به اشعاری که به صورت گفت و گو سروده میشود در اصطلاح ادبی چه میگویند


به اشعاری که به صورت گفت و گو سروده میشود در اصطلاح ادبی چه میگویند

خرید اینترنتی کتاب گفتگو در شعر فارسی از فروشگاه آنلاین کتاب با تخفیف ویژه کتاب نایاب


به اشعاری که به صورت گفت و گو سروده میشود در اصطلاح ادبی چه میگویند

ame

آیتمی یافت نشد!

گفتگو در شعر فارسی

گفتگو در شعر فارسی

نویسنده: احمد کرمیخطاط : علی عریانیناشر: مازبان کتاب: فارسیتعداد صفحه: ۴۳۲اندازه کتاب: وزیری گالینگور – سال انتشار: ۱۳۶۲ – دوره چاپ: ۱

کمیاب – کیفیت : در حد نو ~ نو

مروری بر کتاب 

سؤال و جواب یا مناظره یا پرسش و پاسخ یا گفتگو یا مراجعه؛ آن است که متکلم آنچه را که بین دوواقع شده، در شعر به‌صورت پرسش و پاسخ یا پیغام و جواب به لفظی بلیغ و با اسلوبی لطیف بیان کند، و تمام شعر مبتنی بر پرسش و پاسخ یا گفتگو باشد.به عبارتی دیگر، در اصطلاح ادبی، شعر یا نثری است که در آن دو چیز یا دودر مقابل هم قرار می‌گیرند و بر سر موضوعی با هم به بحث و گفت و گو می‌پردازند تا سرانجام یکی بر دیگری غالب آید و نتیجهٔ دلخواه و از پیش معلوم، حاصل شود.

در این نوع شعر معمولاً، در مصرع یا بیت اول سؤال به میان می‌آید و در مصرع یا بیت دوم جواب آن داده می‌شود و شکلی از گفتگو را ایجاد می‌کند و مخاطب را در جواب شعری و لذت هنری شعر سهیم می‌کند. نمونه‌های این صنعت از نخستین برهه‌های پیدایش ادبیات فارسی وجود دارد. مانند: «گفتگوی زاغ سیاه و باز سفید» در دیوان عنصری و سؤال و جواب‌های عاشقان و معشوقان، اشیاء و آدم‌ها، آدم‌ها با آفریده‌های ذهنی؛ نمونه‌های موفق سؤال و جواب را در شعر حافظ، مولانا، نظامی گنجوی، پروین اعتصامی و دیگر شاعران و نویسندگان بزرگ می‌توان دید.

در این طرز سخن، کلماتی که بیان‌گر سؤال و جواب هستند به‌کار می‌رود مانند: گفتم، گفتا. «مناظرهٔ خسرو با فرهاد» در مثنوی خسرو و شیرین نظامی گنجوی، نمونه‌ای از این آرایه است:

نخستین بار گفتش کز کجایی        بگفت از دار ملک آشنایی  

نمونه‌ای از پروین اعتصامی:

محتسب مستی به ره دیده و گریبانش گرفت                 مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست گفت مستی زان سبب افتان و خیزان می‌روی                                 گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست  

سؤال و جواب مرهون عوامل دیگری هم هست؛ از جمله: اسلوب حکیم (به این معنا که شنونده، سخن یا پاسخ گوینده را به معنی دیگر حمل کند. این تبدیل و تغییر معنا را در اصطلاح اسلوب حکیم می‌گویند)، حسن تعلیل، تشبیه و جناس

قاصد آمد. گفتمش : آن یار سیمین بر چه گفت؟ گفت: با هجرم بسازد.  گفتمش: دیگر چه گفت ؟

