حکمت ۲۸۹ نهج البلاغه


حکمت ۲۸۹ نهج البلاغه

ترجمه و شرح حکمت ۲۸۹ نهج البلاغه: ویژگیهای الگوی شایسته ترجمه و شرح حکمت ۲۸۹ نهج البلاغه: ویژگیهای الگوی شایسته متن نهج البلاغه وَ قَالَ (علیه السلام): كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ، وَ كَانَ يُعَظِّمُهُ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ، وَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ، فَلَا يَشْتَهِي مَا لَا يَجِدُ […]


حکمت ۲۸۹ نهج البلاغه

ترجمه و شرح حکمت ۲۸۹ نهج البلاغه: ویژگیهای الگوی شایسته

ترجمه و شرح حکمت ۲۸۹ نهج البلاغه: ویژگیهای الگوی شایسته

متن نهج البلاغه

وَ قَالَ (علیه السلام): كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ، وَ كَانَ يُعَظِّمُهُ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ، وَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ، فَلَا يَشْتَهِي مَا لَا يَجِدُ وَ لَا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ، وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً، فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ، وَ كَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً، فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ، لَا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً، وَ كَانَ لَا يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ، وَ كَانَ لَا يَشْكُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ، وَ كَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَ لَا يَقُولُ مَا لَا يَفْعَلُ، وَ كَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلَامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ، وَ كَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ، وَ كَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى، فَخَالَفَهُ فَيُخَالِفُهُ. فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا، فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِير. 

فرهنگ لغت

بَذَّ: غلبه كرد، فائق آمد.نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِين: عطش سؤال كنندگان را فرو نشاند.اللَيْث: شير بيشه.الغاب: جمع «غابة»، مكان پر درختى كه شير در آنجا لانه ميكند، جنگل.الصِّل: مار.لا يُدْلِى بِحُجَّةٍ: اقامه دليل نمى كند.بَدَهَهُ أمْران: بطور ناگهانى در برابر دو موضوع قرار گرفت. 

بَذَّ: غلبه كردغَليل: عطشليث غاب: شير پيشهصِلُّ وَادٍ: مار صحرابَدَهَ: ناگهانى پيش آمد كرد 

ترجمه

و فرمود (ع): پيش از اين مرا برادرى بود، در راه خدا كه خرد بودن دنيا در نظرش او را در چشم من بزرگ داشته بود، هرگز بنده شكم نبود. چيزى را كه نمى يافت، آرزو نمى كرد و چون مى يافت، بسيار به كار نمى برد.بيشتر روزگارش در خاموشى مى گذشت و اگر سخن مى گفت بر ديگر گويندگان غلبه مى يافت. و عطش پرسندگان را فرو مى نشاند.مردى افتاده بود و همه ناتوانش مى انگاشتند. چون زمان كوشش فرا مى رسيد، شير بيشه را مى ماند و مار بيابان را.تا نزد قاضى نمى رفت، حجت نمى آورد.كسى را كه خطا مى كرد و مى دانست عذرى دارد، تا عذرش را نمى شنيد، ملامتش نمى كرد.از درد شكوه نمى نمود، مگر آن گاه كه بهبود يافته بود.اگر كارى را مى كرد، مى گفت و اگر نمى كرد، نمى گفت.اگر در سخن مغلوب مى شد، در خاموشى مغلوب نمى شد. همواره به شنيدن حريصتر بود تا به گفتن.هرگاه دو كار براى او پيش مى آمد مى نگريست كه كدام يك از آن دو به هواى نفس نزديكتر است تا خلاف آن كند.بر شما باد به اين خويها، آنها را فرا گيريد و در فراگرفتنشان با يكديگر رقابت نماييد. اگر نتوانستيد به همه آنها برسيد، بر گرفتن اندك بهتر از ترك كردن همه است. 

و آن حضرت فرمود: مرا در گذشته برادرى خدايى بود، كوچكى دنيا در نظرش او را در نظرم بزرگ مى نمود.از سلطه شكمش آزاد بود، آنچه نمى يافت آرزو نمى كرد، و هرگاه مى يافت زياده روى نداشت.اكثر روزگارش را خاموش بود، و اگر مى گفت بر گويندگان غالب مى شد، و تشنگى پرسندگان را به زلال معرفت فرو مى نشاند.افتاده بود و او را ناتوان مى شمردند، ولى به وقت جدّ و جهاد شير خشمگين و مار زهرآگين بود.تا نزد قاضى نمى آمد اقامه حجّت نمى كرد.احدى را به كارى كه در مثل آن عذر مى يافت ملامت نمى نمود تا عذرش را بشنود.دردى را جز به وقت بهبوديش شكايت نمى كرد.چيزى را كه مى گفت انجام مى داد، و آنچه را عمل نمى كرد نمى گفت.اگر در سخن بر او غالب مى شدند در سكوت مغلوب نمى شد، و بر شنيدن حريص تر از گفتن بود.هرگاه دو برنامه پيش مى آمد دقت مى كرد كه كدام به هواى نفس نزديك تر است پس آن را مخالفت مى نمود.بر شما باد به اين اوصاف و ملازمت و رغبت به آنها، پس اگر همه آنها را قدرت نداريد بدانيد كه به دست آوردن اندك بهتر از ترك بسيار است. 

الگوى كامل انسانيّت (اخلاقى، اجتماعى، تربيتى):و درود خدا بر او، فرمود: در گذشته برادرى دينى(۱) داشتم كه در چشم من بزرگ مقدار بود چون دنياى حرام در چشم او بى ارزش مى نمود، و از شكم بارگى دور بود، پس آنچه را نمى يافت آرزو نمى كرد، و آنچه را مى يافت زياده روى نداشت.در بيشتر عمرش ساكت بود، امّا گاهى كه لب به سخن مى گشود بر ديگر سخنوران برترى داشت، و تشنگى پرسش كنندگان را فرو مى نشاند.به ظاهر ناتوان و مستضعف مى نمود، امّا در برخورد جدّى چونان شير پيشه مى خروشيد، يا چون مار بيابانى به حركت در مى آمد.تا پيش قاضى نمى رفت دليلى مطرح نمى كرد، و كسى را كه عذرى داشت سرزنش نمى كرد، تا آن كه عذر او را مى شنيد، از درد شكوه نمى كرد، مگر پس از تندرستى و بهبودى، آنچه عمل مى كرد مى گفت، و بدانچه عمل نمى كرد چيزى نمى گفت، اگر در سخن گفتن بر او پيشى مى گرفتند در سكوت مغلوب نمى گرديد. و بر شنيدن بيشتر از سخن گفتن حريص بود.اگر بر سر دو راهى دو كار قرار مى گرفت، مى انديشيد كه كدام يك با خواسته نفس نزديك تر است با آن مخالفت مى كرد.پس بر شما باد روى آوردن به اينگونه از ارزش هاى اخلاقى، و با يكديگر در كسب آنها رقابت كنيد، و اگر نتوانستيد، بدانيد كه به دست آوردن برخى از آن ارزش هاى اخلاقى بهتر از رها كردن همه است._______________________________________(۱). برخى گفته ‏اند آن شخص ابوذر غفارى يا عثمان بن مظعون بود.

و فرمود: در گذشته مرا برادرى بود كه در راه خدا برادريم مى نمود. خردى دنيا در ديده اش وى را در چشم من بزرگ مى داشت، و شكم بر او سلطه اى نداشت، پس آنچه نمى يافت آرزو نمى كرد و آنچه را مى يافت فراوان به كار نمى برد.بيشتر روزهايش را خاموش مى ماند، و اگر سخن مى گفت گويندگان را از سخن مى ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى نشاند.افتاده بود و در ديده ها ناتوان، و به هنگام كار چون شير بيشه و مار بيابان.تا نزد قاضى نمى رفت حجّت نمى آورد و كسى را كه عذرى داشت سرزنش نمى نمود، تا عذرش را مى شنود.از درد شكوه نمى نمود مگر آن گاه كه بهبود يافته بود.آنچه را مى كرد مى گفت و بدانچه نمى كرد دهان نمى گشود.اگر با او جدال مى كردند خاموشى مى گزيد و اگر در گفتار بر او پيروز مى شدند، در خاموشى مغلوب نمى گرديد.بر آنچه مى شنود حريصتر بود تا آنچه گويد، و گاهى كه او را دو كار پيش مى آمد مى نگريست كه كدام به خواهش نفس نزديكتر است تا راه مخالف آن را پويد.بر شما باد چنين خصلتها را يافتن و در به دست آوردنش بر يكديگر پيشى گرفتن. و اگر نتوانستيد، بدانيد كه اندك را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن. 

امام عليه السّلام (در ترغيب به خوهاى نيكو) فرموده است:۱- در روزگار گذشته براى من برادر و همكيشى در راه خدا (ابوذر غفّارى يا عثمان ابن مضعون) بود كه كوچك بودن دنيا در نظرش او را در چشم من بزرگ مى نمود،۲- و شكمش بر او تسلّط نداشت پس چيزى را كه نمى يافت آرزو نمى كرد و اگر مى يافت بسيار بكار نمى برد،۳- و بيشتر روزگارش خاموش بود (سخن نمى گفت) و اگر مى گفت بر گويندگان غلبه مى نمود (براى ديگرى جاى سخن باقى نمى گذاشت) و تشنگى پرسندگان را (به موعظه و اندرز از آب دانش) فرو مى نشاند،۴- و (بر اثر طاعت و بندگى خدا و بردبارى با مردم) ناتوان و افتاده بود و هم او را ناتوان مى پنداشتند، و هرگاه زمان كوشش (در كارى) پيش مى آمد (چون) شير خشمگين و مار پر زهر بيابان بود (حتما كار را انجام مى داد يا در كارزار دشمن را مغلوب مى نمود، و اگر با كسى نزاع داشت بى صبرى نمى كرد و پيش از وقت)۵- برهان و دليل نمى آورد تا اينكه نزد قاضى مى آمد (و دليل خود را بيان مى نمود، و اين دليل بر درستى رأى و انديشه شخص است)۶- و كسيرا سرزنش نمى كرد به كارى كه در مانند آن بهانه اى مى يافت تا اينكه عذر او را مى شنيد (و اين روش از لوازم عدل و انصاف است)۷- و از دردى (كه مبتلى مى گشت نزد كسى) شكايت نمى نمود مگر وقتى كه بهبودى مى يافت (آنهم از روى اخبار و سرگذشت نه از راه شكايت)۸- و آنچه مى گفت بجا مى آورد و آنچه نمى كرد نمى گفت (چون درستى و راستى را شعار خويش قرار داده بود)۹- و اگر بر سخن بر او غلبه مى كردند در خاموشى غلبه نمى يافتند (هنگام گفتگوهاى بيجا خاموش بود)۱۰- و در شنيدن حريصتر بود بر گفتن (استفاده را بر افاده ترجيح مى داد)۱۱- و اگر ناگهان (بى انديشه) دو كار باو رو مى آورد مى نگريست كه كدام يك از آن دو به خواهش نفس نزديكتر است با آن مخالفت مى نمود،۱۲- پس بر شما باد كه اين صفات و خوها را فرا گيريد و بآنها رغبت داشته باشيد، و اگر به همه آنها توانائى نداريد بدانيد كه فرا گرفتن اندك بهتر است از فرو گذارى بسيار (پس به برخى از آن اخلاق متّصف شويد). 

