی: دشت:‌هامون قلمرو ادبی: دریای خون: استعاره از میدان جنگ اغراق   به دنبال سر کسی گشتن: کنایه از نابود کردن او

بازگردانی: در آن شب و دشت تاریک که از کشته شدگان مانند دریای خون شده بود  جلال الدین به دنبال چنگیز می‌گشت تا سر از تنش جدا کند.

پیام: کوشش برای کشتن چنگیز

۱۳- بدان شمشیر تیز عافیت سوز در آن انبوه، کار مرگ می‌کرد

قلمرو زبانی: عافیت: تندرستی عافیت سوز: برّنده و کشنده (صفت فاعلی مرکب مرخم) قلمرو ادبی: کار مرگ کردن: کنایه از کشتن انبوه: ازدحام

بازگردانی: جلال الدین با شمشیر برّنده و کشنده اش  سربازان مغول را می‌کشت  و نابود می‌کرد.

پیام: دلاوری جلال الدین

۱۴- ولی چندان که برگ از شاخه می‌ریخت دو چندان می‌شکفت و برگ می‌کرد

قلمرو زبانی: دوچندان: دو برابر شکفتن: شکوفه کردن (بن ماضی: شکفت؛ بن مضارع:‌ شکف) برگ می‌کرد: برگ تولید می‌کرد قلمرو ادبی: برگ: استعاره از تک تک سربازان مغول شاخه: استعاره از سپاه مغول چندان: واژه آرایی

بازگردانی: اما آنقدر تعداد سربازان مغول زیاد بود که هر چه می‌کشت چندین نفر جای کشته شده‌ها را می‌گرفتند.

پیام: بسیاری سپاه مغول

۱۵- میان موج می‌رقصید در آب به رقص مرگ، اخترهای انبوه

قلمرو زبانی: اختر: ستاره قلمرو ادبی: رقصیدن ستاره: جانبخشی رقص مرگ: اضافه استعاری

بازگردانی: ستاره‌های انبوه آسمان در آب رودخانه، رقص مرگ می‌کردند.

پیام: توصیف دریا

۱۶- به رود سند می‌غلتید بر هم ز امواج گران کوه از پی کوه

قلمرو زبانی: گران: سنگین، عظیم قلمرو ادبی: کوه: استعاره از سپاه ایران امواج گران:‌ استعاره از حمله

بازگردانی: در رود سند سپاه ایران مانند کوه‌ها روی هم می‌غلتیدند و کشته می شدند.

پیام: کشتار سپاه ایران

۱۷- خروشان، ژرف، بی پهنا، کف آلود دل  شب می‌درید و پیش می‌رفت

قلمرو زبانی: خروشان: صداکنان ژرف: عمیق بی پهنا: عریض دریدن: پاره کردن (بن ماضی: درید، بن مضارع: در) قلمرو ادبی: دل شب: سیاهی شب یا نیمه شب، اضافه استعاری و تشخیص دل شب دریدن: کنایه از در پیش رفتن در تاریکی

بازگردانی: رود سند در حالی که می‌خروشید و بسیار عمیق و وسیع و کف آلود بود دل شب را می‌شکافت و به راهش ادامه می‌داد.

پیام: توصیف رود سند

۱۸- از این سدّ روان، در دیده شاه ز هر موجی هزاران نیش می‌رفت

قلمرو زبانی: دیده: چشم قلمرو ادبی: سد روان: استعاره از رود سند؛ متناقض نما نیش در دیده رفتن: کنایه از آزار و اذیّت دیدن؛ موج مانند نیش در دیده شاه می‌رفت

بازگردانی: هر موج این رود مانند سدّی راه جلال الدین را بسته بود و هر موج مانند هزاران نیش بر چشمان جلال الدین فرومی‌رفت. زیرا مانع گریز او و خانواده اش بود.

پیام: مشکل آفرینی رود برای سپاه ایران

۱۹- ز رخسارش فرومی‌ریخت اشکی بنای زندگی بر آب می‌دید

قلمرو زبانی: رخسار: چهره قلمرو ادبی: بنای زندگی: اضافه تشبیهی بنای چیزی را بر آب دیدن: کنایه از ناپایداری

بازگردانی: اشک از چشمان او جاری می‌شد و  پایان زندگی خودش را نیز حس می‌کرد.

پیام: اندوهان جلال الدین

۲۰- در آن سیماب گون امواج لرزان خیال تازه ای در خواب می‌دید

قلمرو زبانی: سیماب: جیوه گون: مانند قلمرو ادبی: سیماب گون: مانند جیوه، تشبیه خیال در خواب دیدن: کنایه از نقشه کشیدن

بازگردانی: جلال الدین در میان امواج جیوه ای رنگ و ناآرام سند فکر تازه ای به ذهنش رسید.