گفت : دیگر پا زحد خویش نگذارد برون.گفتمش: جمع است از پا خاطرم، از سر چه گفت؟

گفت: سر را بایدش از خاک ره کمتر شمرد.گفتمش: کمتر شمردم، زین تن لاغر چه گفت؟

گفت: جسم لاغرش را از غضب خواهیم سوخت.گفتمش: من سوختم. در باب خاکستر چه گفت؟

گفت: خاکستر چو گردد، خواهمش بر باد داد.گفتمش: بر باد رفتم.  در حق محشر چه گفت؟

گفت: در محشر بیکدم زنده اش خواهیم کرد.گفتمش: من زنده گردیم، زخیر و شر چه گفت؟

گفت: خیر و شر نباشد عاشقان را در حساب.گفتمش این هم حسابی.  با لب کوثر چه گفت؟

گفت با ما بر لب کوثر نشیند عاقبتگفتمش گرعاقبت این است،  زین بهتر چه گفت؟

گفت : دیگر نگذرد در خاطرش یاد عظیمگفتمش: دیگر بگو، گفتا: مگو دیگر چه گفت؟ 

نوشتن نظر

از دسته بندی مشابه

از تولیدکننده مشابه

آخرین بازدیدهای شما

پر بازدیدها

اطلاعات

خدمات مشتریان

لینک ها

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

آشنایی با اصطلاحات ادبی

قالب شعر

قالب شعر به شکل شعر گفته می‌شود که بر دو نوع است: شکل ظاهری و شکل درونی (یا شکل ذهنی). شکل ظاهری که شامل وزن یا بی‌وزنی، تساوی مصرع‌ها و یا کوتاهی و بلندی آنها، قافیه‌ها – در صورتی که قافیه‌ای وجود داشته باشد- و صداها و حرکات ظاهری کلمه می‌شود.

قالب در شعر کلاسیک فارسی، شکل ظاهری است که قافیه به شعر می‌بخشد. طول هر مصرع، چیدمان هجاهای هر مصرع، تعداد ابیات، آرایش مصرع‌ها، قافیه آرایی آنها و حتی عاطفه انتقالی شاعر به خواننده دیگر عوامل تعیین کننده قالب ظاهری شعرند. .۱

در شعر سپید و شعر نوی فارسی، عنصری مهم‌تر و عمیق‌تر وجود دارد با عنوان شکل درونی (شکل ذهنی) است. شکل ذهنی عبارت از محیطی است که شعر در آن حرکت می‌کند و پیش می‌رود و اشیاء و احساس‌ها را با خود پیش می‌برد. شکل ذهنی به یک شعر یا یکپارچگی می‌دهد یا آن را از وحدت و استحکام درمی‌آورد.

عوامل تعیین قالب یک شعر

قافیه آرایی

به محل قرارگیری قوافی در یک شعر، قافیه آرایی آن شعر گفته می‌شود. برای مثال قالب مثنوی دارای قوافی مشابه در انتهای هر مصرع است و قافیه هر بیت ممکن است با قافیه دیگر ابیات تفاوت داشته باشد. لیکن در یک قصیده، قافیه در پایان تمام ابیات و همچنین انتهای مصرع اول بصورت مشابه تکرار می‌شود.

وزن شعر

نوشتار اصلی: وزن شعر

طول مصرع‌ها و چیدمان هجاهای هر مصرع را در یک شعر، وزن آن شعر می‌گویند. هجاها در زبان فارسی به سه دسته کوتاه، بلند و کشیده تقسیم می‌شوند. حال اگر در دو مصرع اولا تعداد هجاها با هم برابر بوده و ثانیا هجاهای کوتاه و بلند آنها در مقابل هم قرار داشته باشند، آن دو مصرع هم وزن نامیده می‌شوند. (هجای کشیده را می‌توان با یک هجای کوتاه یک هجای بلند معادل گرفت.۲ مثال:

دردم از یارست و درمان نیز هم

دل فدای او شد و جان نیز هم

در–دم–از–یا–رس–ت–در–مان–نیز–هم

دل–ف–دا–ی–او–ش–دو–جان–نیز–هم

قالب مستزاد، در میان قالبهای کلاسیک شعر فارسی تنها قالبی است که در آن بخشهای غیر هم وزن وجود دارد.