امام عليه السلام فرمود: در گذشته برادرى الهى و دينى داشتم (كه وصفش چنين بود): آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه مى داد كوچكى دنيا در نظر او بود. او از تحت حكومت شكم خارج بود، ازاينرو آنچه نمى يافت اشتهايش را نداشت (و به دنبال آن نمى رفت) و آنچه را مى يافت زياد مصرف نمى كرد. بيشتر اوقات زندگانى اش ساكت بود و (در عين حال) اگر سخنى مى گفت بر گويندگان چيره مى شد و عطش سؤال كنندگان را فرو مى نشاند.(به دليل نهايت تواضع بر حسب ظاهر) انسان ضعيفى بود و مردم نيز او را ضعيف مى شمردند؛ ولى هرگاه كار مهم و جدى به ميان مى آمد همچون شير بيشه مى خروشيد و مانند مار بيابانى به حركت درمى آمد. پيش از حضور در مجلس داورى، دليلى اقامه نمى كرد. هيچكس را نسبت به كارى كه انجام داده، در آنجا كه امكان داشت عذرى داشته باشد ملامت نمى كرد تا عذر او را بشنود. او هرگز از درد خود جز هنگام بهبودى شكايت نمى كرد. همواره سخنى مى گفت كه خود انجام مى داد و چيزى را كه انجام نمى داد نمى گفت. اگر در سخن گفتن مغلوب مى شد هرگز در سكوت، كسى بر او غلبه نمى يافت. او بر شنيدن حريص تر بود تا گفتن.او چنان بود كه هرگاه دو كار برايش پيش مى آمد انديشه مى كرد كه كدام به هوا و هوس نزديكتر است، با آن مخالفت مى ورزيد. (و آن را كه خلاف هواى نفس بود مقدم مى شمرد، اگر مى خواهيد راه سعادت و نجات را پيدا كنيد) بر شما باد كه اين صفات را تحصيل كنيد، پيوسته با آن باشيد و از يكديگر در داشتن آنها سبقت بگيريد واگر نمى توانيد همه آنها را انجام دهيد (به مقدار توان انجام دهيد) و بدانيد انجام دادن مقدار كم بهتر از ترك بسيار است. 