۲۱- به یاری خواهم از آن سوی دریا سوارانی زره پوش و کمان گیر

قلمرو زبانی: زره: جامه جنگی قلمرو ادبی: زره پوش، کمان گیر: کنایه از جنگجو

بازگردانی: از آن سوی دریا سوارکارانی جنگجو می یابم.

پیام: درخواست نیروی کمکی

۲۲- دمار از جان این غولان کشم سخت بسوزم خانمان‏هاشان به شمشیر

قلمرو زبانی: سخت: از دست دادن خانمان: خانه و آنچه در آن است قلمرو ادبی: دمار کشیدن: کنایه از نابود کردن غول: استعاره از مغولان شمشیر: مجاز از جنگ سوختن: کنایه از نابود کردن واج آرایی: «ن»

بازگردانی: من مغولان را به سختی خواهم کشت و با جنگ، خانمانشان را نابود می کنم.

پیام: نابود کردن دشمن

۲۳- شبی آمد که می‌باید فدا کرد به راه مملکت فرزند و زن را

قلمرو زبانی: مملکت: کشور قلمرو ادبی: فرزند، زن: تناسب

بازگردانی: شبی رسیده است که باید در راه کشور زن و فرزندانش را قربانی کند.

پیام: میهن دوستی

۲۴- به پیش دشمنان استاد و جنگید رهاند از بند اهریمن، وطن را

قلمرو زبانی: استاد: مخفف ایستاد، ایستادگی کرد رهاند: نجات داد بند: اسارت قلمرو ادبی: اهریمن: شیطان، استعاره از دشمن ایستادن در برابر کسی: کنایه از پایداری ورزیدن اهریمن: استعاره از چنگیز

بازگردانی: در برابر این دشمنان ایستادگی کرد و کشور را از دست شیطان نجات داد.

پیام: ایستادگی سلطان جلال الدین

۲۵- شبی را تا شبی با لشکری خرد  ز تن‌ها  سر، ز سر‌ها خود افکند

قلمرو زبانی: شبی تا شبی: یک شبانه روز خرد: کوچک خود: کلاه خود قلمرو ادبی: تن، سر: تناسب واژه آرایی: شب، سر واج آرای: «ش» از سر خود افکندن: کنایه از جدا کردن سر از تن

بازگردانی: جلال الدین یک شبانه روز همراه یاران اندک خود سر از تن مغول‌ها و کلاهخود از سر ایشان جدا  کرد و آنها را کشت.

پیام: دلاوری سلطان جلال الدین

۲۶- چو لشکر گرد بر گردش گرفتند چو کشتی، بادپا در رود افکند‍‍‍‍‍‍

قلمرو زبانی: «چو» نخست: هنگامی که گرد بر گرد: پیرامون «چو» دوم: مانند بادپا صفت جانشین اسم (اسب بادپا) قلمرو ادبی: چو کشتی: تشبیه بادپا: تشبیه(ستوری که مانند باد سریع می دود) واج آرایی: «گ»، «ر»،«د» جناس همسان: چو (۱- هنگامی که ۲- مانند)

بازگردانی: وقتی سپاهیان مغول پیرامون او را گرفتند، اسب تندروی خود را مانند کشتی به دریا زد.

پیام: قصد عبور از رود

۲۷- چو بگذشت، از پس آن جنگ دشوار از آن دریای بی پایاب، آسان

قلمرو زبانی: چو: هنگامی که گذشتن: عبور کردن(بن ماضی: گذشت؛ بن مضارع: گذر) دشوار، آسان: تضاد دریا: رود بزرگ پایاب: ته آب که پای بر زمین رسد بی پایاب: عمیق موقوف المعانی

بازگردانی: وقتی که جلال الدین از آن جنگ سخت  خود  را نجات داد و به آسانی از آن رود عمیق گذشت.

پیام: نجات سلطان جلال الدین

۲۸- به فرزندان و یاران گفت چنگیز که گر فرزند باید، باید این سان

قلمرو زبانی: گر: اگر سان: مانند، گونه قلمرو ادبی: واژه آرایی: باید

بازگردانی: چنگیز به یاران و  فرزندان خود گفت: اگر وجود فرزند لازم است باید مانند جلال الدین دلاور باشد.

پیام: نصیحت چنگیز به فرزندان

۲۹- به پاس هر وجب خاکی از این ملک چه بسیار است، آن سرها که رفته

قلمرو زبانی: به پاس: به خاطر ملک: سرزمین قلمرو ادبی: وجب: مجاز از مقدار اندک سر: مجاز از سرباز دلاور رفته: کنایه از درگذشته

 بازگردانی: برای حفظ و پاسداری هر وجب از این کشور انسانهای بزرگ  و دلاوری کشته شده اند.