قالبهای کلاسیک

با وجود آنکه با چنبن تعریفی بی نهایت قالب شعری می‌توان ارائه داد، لیکن اکثر شعرای کلاسیک پارسی گوی، تلاش کرده‌اند تا از قالبهای معروف شعر فارسی خارج نشوند. قالبهای کلاسیک معروف شعر فارسی به شرح زیرند:

قالب شعر نو

نیما یوشیج در قالب شعر کلاسیک تغییراتی ایجاد کرد و آن را به شکل شعر نو درآورد. در شعر نیمایی هجاها با هم یکسان نیست و مصرع‌ها کوتاه و بلند است. نیز در این نوع شعر قافیه‌ها می‌توانند متفاوت باشند و نیازی به نظم و هماهنگی در قافیه‌بندی نیست.

قالب شعر سپید

احمد شاملو در شعر سپید از تقطیع استفاده کرد. وزن کلمات به این نوع شعر قالب درونی و یا شکلی ذهنی می‌دهد و به این دلیل قالب شعر سپید از قالب شعر نیمایی متفاوت است.

آنچه دربارهٔ قالب شعر مهم است وحدت ذهنی است که چه در قالب کلاسیک و چه در قالب شعر نوی نیمایی و شعر سپید باید رعایت شود. همان‌قدر که شعر موزون باید از وحدتی ذهنی برخوردار باشد شعر آزاد یا بی‌وزن نیز باید از یکپارچگی برخوردار گردد.

انواع سخن منظوم یاقالب های شعر

۱-     قصیده : نوعی نظم یاکلام منظوم است که بیش از۱۷بیت دارد.موضوع قصیده عبارت است ازمدح ،هجو،موعظه ،شکایت ازروزگار،وصف مجالس بزم ورزم ،وصف مناظره قصرها وهماننداینهاوگاهی نیزمسائل فلسفه وحکمت .ساختمان قصیده چنان است که مصراع اول بیت نخست بامصراع دوم همان بیت ومصراع دوم سایرابیات دارای قافیه است .بیت آغازین قصیده رامطلع گویندودرقصیده های درازممکن است که شاعرمطلع دیگری بیاوردکه آن راتجدیدمطلع نامند.

وجه تسمیه

از آن جا که در این گونه شعر نظر شاعر اغلب به شخص و مقصودی معیّن توجّه دارد آن را قصیده یعنی مقصود نام داده اند. طبق نظر علمای ادب، در قصاید فارسی مطلع باید که مصرّع باشد و هر گاه که چنین نیست، به آن شعر قطعه می‌گویند و نه قصیده.۲

بعضی ازاجزای تشکیل دهنده ی قصیده عبارتنداز:۱ـ تغزّل یا تشبیب : مقدّمه ی قصیده راگویند .بیشتر شاعران مدیحه سرا در آغاز قصیده چندبیتی درباره موضوع های گوناگون ازجمله ،طلوع وغروب خورشید،وصف بهار،خزان ،یک شب پرستاره وغیراین هامی سرایندوسپس به مدح می پردازند این چندبیت نخستین راکه ربطی به مدح نداردتغّزل (شعرعاشقانه گفتن )ویاتشبیب(یادروزگارجوانی کردن )می نامند.۲ـ تخلّص : رابط میان تغزّل واصل قصیده است .تخلّص یابیت گریزبعدازمقدمه می آیدوبه معنی رهایی ازمقدمه وپرداختن به موضوع اصلی است .۳-تنه ی اصلی : مقصوداصلی شاعراست بامحتوایی چون مدح ،رثا،پندواندرزوعرفان وحکمت و…قصیده وغزل درتعدادادبیات ودرون مایه باهم تفاوت دارند.متوسط ابیات قصیده چهل تاپنجاه بیت است ودرازترین آنهابه حدود۳۰۰بیت می رسد.سرودن قصایداستوار وپرمعنی درحدشاعران بزرگ است .تعدادابیات غزل های نغزوزیباویکدست از۱۰بیت بیشتر نیست .فرخی سیستانی ،عنصری ،منوچهری ،ناصرخسرو،مسعودسعد،سنایی ،انوری ،جمال الدین اصفهانی ،خاقانی ازقصیده سرایان مشهوربه شمارمی آیند.بهارومهرداد اوستاازگویندگان معاصردرقصیده هستند.آرایش قافیه درقصیده چنین است :________________________ ò ___________________ò________________________ ___________________ò________________________ ___________________ò________________________ ___________________ò________________________ ___________________òنکته :نام دیگرتغّزل وتشبیب ،نسیب است .قصیده بدون مقدمه راقصیده محدودیامقتضب نامند،به قصیده چکامه وچامه نیزگفته می شود.