شرح

برادرى با تمام صفات انسانى:در اين گفتار نورانى امام عليه السلام، سخن از برادرى است كه داراى يازده صفت برجسته از فضايل مهم انسانى است؛ فضائلى كه در قرآن مجيد و روايات اسلامى با اهميت فراوان ذكر شده است. در اينكه آيا اين برادر دينى يك شخص معين خارجى بوده و يا ازقبيل تمثيل است مختلف سخن گفته اند. گروهى از شارحان نهج البلاغه معتقدند كلام امام عليه السلام اشاره به شخص خاصى است؛ اما در اينكه اين شخص چه كسى بوده اختلاف نظر دارند. بعضى او را ابوذر غفارى و برخى عثمان بن مظعون، عدّه اى مقداد و گروهى حتى رسول خدا پيغمبر گرامى اسلام صلي اله عليه وآله ذكر كرده اند. جمعى ديگر معتقدند اين بيان ازقبيل تمثيل است. امام عليه السلام براى اينكه الگو واسوه اى جهت شناخت انسان هاى بافضيلت و والا مقام ارائه دهد، شخصى را فرض كرده كه واجد اين صفات عالى است. و قرائنى در كار است كه نظر دوم را تأييد مى كند كه بعدآ به آن اشاره مى كنيم. ولى هركدام از اين دو نظر واقعيت داشته باشد، در اهميت گفتار حكيمانه مزبور تفاوتى ندارد و انسانى بافضيلت و واقعى در اين كلام ترسيم شده است تا طالبان فضيلت و پويندگان راه قربِ پروردگار از او سرمشق بگيرند.نخست مى فرمايد: «در گذشته برادرى الهى و دينى داشتم (كه وصفش چنين بود)»؛ (كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ). آنگاه امام عليه السلام يازده صفت بسيار ممتاز درباره اين برادر دينى الهى بيان مى كند: نخست مى فرمايد: «آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه مى داد كوچكى دنيا در نظر او بود»؛ (وَكَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ). اين مسئله اى مهم است كه دنيا در نظر انسان كوچك باشد و خداوند، بزرگ. اين كوچكى سبب مى شود كه براى رسيدن به مال و مقام و ثروت و شهوت به سراغ گناه نرود و براى رسيدن به آن زياد دست و پا نزند. حرص و طمع وحسادت و صفاتى از اين قبيل را كه زاييده حب دنياست از خود دور سازد.امام عليه السلام در خطبه «همام» درباره صفات پرهيزكاران نيز به همين معنا با عبارت زيباى ديگرى اشاره كرده مى فرمايد: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ؛ خداوند، با عظمت در نظر آنها جلوه كرده ازاين رو ماسِوَى الله در نظر آنها كوچك است». در حكمت ۱۲۹ باز همين معنا به تعبير ديگرى آمده است، مى فرمايد: «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ يُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِي عَيْنِکَ؛ بزرگى خالق نزد تو، مخلوق را در چشمت كوچك مى كند». تا انسان به اين مقام نرسد پيوسته دين و ايمان او در خطر است. در تعبير ديگرى از امام سجاد عليه السلام مى خوانيم كه از آن حضرت پرسيدند : والامقامترين انسانها كيست؟ (مَنْ أَعْظَمُ النَّاسِ خَطَراً) امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «كسى كه دنيا را براى خود بزرگ نشمرد»؛ (مَنْ لَمْ يَرَ لِلدُّنْيَا خَطَراً لِنَفْسِهِ).در دومين وصف مى فرمايد: «او از تحت حكومت شكم خارج بود ازاينرو آنچه نمى يافت اشتهايش را نداشت (و به دنبال او نمى رفت) و آنچه را مى يافت زياد مصرف نمى كرد»؛ (وَكَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا يَشْتَهِي مَا لا يَجِدُ وَلا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ). در حديثى كه در كتاب شريف كافى از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل شده مى خوانيم : «أَكْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِي النَّارَ الاَْجْوَفَانِ الْبَطْنُ وَالْفَرْجُ؛ بيشترين چيزى كه امت من به وسيله آن وارد آتش دوزخ مى شوند دو چيز ميان تهى است: شكم و فرج». حديث ديگرى از همان حضرت و در همان كتاب آمده است: «ثَلاثٌ أَخَافُهُنَّ عَلَى أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي الضَّلالَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ وَمَضَلاَّتُ الْفِتَنِ وَشَهْوَةُ الْبَطْنِ وَالْفَرْجِ؛ سه چيز است كه بعد از خودم بر امتم از آن بيمناكم: گمراهى بعد از معرفت وآزمايش هاى گمراه كننده و شهوت شكم وشهوت جنسى». در حديث ديگرى نيز در همان باب از امام باقر عليه السلام آمده است كه فرمود: «هيچ عبادتى برتر از خويشتن دارى درمورد شكم و شهوت جنسى نيست»؛ (مَا مِنْ عِبَادَةٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَفَرْجٍ).در سومين وصف مى فرمايد: «بيشتر اوقات زندگانى اش ساكت بود و (در عين حال) اگرسخنى مى گفت برگويندگان چيره مى شد و عطش سؤال كنندگان را فرو مى نشاند»؛ (وَكَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَنَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ). «بَذَّ» به معناى غلبه و پيشى گرفتن است و «نَقَعَ» به معناى سيراب كردن و«غليل» به معناى تشنگى. اشاره به اينكه هرگاه سخن مى گفت گزيده و حساب شده مىگفت به گونه اى كه از همه پيشى مى گرفت و مستمعين را بهره مند مى ساخت و عطش آنها را فرو مى نشاند.آنگاه در چهارمين وصف مى فرمايد: «(به دليل نهايت تواضع بر حسب ظاهر) انسان ضعيفى بود و مردم نيز او را ضعيف مى شمردند ولى هرگاه كار مهم وجدى به ميان مى آمد همچون شير بيشه مى خروشيد ومانند مار بيابانى به حركت درمى آمد»؛ (وَكَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَصِلُّ وَادٍ). آرى آنها اظهار قدرت و توانايى نمى كنند و متكبر و خودبزرگ بين نيستند ولى مرد عملند؛ به هنگام بروز مشكلات يا در ميدان جهاد در مقابل دشمن، توانايى خويش را آشكار مى سازند و دشمن را دَرهم مى كوبند.سپس در پنجمين وصف مى فرمايد: «پيش از حضور در مجلس داورى، دليلى اقامه نمى كرد»؛ (لا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً). «يُدْلِى» از ماده «ادلاء» در اصل به معناى فرستادن دلو در چاه براى كشيدن آب است و گاه به معناى رشوه دادن نيز استعمال شده و به اقامه دليل در نزد قاضى يا جز او نيز «ادلاء» گفته مى شود. اشاره به اينكه اگر حقى را مى خواست از ديگرى بگيرد، جار و جنجال به راه نمى انداخت و زمين و آسمان را از فرياد خود پر نمى ساخت فقط بعد از حضور در محضر قاضى دليل خود را ارائه مى كرد. به تعبير ديگر او پيوسته تابع قانون شرع بود و چيزى ماوراى قانون خدا از كسى نمى طلبيد. اضافه بر اين، اين كار باعث آبرومندى اوست زيرا چه بسا قبل از رفتن به محكمه قاضى جار و جنجال زيادى راه بيندازد كه حق من پايمال شده؛ ولى هنگامى كه قاضى به قضاوت مى نشيند حكم به بى حقى او مى كند و اين باعث سرافكندگى اوست.آنگاه امام عليه السلام در ششمين وصف اين برادر الهى مى فرمايد: «هيچكس را نسبت به كارى كه انجام داده، در آنجا كه امكان داشت عذرى داشته باشد ملامت نمى كرد تا عذر او را بشنود»؛ (وَكَانَ لا يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ). به يقين شتاب كردن در ملامت افراد كار عاقلانه اى نيست. چه بسا براى كار خلافى كه انجام داده اند عذرى داشته اند كه اگر انسان آن عذر را بشنود آنها را معذور مى دارد و از ملامتى كه قبلاً كرده پشيمان مى شود و ناچار از عذرخواهى مى گردد، بنابراين چرا عجله كند و پيش از شنيدن عذر طرف، زبان به ملامت وسرزنش او بگشايد. به خصوص اگر اينگونه مسائل درمورد افراد عالم و عاقل و فهميده باشد كه احتياط كردن بسيار سزاوارتر است. قرآن مجيد در داستان حضرت خضر و موسى در سوره «كهف»، صحنه هايى از اين مطلب را نشان داده كه موسى عليه السلام در قضاوت عجله مى كرد وخضر را بر كارش سرزنش مى نمود اما هنگامى كه عذر او را شنيد دانست كه آنچه انجام داده، حق و به فرمان خدا بوده است.آنگاه در هفتمين وصف مى فرمايد: «او هرگز از درد خود جز هنگام بهبودى شكايت نمى كرد»؛ (وَكَانَ لا يَشْكُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ بُرْئِهِ). روشن است، اگر انسان هنگام ابتلا به درد شكايت كند، چنانچه براى دوستان باشد سبب آزردگى خاطر آنها مى شود و اگر براى دشمنان باشد سبب شادى وشماتت آنها مى گردد؛ اما اگر به هنگام بهبودى باشد توأم با نوعى شكرگزارى است و به بيان ديگر حكايت است نه شكايت. كلينى؛ در كتاب شريف كافى از امام صادق عليه السلام چنين نقل مى كند: «مَنِ اشْتَكَى لَيْلَةً فَقَبِلَهَا بِقَبُولِهَا وَأَدَّى إِلَى اللَّهِ شُكْرَهَا كَانَتْ كَعِبَادَةِ سِتِّينَ سَنَةً قَالَ أَبِي فَقُلْتُ لَهُ مَا قَبُولُهَا؛ هر كسى شبى بيمار شود و آنگونه كه شايسته است بيمارى را قبول و تحمّل كند و شكر آن را به پيشگاه خداوند به جا آورد، مانند عبادت شصت سال است. راوى مى گويد: پرسيدم: قبول آن به طور شايسته يعنى چه؟ امام عليه السلام فرمود: «يَصْبِرُ عَلَيْهَا وَ لا يُخْبِرُ بِمَا كَانَ فِيهَا فَإِذَا أَصْبَحَ حَمِدَ اللَّهَ عَلَى مَا كَانَ؛ بر آن صبر مى كند و به كسى از آن خبر نمى دهد؛ ولى هنگامى كه صبح شد (وعافيت يافت) خدا را بر آنچه واقع شده است شكر مى گويد». در همين باب روايات فراوان ديگرى در اين زمينه وارد شده است. البته روشن است كه حكايت از بيمارى براى طبيب و امثال آن ارتباطى به شكايت ندارد. شاهد اين سخن حديثى است كه كلينى؛ در باب بعد، تحت عنوان «حد الشكاية» از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه از آن حضرت درباره شكايت مريض سؤال كردند، فرمود: اگر كسى بگويد ديشب بيمار بودم و براثر بيمارى خوابم نبرد اين (حكايت است و) شكايت نيست. شكايت اين است كه بگويد به چيزى مبتلا شدم كه احدى به آن مبتلا نشده بود.سپس در هشتمين وصف مى فرمايد: «همواره سخنى مى گفت كه خود انجام مى داد و چيزى را كه انجام نمى داد نمى گفت»؛ (وَكَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَلا يَقُولُ مَا لا يَفْعَلُ). اين جمله شبيه چيزى است كه از امام عليه السلام در جاى ديگر نقل شده و فرموده است: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي وَاللَّهِ مَا أَحُثُّكُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَأَسْبِقُكُمْ إِلَيْهَا وَلا أَنْهَاكُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَأَتَنَاهَى قَبْلَكُمْ عَنْهَا؛ اى مردم به خدا سوگند من شما را دعوت به اطاعتى (نسبت به اوامر الهى) نمى كنم جز اينكه خودم پيش از شما آن را انجام مى دهم و شما را از معصيتى نهى نمى كنم جز اينكه خودم قبلاً آن را ترك مى گويم». قرآن مجيد نيز شاهد اين مدعاست آنجا كه به زبان سرزنش و توبيخ مى گويد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوييد كه عمل نمى كنيد؟! اين كار مايه خشم عظيم خداوند است كه سخنى بگوييد و عمل ننماييد». بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسير ديگرى براى اين جمله امام عليه السلام دارند ومى گويند: منظور اين است كه همواره قولى مى دهد كه به آن قول عمل مى كند نه اينكه به مردم قول دهد و بعدآ عمل نكند؛ ولى تفسير اوّل مناسب تر به نظر مى رسد.در نهمين وصف مى فرمايد: «اگر در سخن گفتن مغلوب مى شد هرگز در سكوت كسى بر او غلبه نمى يافت»؛ (وَكَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ). اشاره به اينكه او كمتر سخن مى گفت و بيشتر سكوت مى كرد به گونه اى كه ديگران در سخن گفتن بر او پيشى مى گرفتند؛ ولى هيچكس در سكوت بر او پيشى نمى گرفت و اين درواقع نكوهش و مذمتى است از پرگويى و مدح وستايشى است درباره سكوت، زيرا مى دانيم سخن گفتن خطرات زيادى دارد؛ بسيارى از گناهان كبيره با سخن انجام مى شود و پرهيز از آنان به وسيله سكوت حاصل مى گردد. سالكان طريق الى الله يكى از مهمترين مواد برنامه خود را صمت و سكوت مى دانند و هرگز حضور قلب و نيروهاى خود را با سخن گفتن بسيار به هدر نمى دهند و در حال سكوت مى توانند بيشتر درباره عظمت خدا بينديشند و به اصلاح خويش بپردازند. به همين دليل افرادى كه سكوت فراوان دارند، افرادى فكور و آگاهند. در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى خوانيم: «مِنْ عَلامَاتِ الْفِقْهِ الْحِلْمُ وَالْعِلْمُ وَالصَّمْتُ إِنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِكْمَةِ إِنَّ الصَّمْتَ يَكْسِبُ الْمَحَبَّةَ إِنَّهُ دَلِيلٌ عَلَى كُلِّ خَيْرٍ؛ از نشانه هاى فهم و شعور، بردبارى و علم وسكوت است. به يقين سكوت، درى از درهاى دانش است. سكوت، محبت مردم را به انسان جلب مى كند و راهنما به سوى هر خير است. از رواياتى كه كلينى؛ در باب پيشگفته (الصّمْتُ وَحِفْظُ اللِّسانِ) نقل كرده معلوم مى شود كه در عصر ائمه بعضى از اصحاب، زبان خود را در مدح آن حضرت و اسرار اهل بيت باز مى گذاشتند و سبب مشكلاتى براى شيعيان مى شدند. در آن زمان، ائمه هدى پيروان خود را به سكوت مضاعف دعوت مى كردند، ازاينرو در حديثى مى خوانيم كه امام صادق عليه السلام به يكى از ياران خود به نام «سالم» فرمود: «يَا سَالِمُ احْفَظْ لِسَانَکَ تَسْلَمْ وَلا تَحْمِلِ النَّاسَ عَلَى رِقَابِنَا؛ اى سالم! زبانت را حفظ كن تا سالم بمانى و مردم را بر گردن ما سوار نكن». درباره سكوت به كرار به تناسب سخنان مولا عليه السلام سخن گفتيم و پس از اين نيز خواهد آمد. البته روشن است سخنان سنجيده و حساب شده در باب تعليم و تعلم، امر به معروف و نهى از منكر و امثال آن مستثناست. در ذيل كلام حكمت آميز ۱۸۲ بحث فراوانى در اين زمينه داشتيم.سپس در دهمين وصف او كه در واقع تأييدى بر وصف گذشته است، مى فرمايد: «او بر شنيدن حريص تر بود تا گفتن»؛ (وَكَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ). روشن است كه بسيارى از علوم و دانش هايى كه عايد انسان مى شود از طريق شنوايى است. تمام دروس را انسان از استادش با شنيدن فرا مى گيرد و حل مشكلات را از اين طريق انجام مى دهد. درست است كه سخن گفتن اگر به صورت تعليم به ديگران باشد آن هم داراى فضيلت بسيار است؛ ولى فراموش نكنيم كه اين سخن گفتن در صورتى مفيد است كه طرف، سكوت كند و سخنان را بشنود. به خصوص اگر انسان در محضر عالمى حضور پيدا كند، هرچه سكوت واستماعش بيشتر باشد بهره او بيشتر خواهد بود و به عكس اگر در محضر او پرحرفى كند از فوايد مهمى محروم خواهد شد. بعضى از شعرا در اينجا نكته اى دارند و مى گويند: اگر خداوند دو گوش به انسان داده و يك زبان، معنايش اين است كه شنيدن تو بايد دو برابر گفتن تو باشد.دادند دو گوش و يك زبانت ز آغاز        يعنى كه دو بشنو و يكى بيش مگوآنگاه در يازدهمين و آخرين وصف مى فرمايد: «او چنان بود كه هرگاه دو كار برايش پيش مى آمد انديشه مى كرد كه كدام به هوا و هوس نزديكتر است، با آن مخالفت مى ورزيد. (و آن را كه خلاف هواى نفس بود مقدم مى شمرد)»؛ (وَكَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَيُخَالِفُهُ ). بسيار مى شود كه انسان در زندگى خود بر سر دو راهى قرار مى گيرد كه كارى را انجام دهد يا نه و گاه به ترديد مى افتد كه كدام يك از فعل و ترك يا كدام يك از دو كار متضاد، به رضاى خدا نزديكتر است. امام عليه السلام در بيان اين وصف برادر الهى معيارى بيان فرموده و آن اينكه بنگرد كدام طرف موافق هواى نفس است، آن را رها سازد و به سراغ طرفى برود كه برخلاف هواى نفس اوست و اين معيارى است براى شناخت حق از باطل در موارد شك و ترديد و قرار گرفتن بر سر دو راهى هاى زندگى.در پايان، امام عليه السلام در مقام نتيجه گيرى كلى از مجموع اين صفات برجسته انسانى كه اين برادر الهى واجد همه آنها بود مى فرمايد: «(اگر مى خواهيد راه سعادت و نجات را پيدا كنيد) بر شما باد كه اين صفات را تحصيل كنيد، پيوسته با آن باشيد و از يكديگر در داشتن آنها سبقت بگيريد و اگر نمى توانيد همه آنها را انجام دهيد (به مقدار توان انجام دهيد) و بدانيد انجام مقدار كم بهتر از ترك بسيار است»؛ (فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلائِقِ فَالْزَمُوهَا وَتَنَافَسُوا فِيهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْکِ الْكَثِيرِ).*****نكته ها:۱٫ مجموعه اى از صفات برجسته انسانى:آنچه امام عليه السلام در اين كلام نورانى آورده مجموعه اى است از صفات برجسته انسانى كه هم جنبه هاى فكرى را فرا مى گيرد و هم مسائل اخلاقى و عملى را. تقريبآ نيمى از اين مجموعه، نفى رذائل است و نيمى از آن كسب فضايل. نخست امام عليه السلام از مسئله وسعت فكر و علو همت و جهان بينى صحيح سخن مى گويد و سپس به مسائل مثبتى مانند تواضع و شجاعت و سكوت و تسلط بر نفس و نيز پرهيز از رذائلى همچون سلطان بطن و پرخورى و پيشداورى هاى بى مورد و ترك گفتار بدون عمل و سرزنش نكردن عذرخواهان و عدم ناله وشكايت از دردها اشاره مى كند. در بعضى جنبه مثبت و منفى هر دو با هم آمده است. در يك مورد نخست از سكوت سخن مى گويد و سپس از سخن گفتن نيكو و مفيد و سازنده و درمورد ديگر نخست از تواضع و ضعف ظاهرى دم مى زند و آنگاه از شجاعت ودلاورى. درمورد ديگر از قول توأم با عمل به ضميمه ترك قول بدون عمل. به يقين، اين مجموعه مى تواند سعادت دنيا و آخرت و فرد و اجتماع را تضمين كند و انسان را در طريق سير و سلوك الى الله يارى نمايد تا از نيكان وپاكان گردد و در صف اولياء الله قرار گيرد.۲٫ اين برادر كه بود؟همانگونه كه در ابتدا گفتيم، شارحان نهج البلاغه در اين موضوع اختلاف نظر دارند كه آيا اين سخن اشاره به شخص معينى است كه امام عليه السلام به عنوان يك برادر الهى از او ياد كرده است؟ و اين شخص كيست؟ به يقين پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله نمى تواند باشد، زيرا بعضى از صفاتى كه در اين بيان آمده در شأن پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيست. آيا اين شخص ابوذر يا مالك اشتر و يا عثمان بن مظعون و يا ديگرى است؟ آن نيز محل گفتگو است. يا اينكه اساسآ اين سخن به عنوان تمثيل ذكر شده است؟ شايد نخستين كسى از شارحان نهج البلاغه كه اين احتمال را مطرح كرده و آن را به گروهى نسبت داده است ابن ابى الحديد باشد. او مى گويد: در نظم و نثر، چنين كارى عادت عرب بوده. و اين احتمال را قوى تر مى شمرد. مرحوم «كمره اى» در بخش تكميلى كه براى منهاج البراعة نگاشته به اينجا كه مى رسد مى گويد: بنابر آنچه ابن ابى الحديد آن را مناسب ترين وجه شمرده امام عليه السلام در اين گفتار خود مبتكر فن مهمى در ادب عربى است كه فن انشاء تمثيلات است و شبيه به چيزى است كه در عصر اخير به عنوان فن رمان نويسى يا روايات تمثيليه شايع شده است و اساس آن بر اين است كه داستانى را ابداع مى كنند كه تصويرى از هدفى آموزشى يا انتقادى و جز آن دارد و هنگامى كه به قرن چهارم هجرى بازگرديم مشاهده مى كنيم كه اين روش در آن قرن شايع شده بود. از كسانى كه در آن مهارت داشتند «بديع الزمان همدانى» است كه از او نقل شده چهارصد داستان (براى اهداف مختلف) ابداع كرد كه پنجاه بخش از آن چاپ و منتشر شده است. سپس مى افزايد: «هريرى، ابو محمد قاسم بن على» نيز از كسانى است كه در اين فن مهارت داشت. در پايان مى افزايد: (اگر احتمال فوق را درباره اين كلام حكيمانه بپذيريم) استاد اين فن در رشته هاى ادبيات عرب اميرمؤمنان على عليه السلام بوده است، همانگونه كه استاد ساير فنون ادبى مانند نحو و بلاغت نيز وى است. از جمله امورى كه اين تفسير را تقويت مى كند اين است كه شبيه همين تعبير در كلام امام حسن عليه السلام نيز آمده است كه مى فرمايد: «كان لى اخ…». 