پیام: جانبازی برای میهن

۳۰- ز مستی بر سر هر قطعه زین خاک   خدا داند چه افسرها که رفته

قلمرو زبانی: افسر: تاج و کلاه پادشاهان، صاحب منصب قلمرو ادبی: ز مستی: از روی عشق وعلاقه به وطن افسر: مجاز از سرداران خاک: مجاز از سرزمین ایران رفته: کنایه از درگذشته

بازگردانی: ازعشق این آب و خاک و پاسداری از هر بخش این سرزمین خدا  می‌داند که چه انسانهای بزرگی جنگیدند  و جان دادند.

پیام: جانبازی برای میهن

مهدی حمیدی شیرازی

کارگاه متن پژوهی

قلمرو زبانی

۱) در متن درس، کدام واژه ها در معانی زیر، به کار رفته است؟

اسب(بادپا، باره)                               نابودکننده (عافیت‏سوز)                                   عمیق(ژرف)

۲) جمله های زیر را با هم می خوانیم و به نقش های مختلف کلمه «امروز» توجه می کنیم:

■ امروز را غنیمت دان.                                                                       نقش: مفعول

■ امروز، روز شادی است.                                       نقش: نهاد

■ گنجینه عمر، امروز است.                                                                       نقش: مسند

■ برنامه امروز، تأیید شد.                                                                       نقش: مضاف الیه

■ امروز، به کتابخانه ملّی می روم.                                                                       نقش: قید

در همه جمله های بالا به جز جمله آخر، کلمه «امروز»، نقش های اسم را گرفته است.

کلمه «امروز» در جمله آخر، هیچ یک از نقش‏های اسم را ندارد.

منادا هم نیست. «امروز» در جمله مذکور، «گروه قیدی» است.

گـروه قیدی، بخشـی از جمله اسـت که جمله یا جزئی از آن را مقید می کند یا توضیحی نظیر مفهوم حالت، زمان، مکان، تردید، یقین، تکرار و … را به جمله می افزاید.

قید می تواند از نظر «نوع»، اسم، صفت یا قید باشد.

در بیت های نهم و دهم، قیدها را مشخص کنید.  – آن  دم هم کمی

یادآوری

مفعول: به گروه اسمی گفته می شود که کار بر روی آن انجام می گردد و در پاسخ «چه چیزی را» یا «چه کسی را» می آید. نشانه مفعول «را» است. مانند: دوستم را در خیابان دیدم. چه کسی را دیدم؟ – دوستم را

نهاد: گروه اسمی است که خبری از آن داده می شود و اگر شخص و شمار نهاد را تغییر دهیم شناسه فعل تغییر می کند؛ نهاد در پاسخ «چه چیزی» یا «چه کسی» می آید. مانند: بهرام آمد. چه کسی آمد؟ – بهرام.

مسند: بخشی از جمله است که به وسیله فعل اسنادی به نهاد نسبت داده می شود و در پاسخ «چگونه است» می آید؛ مانند: گل زیباست. گل چگونه است؟ – زیبا.

فعل اسنادی: فعلهایی اند که مسند را به نهاد نسبت می دهند و معنای دیگری ندارند؛ «ام، ای، است، ایم، اید، اند» فعلهای اسنادی اند؛ ولی «بود، شد، گشت، گردید» اگر به معنای «است» بیایند اسنادی خواهند بود.

مضاف الیه: ترکیب «اسم ﹻ اسم» را ترکیب اضافی می گویند. اسم نخست مضاف و دومی مضاف الیه است؛ مانند: دست بهرام.

$  راه ‌شناسایی صفت و مضاف‌الیه

۱- صفت،«تر و ترین» می‌پذیرد؛ امّا مضاف‌الیه نمی‌پذیرد. ۲- صفت و موصوف یک پدیده‌اند؛ امّا مضاف‌ و مضاف‌الیه دو پدیده ۳- موصوف «ی» نکره می‌پذیرد؛ امّا مضاف‌ نمی‌پذیرد.  ۴- اگر به ترکیب، صفت دیگری را بیفزاییم، در ترکیب اضافی، صفت مضاف‌الیه را وصف می‌کند و در ترکیب وصفی موصوف را؛ مانند: در چوبی بزرگ ، در خانۀ بزرگ.  ۵- مضاف الیه همیشه اسم است، پس «نشانۀ جمع» می‌پذیرد؛ اما صفت نمی‌پذیرد. ۶- با افزودن «است» به ترکیب اضافی، جملۀ نامعنایی ساخته می‌شود. ۷- صفت نقش مسندی می‌پذیرد؛ امّا اسم نمی‌پذیرد.

قلمرو ادبی

۱) دریای خون در بیت های هشتم و دوازدهم استعاره از چیست؟ – بیت هشتم: سرخی شفق هنگام غروب بیت دوازدهم: استعاره از میدان جنگ

۲) ابیات زیر را از نظر کاربرد تشبیه و کنایه بررسی کنید.