پیشینه

اگرچه پیشینه قصیده به شعر عربی در دوران جاهلیت می‌رسد، لیکن در شعر فارسی از قرن سوم هجری رواج یافت و دوران اوج شکوه آن تا قرن ششم هجری بوده است. از قرن هفتم به بعد، به علت از بین رفتن دربارهای مقتدری که مشوق شاعران مدیحه‌سرا بودند، قصیده رو به ضعف نهاد. موضوع قصیده‌ها از قرن نهم به بعد، بیشتر تجلیل و ستایش اولیای دین است. در دوران متأخر ملک الشعراء بهار با وارد کردن مضمون های اجتماعی و سیاسی در قصیده‌ها، رنگ تازه‌ای به قصیده داد و این قالب شعری را احیاء کرد.

تحولات:

قصیده از حیث مضمون و محتوا، از آغاز تا امروز دستخوش دگرگونیهایی شده است که می‌توان به اجمال به شرح زیر بیان کرد:

الف) در رزوگار سامانیان اغلب به مدح و ستایش در حد اعتدال و مبالغه‏های شاعرانه پرداخته می‌شده است.

ب) در دوران غزنویان و سلجوقیان به مدح و ستایش سلاطین و وزرا و امرا با تملق و چاپلوسی به حد غلو و افراط در طرح تقاضا به حد سوال و تکدی می رسیده است.

ج) ناصر خسرو، با ایجاد تحول و انقلاب در مضمون قصیده، آن را در خدمت توجیه و تبیین مبانی اعتقادی آیین اسماعیلیان در آورد.

د) سنایی غالب قصیده را به مضامین دینی و عرفانی و زهدیات و قلندریات تخصیص داد و شیوهٔ او به وسیلهٔ عطار، شمس مغربی، اوحدی، خواجو، جامی و دیگران دنبال شد.

ه) سعدی و به تبع او سیف فرغانی قصیده را بیشتر در استخدام طرح مسائل اخلاقی و اجتماعی درآوردند.

و) از دوران مشروطیت به این سو، قصیده بیشتر در خدمت مسائل سیاسی، اجتماعی، میهنی و ملی و ستایش آزادی قرار گرفته و در تهییج عواطف و احساسات و تنویر افکار جامعهٔ کتاب‌خوان نقش بسزایی داشته است. شاخصترین قصاید از این نوع را می توان دردیوان ملک‌الشعرا بهار سراغ گرفت.

درزیربه ذکرقصیده ی داغگاه ازفرخی سیستانی وقصیده ی دیوان مداین ازخاقانی بسنده می کنیم :چون پرندنیلگون برروی پوشدمرغزار پرنیان هفت رنگ اندرسرآردکوهسارخاک راچون ناف آهومشک زایدبی قیاس بیدراچون پّرطوطی برگ رویدبی شماربادگویی مشک سوده دارداندرآستین باغ گویی لعبتان ساده دارداندرگوشوارارغوان لعل بدحشی دارداندرمرسله نسترن لؤلؤی مکنون دارداندرگوشوارراست پنداری که خلت های رنگین یافتند باغ های پرنگارازداغگاه شهریارداغگاه شهریاراکنون چنان خرّم بود کاندروازنیکویی حیران بماندروزگارسبزه اندرسبزه بینی چون سپهراندرسپهر خیمه بینی چون حصاراندرحصار…