امام (ع) فرمود: «وَ قَالَ كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ- وَ كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ- وَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ- فَلَا يَشْتَهِي مَا لَا يَجِدُ وَ لَا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ- وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً- فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ- وَ كَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً- فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ- لَا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً- وَ كَانَ لَا يَلُومُ أَحَداً- عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ- وَ كَانَ لَا يَشْكُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ- وَ كَانَ يَفْعَلُ مَا يَقُولُ وَ لَا يَقُولُ مَا لَا يَفْعَلُ- وَ كَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلَامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ- وَ كَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ- وَ كَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ- يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَخَالَفَهُ- فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا- فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا- فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِيرِ»:ابن مقفّع اين بخش از سخنان امام (ع) را در كتاب ادب خود نقل كرده و به امام حسن بن على (ع) نسبت داده است. شخص مورد نظر را بعضى گفته اند، ابو ذر غفارى است، و بعضى گفته اند، عثمان بن مظعون است و او را با دوازده فضيلت تعريف و توصيف نموده است:۱-  يكى آن كه وى دنيا را ناچيز مى شمارد و با نظر حقارت به آن مى نگرد، بديهى است كه اين خود باعث عظمت او در نظر مردان خدا مى گردد.۲-  وى از تحت نفوذ شكمش بيرون است، و آن كنايه از بيرون بودن اوست از اسارت شهوت و خلاصى اش از بند صفت ناپسند بدكارگى و گرايش وى به سوى فضيلت عفّت. خوددارى از آنچه بدان دسترسى ندارد باعث آلوده نشدن وى به صفات ناپسند حرص، حسد و امثال آنها شده، و نيز زياده روى نكردن او در مورد آنچه به دست مى آورد، باعث مبرّا بودن او از صفت ناپسند آزمندى و پرخورى و امثال اينهاست.۳-  فضيلت ميانه روى در سخن گفتن و خاموشى به اين معنى كه او در جاى خود، سخن حكيمانه مى گويد، و امّا چيره شدن سكوت بر او، دليل توان عقلى اوست، چنان كه قبلا از امام (ع) نقل كرديم، وقتى كه عقل كامل شد، سخن كم مى شود.۴-  او ناتوان بود، و ديگران هم او را ناتوان مى ديدند، يعنى تهيدست بود، و ديگران او را به چشم ذلّت و فقر مى نگريستند، و اينها از لوازم فضيلت تواضع است.۵-  فضيلت شجاعت به هنگام تلاش در جنگ و خشم براى خدا، و با عبارت: «فاذا جاء الجدّ… واد» كنايه از همين فضيلت است.كلمه ليث (شير) را از نظر سطوت و حمله اش، و كلمه: صلّ (مار سمّى) را از جهت ايجاد ترس، و كشتن دشمن، استعاره آورده است، به مار بيابانى در دلاورى و كشندگى زهر مثل مى زنند.۶-  وى برهانى اقامه نمى كرد تا اين كه نزد داور مى آمد، و اين مربوط به فضيلت عدالت است، در اين كه هر چيزى را در جاى خود به كار مى برد.۷-  كسى را به خاطر عملى كه امكان عذرى در آن بود، سرزنش نمى كرد، مگر پس از اين كه به عذر آوردن او گوش فرا مى داد، پس اگر عذرى داشت مى پذيرفت. و اين هم از لوازم عدل و داد، و فضيلت پايدارى و تحمّل سختى است.۸-  وى به خاطر تسليم بودنش به حكم الهى و تن دادن به رضاى پروردگار، از بيماريى كه بر او عارض مى شد، گله نمى كرد، بلكه شايد آن را پس از بهبودى، به عنوان خبر و نه شكوه به ديگران نقل مى كرد، او بيمارى خود را از ديگران پنهان مى داشت تا باعث زحمت مردم نشود كه او را عيادت كنند و به زحمت بيفتند.۹-  گفتار و رفتارش مطابق بودند و از دروغ و خلاف دورى مى كرد.۱۰-  لجاجت، جدال و مشاجره در گفتار نمى كرد، و هر گاه در گفتار مغلوب مى شد سكوت اختيار مى كرد، و اين از فضيلت حكمت است، چون موارد خاموشى و سخن را بخوبى مى دانست، و از جمله فضيلت او، غلبه وى بر خشم خود در وقت مشاجره است.۱۱-  به شنيدن حريصتر بود تا سخن گفتن، چون طرف فايده بردن را بر فايده رساندن ترجيح مى داد، چه اوّلى مهمتر از دوّمى است و آن بخشى از فضيلت حكمت است.۱۲-  و اگر ناگهان دو عمل بدون سابقه از ذهنش مى گذشت، مى انديشيد كه كدام يك شايسته تر است، مثلا ازدواج كردن بهتر است يا نكردن فكر مى كرد: كدام به هواى نفس و شهوت، -مثل ازدواج- نزديكتر است، پس با آن مخالفت مى كرد.چون هدف از اين بخش سخن امام (ع) آن بود كه شنوندگان از فضايل نامبرده پيروى كنند، آنان را امر فرمود تا بدان صفات پايبند بوده و در تمام يا بعضى از آنها بر ديگران سبقت گيرند و با عبارت: «فاعلموا…» كه صغراى قياس مضمر است، تشويق نموده است و كبراى مقدر آن نيز چنين است: هر كارى كه نيكو باشد پس بايد بر آن مداومت داشت و بر ديگران در انجام آن سبقت جست. 

منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج ۲۱، ص: ۳۷۸

الثامنة و السبعون بعد المائتين من حكمه عليه السّلام:(۲۷۸) و قال عليه السّلام: كان لي فيما مضى أخ في اللَّه، و كان يعظّمه في عيني صغر الدّنيا في عينه، و كان خارجا من سلطان بطنه فلا يشتهي ما لا يجد و لا يكثر إذا وجد، و كان أكثر دهره صامتا، فإن قال بذّ القائلين، و نقع غليل السّائلين، و كان ضعيفا مستضعفا، فإن جاء الجدّ فهو ليث عاد غاب و صلّ واد، لا يدلي بحجّة حتّى يأتي قاضيا و كان لا يلوم أحدا على ما يجد العذر في مثله حتّى يسمع اعتذاره و كان لا يشكو وجعا إلّا عند برئه، و كان يفعل ما يقول، و لا يقول ما لا يفعل، و كان إن إذا غلب على الكلام لم يغلب على السّكوت و كان على أن يسمع أحرص منه على أن يتكلّم، و كان إذا بدهه أمران نظر أيّهما أقرب إلى الهوى فخالفه، فعليكم بهذه الخلائق فالزموها و تنافسوا فيها، فإن لم تستطيعوها فاعلموا أنّ أخذ القليل خير من ترك الكثير. (۸۱۹۱۳- ۸۱۷۶۵)اللغة:(بذّ): غلب، (نقع غليل السائلين) دفع عطش سؤال و لهيب اشتياقهم إلى الجواب الصواب (العادى): الأسد لأنه يفترس النّاس (الصلّ) السيف القاطع المطرة الشديدة الواسعة. الصلّ: الداهية، جنس حيّات خبيث جدّا من اماميات الأخاديد منه نوعان منه ضارب إلى الخضرة مع بقع قاتمة و يوجد في آفريقا و لا سيما فى مصر، و الاخر أصفر و يوجد على الأخص في هند و ايران- المنجد. (لا يدلى): أدلى بحجّته أرسلها و احتجّ بها. (بدهه الأمر): أتاه من غير تأهّب له.الاعراب:لي: ظرف مستقر خبر كان قدّم على اسمها و هو أخ، فيما مضى جار دخل على ماء المصدرية الزمانية و هى موصول حرفي و مضى صلته، و الظرف أيضا مستقر خبر بعد خبر، في اللَّه جار و مجرور متعلّق بقوله أخ لما فيها من معنى الوصفية، يأتي قاضيا اى يأتي إلى القاضي فنصب على الحذف و الايصال.المعنى:قال الشارح المعتزلي: قد اختلف النّاس في المعنىّ بهذا الكلام، و من هو هذا الأخ المشار إليه؟ فقال قوم: هو رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و استبعده قوم إلى أن قال: و قال قوم: هو أبو ذر الغفاري و استبعده قوم لقوله: فان جاء الجدّ فهو ليث عاد، فانّ أبا ذر لم يكن من الموصوفين بالشجاعة و المعروفين بالبسالة.و قال قوم: هو المقداد بن عمر و المعروف بالمقداد بن الأسود، و كان من شيعة عليّ عليه السّلام المخلصين و كان شجاعا مجاهدا حسن الطريقة، و قد ورد فى فضله حديث صحيح مرفوع «و زاد ابن ميثم على هؤلاء: عثمان بن مظعون».

منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج ۲۱، ص: ۳۷۹

و قال قوم: إنّه ليس باشارة إلى أخ معيّن، و لكنّه كلام خارج مخرج المثل، و عادة العرب جارية بمثل ذلك مثل قولهم في الشعر: فقلت لصاحبي و يا صاحبي، و هذا عندي أقوى الوجوه.أقول: على ما جعله هذا الشارح وجيها يكون عليه السّلام في هذا الكلام مبتكرا لفنّ هام في الأدب العربي، و هو فنّ إنشاء المقامات و هو أشبه بما شاع في هذه العصور الأخيرة بفنّ رومانتيك أو الروايات التمثيليّة في الأدب العربي و مبناه على إنشاء قصّة و إبداع رواية تتضمّن تصوير هدف تعليمى أو انتقادي في أفكار القرّاء.و قد شاع و نضج إنشاء المقامات في القرن الرابع الهجري، و مهر فيه الاستاذ الشهير بديع الزّمان من أهالي همدان و خريجى مكاتب و جامعات خراسان في ذلك الزمان، فحكى عنه أنّه ارتجل أربعمائة مقامة بقى منها خمسون مقامة طبعت و نشرت.ثمّ برع بعده في هذا الفنّ الاستاذ الحريرى أبو محمّد القاسم بن عليّ بن محمّد بن عثمان الحريري البصرى الحرامي.فكان عليه السّلام استاذ هذا الفنّ من الأدب العربي كسائر فنونه من النحو و البلاغة و كان هدفه في مقامته هذا توصيف الأخ المؤمن الّذي ينبغي التّاخى معه في سبيل اللَّه فعدّ له أربع عشرة صفة:۱- صغر الدّنيا بعينه و عدم توجّهه إليها في المال و الجاه و غيرهما.۲- عدم توجّهه إلى لذّة المأكل و المشرب و عدم تسلّط الشهوة عليه.۳- اجتنابه عن كثرة الكلام، و لزومه الصمت في أكثر الأيّام.۴- لا يتكلّم إلّا بما هو الحقّ و النافع للخلق، فيغلب على الناطقين، و يشفى غليل السامعين.۵- يمشى على الأرض هونا كما وصف اللَّه به عباده، فيكون ضعيفا في الظاهر و مستضعفا.۶- يكون شجاعا عند الجهاد في سبيل الحق.

منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج ۲۱، ص: ۳۸۰

۷- لا يظهر حجته إلّا عند من يقضى بها و يستفيد منها.۸- لا يلوم غيره حتّى يسمع اعتذاره عمّا يوجب لومه، فربما دفع عن نفسه و منع من لومه.۹- لا يشكو من الوجع إلّا عند بيان برئه من المرض.۱۰- يفعل ما يقول، و لا يقول ما لا يفعل.۱۱- إذا سمع الحق من خصمه سكت و لا يماري معه.۱۲- كان أحرص على الاستماع من الخطباء و الوعّاظ من التّكلّم و جلب أنظار النّاس.۱۳- إذا دار أمره بين أمرين مختلفين يختار ما يخالف الهوى، و يوافق العقل و الهدى.۱۴- إن لم يقدر على درك كلّ هذه الصفات و كمالها، يدرك ما تيسّر منها.الترجمة:فرمود: مرا در زمان گذشته برادرى بود در راه خدا، در چشمم بزرگ مى نمود كه در چشمش دنيا خوار بود، و فرمان شكم را نمى برد و آنچه نيافت نمى خورد و آنچه را يافت شكم را از آن نمى انباشت، بيشتر عمرش خوش بود، و چون لب بسخن مى گشود بهر گوينده چيره بود، و سخنش بدل خواستاران جا ميكرد و تشنه گى آنها را دوا ميكرد، ناتوان مى نمود و ناتوانش مى شمردند، و چون هنگام كوشش جهاد مى رسيد بمانند شير بيشه مى جهيد و چون مار گرزه دشمن را مى گزيد، دليل خود را در بر دادستان ابراز مى داشت، و كسى را سرزنش نمى كرد در عملى كه عذرى توان داشت تا عذر او را بشنود، از دردى گله نمى كرد مگر پس از بهبودى كه از آن حكايت ميكرد، هر چه مى گفت عمل ميكرد و نمى گفت چيزى را كه بدان عمل نمى كرد و چون در سخن مغلوب مى شد حق را بطرف خود مى داد و خموشي مى گزيد و ستيزه نمى كرد، و چون دو كار در برابرش رخ مى دادند مخالف هواي نفس را انتخاب ميكرد.

منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج ۲۱، ص: ۳۸۱

بر شما باد كه اين أخلاق فاضله را شيوه سازيد و ملازم آنها شويد و در باره آنها بيكديگر رقابت كنيد، و اگر نتوانيد همه را بحد كمال رسانيد بايد بدانيد كه دريافت خير اندك بهتر است از ترك خير بسيار.علي گفتا كه بودم يك برادر         براه حق مرا خود يار و ياور       بزرگ آمد بچشمم ز ان كه دنيا         بچشمش بود خرد و خوار و بيجا       ز فرمان شكم سرپيچ و ناخواه          هر آنچش مي نشد حاصل ز هر راه        وز آنچش حاصل آمد خورد كمتر         سخن كم گفت و بد خاموش أكثر       چه گفتي چيره بر گويندگان بد         دل هر سائل از حرفش خنك شد       شعارش ناتواني بود و مردم          شمرده ناتوانش بى تكلّم        بگاه جنگ شير بيشه اى بود         بدشمن همچو مار انديشه اى بود       نگفتي حجّتش جز نزد قاضي          نكردى سرزنش بي عذر ماضي        نكرد از درد خود بر كس شكايت          مگر دنبال بهبود و برائت        هر آنچه گفت در كردار آورد         نگفتي آنچه در كردار ناورد       چه حق بشنيد خاموشي گزيدى          شنيدن را بگفتن برگزيدى        چه اندر بر دو كارش جلوه گر شد         مخالف با هوايش در نظر شد       شما را باد اين اخلاق نيكو         رقابت بر سر آنهاست دلجو       اگر نتوان همه در دست آورد         نشايد ترك آنها يكسره كرد     

جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۸، ص۷۹

و قال عليه السّلام: كان لى فيما مضى اخ فى الله، و كان يعظّمه فى عينى صغر الدنيا فى عينه، و كان خارجا من سلطان بطنه، فلا يتشهّى ما لا يجد، و لا يكثر اذا وجد، و كان اكثر دهره صامتا، فان قال بذّ القائلين، و نقع غليل السائلين، و كان ضعيفا مستضعفا، فان جاء الجد فهو ليث عاد، و صلّ واد، لا يدلى بحجّة حتى يأتى قاضيا، كان لا يلوم احدا على ما يجد العذر فى مثله حتى يسمع اعتذاره، و كان لا يشكو وجعا الا عند برئه، و كان يفعل ما يقول، و لا يقول ما لا يفعل، و كان ان غلب على الكلام لم يغلب على السكوت، و كان على ان يسمع احرص منه على ان يتكلّم، و كان اذا بدهه امران نظر ايهما اقرب الى الهوى فخالفه، فعليكم بهذه الخلائق فالزموها، و تنافسوا فيها، فان لم تستطيعوها فاعلموا انّ اخذ القليل خير من ترك الكثير. «و آن حضرت فرمود: در گذشته مرا برادرى در راه خدا بود كه خردى دنيا در ديده اش او را در چشم من بزرگ مى نمود، از حيطه سلطه شكم بر خود بيرون بود و آنچه را نمى يافت آرزو نمى كرد و چون مى يافت فراوان به كار نمى برد-  اسراف نمى كرد-  بيشترين روزگار خويش را خاموش بود و چون سخن مى گفت بر همه گويندگان چيره مى آمد و تشنگى پرسندگان را فرو مى نشاند. هر چند فروتن و در ديده ها افتاده بود به گاه كارزار چون شير بيشه و افعى گرزه بيابان بود. تا پيش قاضى نمى رفت حجتى نمى آورد و كسى را كه عذرى داشت تا عذرش را نمى شنود سرزنش نمى كرد. از دردى شكوه نمى كرد مگر پس از آنكه بهبود مى يافت، بدانچه مى گفت عمل مى كرد و آنچه را عمل نمى كرد نمى گفت. و اگر در سخن گفتن بر او چيره مى شدند، در خاموشى كسى بر او چيره نمى شد، بر شنيدن آزمندتر بود تا به سخن گفتن و گاهى كه او را دو كار پيش مى آمد، مى نگريست تا ببيند كدام يك به هوس نزديكتر است و همان را رها مى كرد. بر شما باد بر اين خصلتها كه ملازم آنها باشيد و با يكديگر همچشمى كنيد و اگر نتوانستيد همه را به دست آوريد. بدانيد كه گرفتن اندك بهتر است تا رها كردن بسيار.»

مردم در مورد اينكه اين برادر كه در اين سخن به او اشاره شده است، كيست اختلاف نظر دارند، برخى گفته اند: منظور از آن برادر، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و گروهى ديگر آن را بعيد دانسته و گفته اند: در مورد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اصطلاح ضعيف مستضعف به كار برده نمى شود و درباره صفات آن حضرت نظير اين كلمه مستعمل نيست، هر چند ممكن است اين كلمه را به گفتار نرم و اخلاق پسنديده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تأويل كرد، ولى به كار بردن اين لغت لايق وجود مقدس آن حضرت نيست.

جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۸، ص۸۰

گروهى ديگر گفته اند: مقصود ابوذر غفارى است و گروهى آن را بعيد دانسته اند كه در وصف او آمده است كه به هنگام كارزار شير بيشه و مار گرزه بيابان بوده است، زيرا ابو ذر هيچ گاه به شجاعت و دليرى نامور نبوده است.

برخى ديگر گفته اند: مقصود مقداد بن عمرو معروف به مقداد بن اسود است كه از شيعيان مخلص على عليه السّلام و دلير و مجاهد و پسنديده سيرت بوده است و در فضيلت او احاديث صحيح مرفوع رسيده است. برخى هم گفته اند: اين كلمه اشاره به برادر معينى نيست بلكه از باب مثل است و عرب در كلام خود اين چنين عادتى دارد و در شعر فراوان آمده است كه به دوست خود چنين گفتم، و اى دوست، و به نظر من – ابن ابى الحديد- اين بهترين و درست ترين وجه آن است.

ابن ابى الحديد، سپس نمونه هايى از گفتارهاى حكمت آميز را درباره ستايش از كم خوراكى و قناعت آورده است و اشعارى از شاعران دوره جاهلى از جمله ابياتى از اعشى و شنفرى صاحب لامية العرب و ديگران آورده است و مطالبى هم از قول بزرگان نقل كرده است كه به ترجمه يكى دو مورد بسنده مى شود.

گفته مى شده است كم بخور، آسوده بخواب.

عبد الملك از ابو الزعيرعه پرسيد: آيا هرگز تخمه كرده اى؟ گفت: نه، گفت: چگونه ممكن است؟ گفت: ما غذاى خود را خوب مى پزيم و خوب مى جويم و معده خود را انباشته نمى كنيم و آن را خالى هم نمى گذاريم.

و گفته مى شده است، از نشانه هاى جوانمردى اين است كه آدمى تا هنوز اشتها دارد خوراك را بس كند.

از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت است كه فرموده اند: دلها را با بسيار خوردن و آشاميدن مميرانيد كه دل با آن دو مى ميرد، همچون كشته اى كه اگر بر آن بسيار آب دهند خشك مى شود.

امير المؤمنين على عليه السّلام در ماه رمضانى كه در آن به شهادت رسيد، شبى در خانه امام حسن و شبى در خانه امام حسين و شبى در خانه عبد الله بن جعفر – يعنى خانه دختر بزرگوارش زينب- افطار مى كرد و بيش از دو يا سه لقمه نمى خورد و چون مى گفتند

جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۸، ص۸۱

چرا آن قدر اندك مى خورد، مى فرمود: چند شبى بيش باقى نمانده است، دوست دارم در حالى كه شكمم خالى و گرسنه باشم فرمان حق در رسد. ابن ملجم كه نفرين خدا بر او باد، در همان شب او را ضربت زد.

عيسى عليه السّلام فرموده است: اى بنى اسرائيل فراوان خوراك مخوريد كه هر كس خوراك بسيار خورد، خوابش بسيار شود و هر كس بسيار بخوابد، كمتر نماز مى گزارد و آن كس كه كمتر نماز مى گزارد، در زمره غافلان نوشته مى شود.

به يوسف عليه السّلام گفته شد: با آنكه گنجينه هاى مصر همه در دست توست چرا به سيرى نمى خورى؟ فرمود: هرگاه سير شوم، گرسنگان را فراموش مى كنم.

براى شاپور ذو الاكتاف مردى از مردم استخر را براى قضاوت توصيف كردند، شاپور او را احضار كرد و بر سفره خود فرا خواند، شاپور جوجه اى را برداشت و دو نيم كرد و نيمى را مقابل آن مرد نهاد. او پيش از اينكه پادشاه از خوردن آن آسوده شود، نيمه جوجه خود را خورد. پادشاه او را به شهر خود برگرداند و گفت: پيشينيان ما مى گفته اند هر كس به خوردن خوراك سلطان آزمند باشد نسبت به اموال رعيت آزمندتر است.

مسروق روايت مى كند و مى گويد: پيش عايشه رفتم مى گريست، گفتم: چه چيز تو را به گريه واداشته است؟ گفت: نمى خواستم بگريم، ولى گريستم زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رحلت فرمود در حالى كه هرگز در روز دو بار از نان گندم سير نشد و پس از او دنيا به ما روى آورد و فراخى كرد.

تلگرام قرآن

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.

مطالب مرتبط

حکمت ۲۸۹ نهج البلاغه: الگوی اخلاقی شایسته

بهترین مردم در نظر امام حسن علیه السلام

برادر در احادیث

عذر و پوزش خواهی در احادیث

انتظارات امام حسن مجتبی علیه السلام از شیعیان

ترجمه و شرح نامه ۹ نهج البلاغه؛ بخش دوم: پیشگامی خاندان پیامبر در جهاد

ترجمه و شرح نامه ۲۷ نهج البلاغه؛ بخش پنجم: خطر منافقان

سخن از نظر احادیث

ترجمه و شرح حکمت ۴۷۱ نهج البلاغه: نکوهش سکوت و سخن بیجا

ترجمه و شرح نامه ۴۴ نهج البلاغه: برحذر داشتن از فریب معاویه

افزودن دیدگاه جدید

اطلاعات بیشتر درباره قالب‌بندی متن

شرح و تفسير حکمت ۲۸۹ نهج البلاغه

شرح و تفسیر حکمت ۲۸۹نهج البلاغه با موضوع برادرى با تمام صفات انسانی را در اینجا بخوانید.

به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛نهج البلاغه با مرور قرن‌ها نه تنها تازگی و جذابیت خویش را حفظ کرده که فزون‌تر ساخته است و این اعجاز نیست مگر به سبب ویژگی هایی که در شکل و محتوا است. این امتیاز را جز در مورد قرآن نمی توان یافت که در کلام امام علی(ع) درباره قرآن آمده است: « ظاهره انیق و باطنه عمیق، لاتفنی عجائبه و لاتنقضی غرائبه » قرآن کتابی است که ظاهری زیبا و باطنی عمیق دارد، نه شگفتی های آن پایان می‎پذیرد و نه اسرار آن منقضی می‎شود. در سخن مشابهی نیز آمده است : «لاتحصی عجائبه و لاتبلی غرائبه» نه شگفتی های آن را می‎توان شمرد و نه اسرار آن دستخوش کهنگی می‎شود و از بین می‎رود.

سخنان امام علی(ع) در فاصله قرن اول تا سوم در کتب تاریخ و حدیث به صورت پراکنده وجود داشت. سید رضی در اواخر قرن سوم به گردآوری نهج البلاغه پرداخت و اکنون بیش از هزار سال از عمر این کتاب شریف می‎گذرد. هر چند پیش از وی نیز افراد دیگری در گردآوری سخنان امام علی (ع) تلاش‌هایی به عمل آوردند، اما کار سید رضی به خاطر ویژگی هایی که داشت درخشید و ماندگار شد، چون سید رضی دست به گزینش زده بود.

امام علی علیه السلام فرمودند :كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ وَكَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ وَكَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا يَشْتَهِي مَا لا يَجِدُ وَلا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ وَكَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَنَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ وَكَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَصِلُّ وَادٍ لا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً وَكَانَ لا يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ وَكَانَ لا يَشْكُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ بُرْئِهِ وَكَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَلا يَقُولُ مَا لا يَفْعَلُ وَكَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ وَكَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ وَكَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَيُخَالِفُهُ فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلائِقِ فَالْزَمُوهَا وَتَنَافَسُوا فِيهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْکِ الْكَثِيرِ.

در گذشته برادرى الهى و دينى داشتم (كه وصفش چنين بود): آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه مى داد كوچكى دنيا در نظر او بود. او از تحت حكومت شكم خارج بود، ازاينرو آنچه نمى يافت اشتهايش را نداشت (و به دنبال آن نمى رفت) و آنچه را مى يافت زياد مصرف نمى كرد. بيشتر اوقات زندگانى اش ساكت بود و (در عين حال) اگر سخنى مى گفت بر گويندگان چيره مى شد و عطش سؤال كنندگان را فرو مى نشاند.

(به دليل نهايت تواضع بر حسب ظاهر) انسان ضعيفى بود و مردم نيز او را ضعيف مى شمردند؛ ولى هرگاه كار مهم و جدى به ميان مى آمد همچون شير بيشه مى خروشيد و مانند مار بيابانى به حركت درمى آمد. پيش از حضور در مجلس داورى، دليلى اقامه نمى كرد. هيچكس را نسبت به كارى كه انجام داده، در آنجا كه امكان داشت عذرى داشته باشد ملامت نمى كرد تا عذر او را بشنود. او هرگز از درد خود جز هنگام بهبودى شكايت نمى كرد. همواره سخنى مى گفت كه خود انجام مى داد و چيزى را كه انجام نمى داد نمى گفت. اگر در سخن گفتن مغلوب مى شد هرگز در سكوت، كسى بر او غلبه نمى يافت. او بر شنيدن حريص تر بود تا گفتن. او چنان بود كه هرگاه دو كار برايش پيش مى آمد انديشه مى كرد كه كدام به هوا و هوس نزديكتر است، با آن مخالفت مى ورزيد. (و آن را كه خلاف هواى نفس بود مقدم مى شمرد، اگر مى خواهيد راه سعادت و نجات را پيدا كنيد) بر شما باد كه اين صفات را تحصيل كنيد، پيوسته با آن باشيد و از يكديگر در داشتن آنها سبقت بگيريد واگر نمى توانيد همه آنها را انجام دهيد (به مقدار توان انجام دهيد) و بدانيد انجام دادن مقدار كم بهتر از ترك بسيار است.

در اين گفتار نورانى امام علیه السلام، سخن از برادرى است كه داراى يازده صفت برجسته از فضايل مهم انسانى است؛ فضائلى كه در قرآن مجيد و روايات اسلامى با اهميت فراوان ذكر شده است. در اينكه آيا اين برادر دينى يك شخص معين خارجى بوده و يا ازقبيل تمثيل است مختلف سخن گفته اند. گروهى از شارحان نهج البلاغه معتقدند كلام امام علیه السلام اشاره به شخص خاصى است؛ اما در اينكه اين شخص چه كسى بوده اختلاف نظر دارند. بعضى او را ابوذر غفارى وبرخى عثمان بن مظعون، عدّهاى مقداد و گروهى حتى رسول خدا پيغمبر گرامى اسلام صلی اله علیه وآله ذكر كرده اند.