۱۹- ز رخسارش فرومی‌ریخت اشکی بنای زندگی بر آب می‌دید

۲۰- در آن سیماب گون امواج لرزان خیال تازه ای در خواب می‌دید

بنای زندگی: اضافه تشبیهی سیماب گون: تشبیه بنای چیزی را بر آب دیدن: کنایه از چیزی را در معرض نابودی دیدن خیال در خواب دیدن: کنایه از نقشه کشیدن

۳) به شعر «در امواج سند» دقت کنید. این شعر از چند بند هم وزن و هماهنگ تشکیل شده است. هر بند شامل چهار مصراع است؛ به این نوع شعر «چهارپاره» یا «دوبیتی های پیوسته» می گویند چهارپاره بیشتر برای طرح مضامین اجتماعی و سیاسی به کار می‌رود و رواج آن از دوره مشروطه بوده و تاکنون ادامه یافته است.

ملک الشعرای بهار فریدون مشیری فریدون توللی سروده هایی در این قالب دارند.

■ اکنون نحوه قرار گرفتن قافیه ها در چهارپاره را به کمک شکل نشان دهید.

————————–      ————————– ■

————————–      ————————– ■

♣♣♣

————————–      ————————– ▲

————————–      ————————– ▲

قلمرو فکری

۱) شاعر در بیت زیر، قصد بیان چه نکته ای را دارد؟  – فروپاشی فرمانروایی خوارزمشاهیان نزدیک بود.

 در آن تاریک شب می گشت پنهان  فروغ خرگه خوارزمشاهی. 

۲) حمیدی شیرازی در ابیات زیر، چه کسی را و با چه ویژگی هایی وصف می کند؟ – سلطان جلال الدین خوارزمشاه را توصیف می کند که اندوهگین، دلاور و جنگجو بود.

چه اندیشید آن  دم، کس ندانست که مژگانش به خون دیده تر شد         

چو آتش در سپاه دشمن افتاد زآتش هم کمی سوزنده تر شد

۳) درباره ارتباط معنایی زیر و پیام درس توضیح دهید. – جانفشانی در راه میهن

 در راه عشق وطن از سر و جان برخاسته ایم   تا در این ره چه کند همّت مردانه ما    (رهی معیری)                            

۴) شاعر در بیت زیر، چه صحنه ای از نبرد را وصف می کند؟ – صحنه ای را توصیف می کند که با مردن سربازان مغول گروه دیگر جای آنها را می گرفتند.

 ولی چندان که برگ از شاخه می ریخت دو چندان می شکفت و برگ می کرد

چو سرو باش

حکیمی را پرسیدند: «چندین درخت نامور که خدای عزّ و جلّ آفریده است و برومند هیچ یک را آزاد نخوانده اند؛ مگر سرو را که ثمره ای ندارد. در این چه حکمت اسـت؟

گفت: هر درختی را ثمره ای معین اسـت که به وقتی معلوم، به وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوش اسـت و این اسـت صفت آزادگان.

قلمرو زبانی: حکیمی‌ را پرسیدند: را به معنای از  نامور: نامدار، مشهور عَزَّ و جَلّ: عزیز است و بزرگ و ارجمند برومند: دارای میوه (بر: میوه) ثمره:  بر، میوه معینّ: مشخص به وجودِ آن تازه آید:  با وجود آن طراوت و شادابی می‌گیردعدم: نبود قلمرو ادبی: وجود، عدم: تضاد

۱- به آنچه می گذرد دل منه که دجله بسی پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد

قلمرو زبانی: که: زیرا بسی: بسیار قلمرو ادبی: وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (رشته انسانی)  دل نهادن: کنایه از علاقمند شدن، دلبستگی شدن

بازگردانی: به آنچه پایدار نیست دل بسته نشو؛ زیرا دجله بسیار پس از خلیفه در بغداد روان خواهد بود.(ما می‌میریم اما دنیا می‌ماند)

پیام: میرایی بشر

۲- گرت ز دست برآید، چو نخل باشد کریم ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد

قلمرو زبانی: گرت: اگر تو؛ جهش ضمیر(اگر از دست تو) ور: و اگر قلمرو ادبی: دست: مجاز از توان و نیرو چو نخل: تشبیه کریم: بخشنده، وجه شبه آزاد: وجه شبه واج آرایی: «د» و «ر» نخل، سرو: تناسب واژه آرایی: دست

بازگردانی: اگر توانش را داری، مانند نخل بخشنده باشد و اگر توانش را نداری، مانند سرو آزاده باش.

پیام: بخشندگی و آزدگی

گلستان سعدی

فرو می ریخت گردی زعفران رنگ