(فرخی سیستانی )

¯¯¯

هان،ای دل عبرت بین ازدیده عبرکن ،هان ایوان مداین راآینیه ی عبرت دان یک ره زلب دجله منزل به مداین کن وزدیده دوم دجله برخاک مداین ران خوددجله چنان گریدصددجله ی خون ،گویی کزگرمی خونابش آتش چکدازمژگان ازآتش حسرت بین بریان جگردجله خودآب شیندستی کاتش کندش بریان تاسلسله ی ایوان بگسست مداین را درسلسله شددجله ،چون سلسله شدپیچان مابارگه دادیم ،این رفت ستم برما برقصرستمکاران گویی چه رسدخذلان بردیده ی من خندی کاینجازچه می گرید گویندبرآن دیده کاینجانشودگریان این هست همان ایوان کزنقش رخ مردم خاک دراوبودی دیوارنگارستان …

(خاقانی )

۱ـ غزل : یکی دیگرازانواع مهم شعرفارسی غزل است که بین ۵تا۱۶ بیت ودرمواردی تابیش از۲۰بیت داردکه تمام ابیات بریک وزن وقافیه اند.ساختمان غزل همانندقصیده است .بدین معنی که مصراع اول بیت اول بامصراع دوم همان بیت ومصراع های دوم سایرابیات هم قافیه است . موضوع غزل برخلاف قصیده درخدمت امیال وخواستهای خودشاعراست، ازعشق وآرزووشکایت ازیاروامثال آن وگاهی باورهای فلسفی وعرفانی واخلاقی واجتماعی .منظور از عشق در تغزّلات ،عشق صوری وزمینی ودرغزلیات عرفانی که عالی ترین تجلیات عاشقانه وربّانی درشعرفارسی است ،عشق الهی وآسمانی است .نخستین بیت غزل رامطلع وآخریین بیت آن راکه اغلب همراه باذکرتخّلص شاعراست ،مقطع نامند.تخّلص درغزل برخلاف تخّلص درقصیده عنوان شعری شاعراست ودرواقع امضای شاعر درپایان آن است وازدوره ی مغول به بعدبیشترمعمول شد.رودکی ،کمال الدین اصفهانی ،سعدی وحافظ ،فخرالدین عراقی ،مولوی ،صائب ،خواجوی کرمانی ،عطارراغزلیات زیباونغزاست .غزل پردازان دوران معاصربسیارندوازآن میان باید:ملک الشعرای بهار،رهی معیری ، استاد شهریار ،هوشنگ ابتهاج ،دکترحمیدی شیرازی وبسیارکسان دیگررانام برد.ازمخالفان غزل ناصرخسرومشهورتراست .نکته : زیباترین وبرجسته ترین بیت ازلحاظ لفظ ومعنی وقصیده رابیت الغزل وبیت القصیده ویاشاه بیت می گویند.آرایش قافیه درغزل :_________________________ò ___________________ò_________________________ ___________________ò_________________________ ___________________ò_________________________ ___________________ò_________________________ ___________________òدرزیربه ذکرچندغزل می پردازیم :درخرابات مغان نورخدامی بینم این عجب بین که چه نوری زکجامی بینم جلوه برمن مفروش ای ملک الحاج که تو خانه می بینی ومن خانه خدامی بینم خواهم اززلف بتان نافه گشایی کردن فکردوراست هماناکه خطامی بینم سوزدل اشک روان آه سحرناله شب این همه ازنظرلطف شمامی بینمندیده است زمشک ختن ونافه چین آنچه من هرسحرازبادصبامی بینم

دوستان عیب نظربازی حافظ مکنیدکه من اورازمحّبان شمامی بینم(حافظ )