جمعى ديگر معتقدند اين بيان ازقبيل تمثيل است. امام علیه السلام براى اينكه الگو واسوه اى جهت شناخت انسان هاى بافضيلت و والا مقام ارائه دهد، شخصى را فرض كرده كه واجد اين صفات عالى است. و قرائنى در كار است كه نظر دوم را تأييد مى كند كه بعدآ به آن اشاره مى كنيم. ولى هركدام از اين دو نظر واقعيت داشته باشد، در اهميت گفتار حكيمانه مزبور تفاوتى ندارد و انسانى بافضيلت و واقعى در اين كلام ترسيم شده است تا طالبان فضيلت و پويندگان راه قربِ پروردگار از او سرمشق بگيرند. نخست مى فرمايد: «در گذشته برادرى الهى و دينى داشتم (كه وصفش چنين بود)»؛ (كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ). آنگاه امام علیه السلام يازده صفت بسيار ممتاز درباره اين برادر دينى الهى بيان مى كند : نخست مى فرمايد: «آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه مى داد كوچكى دنيا در نظر او بود»؛ (وَكَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ). اين مسئله اى مهم است كه دنيا در نظر انسان كوچك باشد و خداوند، بزرگ.

اين كوچكى سبب مى شود كه براى رسيدن به مال و مقام و ثروت و شهوت به سراغ گناه نرود و براى رسيدن به آن زياد دست و پا نزند. حرص و طمع وحسادت و صفاتى از اين قبيل را كه زاييده حب دنياست از خود دور سازد. امام علیه السلام در خطبه «همام» درباره صفات پرهيزكاران نيز به همين معنا با عبارت زيباى ديگرى اشاره كرده مى فرمايد: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ؛ خداوند، با عظمت در نظر آنها جلوه كرده ازاين رو ماسِوَى الله در نظر آنها كوچك است». در حكمت ۱۲۹ باز همين معنا به تعبير ديگرى آمده است، مى فرمايد: «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ يُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِي عَيْنِکَ؛ بزرگى خالق نزد تو، مخلوق را در چشمت كوچك مى كند». تا انسان به اين مقام نرسد پيوسته دين و ايمان او در خطر است. در تعبير ديگرى از امام سجاد علیه السلام مى خوانيم كه از آن حضرت پرسيدند : والامقامترين انسانها كيست؟ (مَنْ أَعْظَمُ النَّاسِ خَطَراً) امام علیه السلام در پاسخ فرمود : «كسى كه دنيا را براى خود بزرگ نشمرد»؛ (مَنْ لَمْ يَرَ لِلدُّنْيَا خَطَراً لِنَفْسِهِ).

در دومين وصف مى فرمايد: «او از تحت حكومت شكم خارج بود ازاينرو آنچه نمى يافت اشتهايش را نداشت (و به دنبال او نمى رفت) و آنچه را مى يافت زياد مصرف نمى كرد»؛ (وَكَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا يَشْتَهِي مَا لا يَجِدُ وَلا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ). در حديثى كه در كتاب شريف كافى از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل شده مى خوانيم : «أَكْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِي النَّارَ الاَْجْوَفَانِ الْبَطْنُ وَالْفَرْجُ؛ بيشترين چيزى كه امت من به وسيله آن وارد آتش دوزخ مى شوند دو چيز ميان تهى است: شكم و فرج». حديث ديگرى از همان حضرت و در همان كتاب آمده است: «ثَلاثٌ أَخَافُهُنَّ عَلَى أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي الضَّلالَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ وَمَضَلاَّتُ الْفِتَنِ وَشَهْوَةُ الْبَطْنِ وَالْفَرْجِ؛ سه چيز است كه بعد از خودم بر امتم از آن بيمناكم: گمراهى بعد از معرفت وآزمايش هاى گمراه كننده و شهوت شكم وشهوت جنسى».

در حديث ديگرى نيز در همان باب از امام باقر علیه السلام آمده است كه فرمود: «هيچ عبادتى برتر از خويشتن دارى درمورد شكم و شهوت جنسى نيست»؛ (مَا مِنْ عِبَادَةٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَفَرْجٍ). در سومين وصف مى فرمايد: «بيشتر اوقات زندگانى اش ساكت بود و (در عين حال)اگرسخنى مى گفت برگويندگان چيره مى شد و عطش سؤال كنندگان را فرو مى نشاند»؛ (وَكَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَنَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ). «بَذَّ» به معناى غلبه و پيشى گرفتن است و «نَقَعَ» به معناى سيراب كردن و«غليل» به معناى تشنگى. اشاره به اينكه هرگاه سخن مى گفت گزيده و حساب شده مىگفت به گونه اى كه از همه پيشى مى گرفت و مستمعين را بهره مند مى ساخت و عطش آنها را فرو مى نشاند. آنگاه در چهارمين وصف مى فرمايد: «(به دليل نهايت تواضع بر حسب ظاهر) انسان ضعيفى بود و مردم نيز او را ضعيف مىشمردند ولى هرگاه كار مهم وجدى به ميان مى آمدهمچون شيربيشه مى خروشيدومانند مار بيابانى به حركت درمى آمد»؛ (وَكَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَصِلُّ وَادٍ). آرى آنها اظهار قدرت و توانايى نمى كنند و متكبر و خودبزرگ بين نيستند ولى مرد عملند؛ به هنگام بروز مشكلات يا در ميدان جهاد در مقابل دشمن، توانايى خويش را آشكار مىسازند و دشمن را دَرهم مى كوبند.

سپس در پنجمين وصف مى فرمايد: «پيش از حضور در مجلس داورى، دليلى اقامه نمى كرد»؛ (لا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً). «يُدْلِى» از ماده «ادلاء» در اصل به معناى فرستادن دلو در چاه براى كشيدن آب است و گاه به معناى رشوه دادن نيز استعمال شده و به اقامه دليل در نزد قاضى يا جز او نيز «ادلاء» گفته مى شود. اشاره به اينكه اگر حقى را مى خواست از ديگرى بگيرد، جار و جنجال به راه نمى انداخت و زمين و آسمان را از فرياد خود پر نمى ساخت فقط بعد از حضور در محضر قاضى دليل خود را ارائه مى كرد. به تعبير ديگر او پيوسته تابع قانون شرع بود و چيزى ماوراى قانون خدا از كسى نمى طلبيد. اضافه بر اين، اين كار باعث آبرومندى اوست زيرا چه بسا قبل از رفتن به محكمه قاضى جار و جنجال زيادى راه بيندازد كه حق من پايمال شده؛ ولى هنگامى كه قاضى به قضاوت مى نشيند حكم به بى حقى او مى كند و اين باعث سرافكندگى اوست. آنگاه امام علیه السلام در ششمين وصف اين برادر الهى مى فرمايد: «هيچكس را نسبت به كارى كه انجام داده، در آنجا كه امكان داشت عذرى داشته باشد ملامت نمى كرد تا عذر او را بشنود»؛ (وَكَانَ لا يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ).

به يقين شتاب كردن در ملامت افراد كار عاقلانه اى نيست. چه بسا براى كار خلافى كه انجام دادهاند عذرى داشته اند كه اگر انسان آن عذر را بشنود آنها را معذور مى دارد و از ملامتى كه قبلاً كرده پشيمان مى شود و ناچار از عذرخواهى مى گردد، بنابراين چرا عجله كند و پيش از شنيدن عذر طرف، زبان به ملامت وسرزنش او بگشايد. به خصوص اگر اينگونه مسائل درمورد افراد عالم و عاقل و فهميده باشد كه احتياط كردن بسيار سزاوارتر است. قرآن مجيد در داستان حضرت خضر و موسى : در سوره «كهف»، صحنههايى از اين مطلب را نشان داده كه موسى علیه السلام در قضاوت عجله مى كرد وخضر را بر كارش سرزنش مى نمود اما هنگامى كه عذر او را شنيد دانست كه آنچه انجام داده، حق و به فرمان خدا بوده است. آنگاه در هفتمين وصف مى فرمايد: «او هرگز از درد خود جز هنگام بهبودى شكايت نمى كرد»؛ (وَكَانَ لا يَشْكُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ بُرْئِهِ). روشن است، اگر انسان هنگام ابتلا به درد شكايت كند، چنانچه براى دوستان باشد سبب آزردگى خاطر آنها مى شود و اگر براى دشمنان باشد سبب شادى وشماتت آنها مى گردد؛ اما اگر به هنگام بهبودى باشد توأم با نوعى شكرگزارى است و به بيان ديگر حكايت است نه شكايت. كلينى؛ در كتاب شريف كافى از امام صادق علیه السلام چنين نقل مى كند: «مَنِ اشْتَكَى لَيْلَةً فَقَبِلَهَا بِقَبُولِهَا وَأَدَّى إِلَى اللَّهِ شُكْرَهَا كَانَتْ كَعِبَادَةِ سِتِّينَ سَنَةً قَالَ أَبِي فَقُلْتُ لَهُ مَا قَبُولُهَا؛ هر كسى شبى بيمار شود و آنگونه كه شايسته است بيمارى را قبول و تحمّل كند و شكر آن را به پيشگاه خداوند به جا آورد، مانند عبادت شصت سال است. راوى مى گويد: پرسيدم: قبول آن به طور شايسته يعنى چه؟ امام علیه السلام فرمود: «يَصْبِرُ عَلَيْهَا وَ لا يُخْبِرُ بِمَا كَانَ فِيهَا فَإِذَا أَصْبَحَ حَمِدَ اللَّهَ عَلَى مَا كَانَ؛ بر آن صبر مى كند و به كسى از آن خبر نمى دهد؛ ولى هنگامى كه صبح شد (وعافيت يافت) خدا را بر آنچه واقع شده است شكر مى گويد».

در همين باب روايات فراوان ديگرى در اين زمينه وارد شده است. البته روشن است كه حكايت از بيمارى براى طبيب و امثال آن ارتباطى به شكايت ندارد. شاهد اين سخن حديثى است كه كلينى؛ در باب بعد، تحت عنوان «حد الشكاية» از امام صادق علیه السلام نقل مى كند كه از آن حضرت درباره شكايت مريض سؤال كردند، فرمود: اگر كسى بگويد ديشب بيمار بودم و براثر بيمارى خوابم نبرد اين (حكايت است و) شكايت نيست. شكايت اين است كه بگويد به چيزى مبتلا شدم كه احدى به آن مبتلا نشده بود. سپس در هشتمين وصف مى فرمايد: «همواره سخنى مى گفت كه خود انجام مى داد و چيزى را كه انجام نمى داد نمى گفت»؛ (وَكَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَلا يَقُولُ مَا لا يَفْعَلُ). اين جمله شبيه چيزى است كه از امام علیه السلام در جاى ديگر نقل شده و فرموده است: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي وَاللَّهِ مَا أَحُثُّكُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَأَسْبِقُكُمْ إِلَيْهَا وَلا أَنْهَاكُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَأَتَنَاهَى قَبْلَكُمْ عَنْهَا؛ اى مردم به خدا سوگند من شما را دعوت به اطاعتى (نسبت به اوامر الهى) نمى كنم جز اينكه خودم پيش از شما آن را انجام مى دهم و شما را از معصيتى نهى نمى كنم جز اينكه خودم قبلاً آن را ترك مى گويم». قرآن مجيد نيز شاهد اين مدعاست آنجا كه به زبان سرزنش و توبيخ مى گويد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوييد كه عمل نمى كنيد؟! اين كار مايه خشم عظيم خداوند است كه سخنى بگوييد و عمل ننماييد». بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسير ديگرى براى اين جمله امام علیه السلام دارند ومى گويند: منظور اين است كه همواره قولى مى دهد كه به آن قول عمل مى كند نه اينكه به مردم قول دهد و بعدآ عمل نكند؛ ولى تفسير اوّل مناسب تر به نظر مى رسد. در نهمين وصف مى فرمايد: «اگر در سخن گفتن مغلوب مى شد هرگز در سكوت كسى بر او غلبه نمى يافت»؛ (وَكَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ). اشاره به اينكه او كمتر سخن مى گفت و بيشتر سكوت مى كرد به گونه اى كه ديگران در سخن گفتن بر او پيشى مى گرفتند؛ ولى هيچكس در سكوت بر او پيشى نمى گرفت و اين درواقع نكوهش و مذمتى است از پرگويى و مدح وستايشى است درباره سكوت، زيرا مى دانيم سخن گفتن خطرات زيادى دارد؛ بسيارى از گناهان كبيره با سخن انجام مى شود و پرهيز از آنان به وسيله سكوت حاصل مى گردد. سالكان طريق الى الله يكى از مهمترين مواد برنامه خود را صمت و سكوت مى دانند و هرگز حضور قلب و نيروهاى خود را با سخن گفتن بسيار به هدر نمىدهند و در حال سكوت مى توانند بيشتر درباره عظمت خدا بينديشند و به اصلاح خويش بپردازند.