¯¯¯

یارمرا،غارمرا،عشق جگرخوارمرا یارتویی ،غارتویی ،خواجه !نگه دارمرانوح تویی روح تویی فاتح مفتوح تویی سینه ی مشروح تویی بردراسرارمرانورتویی سورتویی دولت منصورتویی مرغ که طورتویی ،خسته به منقارمراقطره تویی ،بحرتویی ،لطف تویی،قدرتویی قندتویی ،زهرتویی،بیش میازارمراروزتویی ،روزه تویی ،حاصل در یوزه تویی آب تویی ،کوزه تویی ،آب ده این بارمرادانه تویی ،باده تویی،جام تویی پخته تویی ،خام تویی ،خام بمگذارمرااین تن اگرکم تندی ،راه دلم کم زندی راه شدی ،تانبدی این همه گفتارمرا

(مولوی )

¯¯¯

نه دل مفتون دلبندی ،نه جان مدهوش دلخواهی نه برمژگان من اشکی،نه برلبهای من آهی نه جان بی نصیبم را،پیامی ازدلارامی نه شام بی فروغم را،نشانی ازسحرگاهی نیابدمحفلم گرمی ،نه ازشمعی نه ازجمعی نداردخاطرم الفت ،نه بامهری نه باماهی به دیداراجل باشد،اگرشادی کنم روزی به بخت واژگون باشد،اگرخندان شوم گاهی کی ام من؟آرزوگم کرده ای تنهاوسرگردان نه آرامی،نه امیدی ،نه همدردی ،نه همراهی گهی افتان وخیزان،چون غباری دربیابانی گهی خاموش وحیران ،چون نگاهی به نظرگاهی رهی، تاچندسوزم دردل شبهاچوکوکبها به اقبال شررنازم که داردعمرکوتاهی

(رهی معیری )

¯¯¯

۳-مثنوی (دوگانگی ،مزودج ) : نوعی ازکلام منظوم است که هردومصراع آن یک قافیه دارد وبنابراین درمثنوی هربیت دارای قافیه ای جداگانه است وازاین رومثنوی به ظاهرآسانترین نوع شعراست ،هرچندسرودن مثنوی زیباودلنشین کارآسانی هم نیست .وجه تسمیه وعلت نامگذاری این قالب شعری (مثنوی )بدان جهت بوده است که هربیت مصراع هایش دوبه دوهم قافیه هستند.چون در مثنوی محدودیت بیت وجودنداردونیزقافیه درهربیت تفاوت می کنداشعاردراز ومنظومه های داستانی ، حماسی ، عاشقانه ، تاریخی وفلسفی و عرفانی به صورت مثنوی ودراوزان مختلف سروده می شوند.ازآن جاکه موضوع مثنوی متنوع ومتفاوت است برخی آن رابه چهارنوع تقسیم بندی کرده اند:۱-مثنوی رزمی (حماسی ) : مانندشاهنامه فردوسی ،گرشاسب نامه اسدی توسی ۲-مثنوی بزمی (عاشقانه ) : مانندخسرووشیرین نظامی ،ویس ورامین فخرالّدین اسعدگرگانی ۳-مثنوی عرفانی (معنوی ) : مانندمثنوی مولانا،حدیقةالحقیقةسنایی ومنطق الطیرعطار۴-مثنوی حکمی (اخلاقی –اجتماعی ) : مانندبوستان سعدی نمونه های دیگرمثنوی : مخزن الاسرارنظامی، هفت پیکر ، لیلی و مجنون نظامی ،گلشن راز شیخ محمودشبستری ،جام جم اوحدی مراغدرای ،تحفةالاحرارجامی ،یوسف وزلیخاجامی .ازشاعران معاصری که درسرودن مثنوی موفق بوده اند:نام هوشنگ ابتهاج ،حمیدی شیرازی ،علی معلم واحمدعزیزی قابل ذکراست .درزیربه ذکرچندنمونه می پردازیم :جنبش اول که قلم برگرفت حرف نخستین زسخن درگرفت پرده ی خلوت چوبرانداختند جلوت اول به سخن ساختندتاسخن آوازه ی دل درنداد جان تن آزاده به گل درندادچون قلم آمد،شدن آغازکرد چشم جهان رابه سخن بازکرد…