به همين دليل افرادى كه سكوت فراوان دارند، افرادى فكور و آگاهند. در حديثى از امام على بن موسىالرضا علیه السلام مى خوانيم: «مِنْ عَلامَاتِ الْفِقْهِ الْحِلْمُ وَالْعِلْمُ وَالصَّمْتُ إِنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِكْمَةِ إِنَّ الصَّمْتَ يَكْسِبُ الْمَحَبَّةَ إِنَّهُ دَلِيلٌ عَلَى كُلِّ خَيْرٍ؛ از نشانه هاى فهم و شعور، بردبارى و علم وسكوت است. به يقين سكوت، درى از درهاى دانش است. سكوت، محبت مردم را به انسان جلب مى كند و راهنما به سوى هر خير است. از رواياتى كه كلينى؛ در باب پيشگفته (الصُّمْتُ وَحِفْظُ اللِّسانِ) نقل كرده معلوم مى شود كه در عصر ائمه : بعضى از اصحاب، زبان خود را در مدح آن حضرت و اسرار اهل بيت : باز مى گذاشتند و سبب مشكلاتى براى شيعيان مى شدند. در آن زمان، ائمه هدى : پيروان خود را به سكوت مضاعف دعوت مى كردند، ازاينرو در حديثى مى خوانيم كه امام صادق علیه السلام به يكى از ياران خود به نام «سالم» فرمود: «يَا سَالِمُ احْفَظْ لِسَانَکَ تَسْلَمْ وَلا تَحْمِلِ النَّاسَ عَلَى رِقَابِنَا؛ اى سالم! زبانت را حفظ كن تا سالم بمانى و مردم را بر گردن ما سوار نكن». درباره سكوت به كرار به تناسب سخنان مولا علیه السلام سخن گفتيم و پس از اين نيز خواهد آمد. البته روشن است سخنان سنجيده و حساب شده در باب تعليم و تعلم، امر به معروف و نهى از منكر و امثال آن مستثناست. در ذيل كلام حكمت آميز ۱۸۲ بحث فراوانى در اين زمينه داشتيم. سپس در دهمين وصف او كه درواقع تأييدى بر وصف گذشته است، مى فرمايد: «او بر شنيدن حريص تر بود تا گفتن»؛ (وَكَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ). روشن است كه بسيارى از علوم و دانش هايى كه عايد انسان مى شود از طريق شنوايى است. تمام دروس را انسان از استادش با شنيدن فرا مى گيرد و حل مشكلات را از اين طريق انجام مى دهد. درست است كه سخن گفتن اگر به صورت تعليم به ديگران باشد آن هم داراى فضيلت بسيار است؛ ولى فراموش نكنيم كه اين سخن گفتن در صورتى مفيد است كه طرف، سكوت كند و سخنان را بشنود.

به خصوص اگر انسان در محضر عالمى حضور پيدا كند، هرچه سكوت واستماعش بيشتر باشد بهره او بيشتر خواهد بود و به عكس اگر در محضر او پرحرفى كند از فوايد مهمى محروم خواهد شد. بعضى از شعرا در اينجا نكته اى دارند و مى گويند: اگر خداوند دو گوش به انسان داده و يك زبان، معنايش اين است كه شنيدن تو بايد دو برابر گفتن تو باشد. دادند دو گوش و يك زبانت ز آغاز يعنى كه دو بشنو و يكى بيش مگو آنگاه در يازدهمين و آخرين وصف مى فرمايد: «او چنان بود كه هرگاه دو كار برايش پيش مى آمد انديشه مى كرد كه كدام به هوا و هوس نزديكتر است، با آن مخالفت مى ورزيد. (و آن را كه خلاف هواى نفس بود مقدم مى شمرد)»؛ (وَكَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَيُخَالِفُهُ ). بسيار مى شود كه انسان در زندگى خود بر سر دو راهى قرار مى گيرد كه كارى را انجام دهد يا نه و گاه به ترديد مى افتد كه كدام يك از فعل و ترك يا كدام يك از دو كار متضاد، به رضاى خدا نزديكتر است. امام علیه السلام در بيان اين وصف برادر الهى معيارى بيان فرموده و آن اينكه بنگرد كدام طرف موافق هواى نفس است، آن را رها سازد و به سراغ طرفى برود كه برخلاف هواى نفس اوست و اين معيارى است براى شناخت حق از باطل در موارد شك و ترديد و قرار گرفتن بر سر دو راهى هاى زندگى. در پايان، امام علیه السلام در مقام نتيجه گيرى كلى از مجموع اين صفات برجسته انسانى كه اين برادر الهى واجد همه آنها بود مى فرمايد: «(اگر مى خواهيد راه سعادت و نجات را پيدا كنيد) بر شما باد كه اين صفات را تحصيل كنيد، پيوسته با آن باشيد و از يكديگر در داشتن آنها سبقت بگيريد و اگر نمى توانيد همه آنها را انجام دهيد (به مقدار توان انجام دهيد) و بدانيد انجام مقدار كم بهتر از ترك بسيار است»؛ (فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلائِقِ فَالْزَمُوهَا وَتَنَافَسُوا فِيهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْکِ الْكَثِيرِ).

نكته ها ۱٫ مجموعهاى از صفات برجسته انسانى آنچه امام علیه السلام در اين كلام نورانى آورده مجموعه اى است از صفات برجسته انسانى كه هم جنبه هاى فكرى را فرا مى گيرد و هم مسائل اخلاقى و عملى را. تقريبآ نيمى از اين مجموعه، نفى رذائل است و نيمى از آن كسب فضايل. نخست امام علیه السلام از مسئله وسعت فكر و علو همت و جهان بينى صحيح سخن مى گويد و سپس به مسائل مثبتى مانند تواضع و شجاعت و سكوت و تسلط بر نفس و نيز پرهيز از رذائلى همچون سلطان بطن و پرخورى و پيشداورى هاى بى مورد و ترك گفتار بدون عمل و سرزنش نكردن عذرخواهان و عدم ناله وشكايت از دردها اشاره مى كند. در بعضى جنبه مثبت و منفى هر دو با هم آمده است. در يك مورد نخست از سكوت سخن مى گويد و سپس از سخن گفتن نيكو و مفيد و سازنده و درمورد ديگر نخست از تواضع و ضعف ظاهرى دم مى زند و آنگاه از شجاعت ودلاورى. درمورد ديگر از قول توأم با عمل به ضميمه ترك قول بدون عمل. به يقين، اين مجموعه مىتواند سعادت دنيا و آخرت و فرد و اجتماع را تضمين كند و انسان را در طريق سير و سلوك الى الله يارى نمايد تا از نيكان وپاكان گردد و در صف اولياء الله قرار گيرد. ۲٫ اين برادر كه بود؟ همانگونه كه در ابتدا گفتيم، شارحان نهج البلاغه در اين موضوع اختلاف نظر دارند كه آيا اين سخن اشاره به شخص معينى است كه امام علیه السلام به عنوان يك برادر الهى از او ياد كرده است؟ و اين شخص كيست؟ به يقين پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله نمى تواند باشد، زيرا بعضى از صفاتى كه در اين بيان آمده در شأن پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله نيست. آيا اين شخص ابوذر يا مالك اشتر و يا عثمان بن مظعون و يا ديگرى است؟ آن نيز محل گفتگو است.

يا اينكه اساسآ اين سخن به عنوان تمثيل ذكر شده است؟ شايد نخستين كسى از شارحان نهج البلاغه كه اين احتمال را مطرح كرده و آن را به گروهى نسبت داده است ابن ابى الحديد باشد. او مى گويد: در نظم و نثر، چنين كارى عادت عرب بوده. و اين احتمال را قوى تر مى شمرد. مرحوم «كمرهاى» در بخش تكميلى كه براى منهاج البراعة نگاشته به اينجا كه مى رسد مى گويد: بنابر آنچه ابن ابى الحديد آن را مناسب ترين وجه شمرده امام علیه السلام در اين گفتار خود مبتكر فن مهمى در ادب عربى است كه فن انشاء تمثيلات است و شبيه به چيزى است كه در عصر اخير به عنوان فن رماننويسى يا روايات تمثيليه شايع شده است و اساس آن بر اين است كه داستانى را ابداع مى كنند كه تصويرى از هدفى آموزشى يا انتقادى و جز آن دارد و هنگامى كه به قرن چهارم هجرى بازگرديم مشاهده مى كنيم كه اين روش در آن قرن شايع شده بود. از كسانى كه در آن مهارت داشتند «بديع الزمان همدانى» است كه از او نقل شده چهارصد داستان (براى اهداف مختلف) ابداع كرد كه پنجاه بخش از آن چاپ و منتشر شده است. سپس مى افزايد: «هريرى، ابو محمد قاسم بن على» نيز از كسانى است كه در اين فن مهارت داشت. در پايان مى افزايد: (اگر احتمال فوق را درباره اين كلام حكيمانه بپذيريم) استاد اين فن در رشته هاى ادبيات عرب اميرمؤمنان على علیه السلام بوده است، همانگونه كه استاد ساير فنون ادبى مانند نحو و بلاغت نيز وى است. از جمله امورى كه اين تفسير را تقويت مى كند اين است كه شبيه همين تعبير در كلام امام حسن علیه السلام نيز آمده است كه مى فرمايد: «كان لى اخ…».

انتهای پیام

حکمت ۲۸۹ نهج البلاغه