(نظامی ،مخزن الاسرار)

¯¯¯

شبی یاددارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه باشمع گفت که من عاشقم گربسوزم رواست تراگریه وسوزباری چراست بگفت ای هوادارمسکین من برفت انگبین یارشیرین من چوشیرینی ازمن به درمی رود چو فرهادم آتش به سرمی رودکه ای مدّعی عشق کارتونیست که نه صبرداری نه یارای ایست …

(سعدی ،بوستان )

ماچون دودریچه روبه روی هم آگاه زهربگومگوی هم هرروزسلام وپرسش وخنده هرروزقرارروزآینده عمرآینه ی بهشت ،امّاآه بیش ازشب وروزتیرودی کوتاه نه مهرفسون نه ماه جادوکرد نفرین به سفرکه هرچه کرداوکرد

(مهدی اخوان ثالث )

مشنوای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یاشب و روز به جز فکر توام کاری هست به کمند سرزلفت نه من افتادم وبس که به هرحلقه موئیت گرفتاری هست گربگویم که مراباتوسروکاری نیست درودیوارگواهی بدهدکاری هست هرکه عیبم کندازعشق وملامت گوید تاندیدست ترا،برمنش انکاری هست صبربر جوررقیبت چه کنم گرنکنم همه دانندکه درصحبت گل خاری هست نه من خام طمع عشق تومی ورزم وبس که چون من سوخته درخیل توبسیاری هست من چه درپای توریزم که پسند تو بود جان وسررانتوان گفت که مقداری هست عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند داستانی ست که برهرسربازاری هست

(سعدی )

¯¯¯

۴-قطعه : عبارت است ازابیاتی متحددروزن وقافیه دربیان یک اندیشه وشرح یک حکایت و واقعه .تنهاقالب شعری است که بیت مصّرع نداردوهم قافیه بودن دومصراع بیت نخست درقطعه الزامی نیست .دارای وحدت موضوع است .موضوع آن پند و اندرز است . تعداد ابیاتش۲ الی۶۰ و معمولاًبین ۲۰-۲ می باشد.قطعات ناصرخسرو،ابن بمین ،سعدی وازمعاصرین پروین اعتصای وایرج میرزا مشهور است .نمایش قافیه درقطعه چنین است :________________________ _____________________ò________________________ _____________________ò________________________ _____________________ò________________________ _____________________ò________________________ _____________________òنکته :درقطعه فقط مصراع های زوج هم قافیه است .حداقل قطعه دوبیت است .نکته :تنهاقالب شعری که تمام ابیاتش مصّرع است مثنوی است .به چندقطعه ی زیرتوجه کنید:دوست مشمارآن که درنعمت زند لاف یاری وبرادرخواندگی دوست آن باشدکه گیرددست دوست درپریشان حالی ودرماندگی

(سعدی )

گویندمراچوزادمادر پستان به دهن گرفتن آموخت شبهابرگاهواره ی من بیدارنشست وخفتن آموخت دستم بگرفت وپابه پابرد تاشیوه ی راه رفتن آموخت یک حرف ودوحرف برزبانم الفاظ نهادوگفتن آموخت لبخندنهادبرلب من به غنچه ی گل شکفتن آموخت پس هستی من زهستی اوست تاهستم وهست دارمش دوست

(ایرج میرزا)

زمانه ،پندی آزادواردادمرا زمانه راچونکوبنگری همه پنداست به روزنیک کسان گفت :غم مخورزنهار بساکساکه به روزتوآرزومنداست

(رودکی )

روزی گذشت پادشهی ازگذرگهی فریادشوق برسرهرکوی وبام خاست پرسیدزان میانه یکی کودک یتیم کاین تابناک چیست که برتاج پادشاست آن یک جواب دادچه دانیم ماکه چیست پیدااست آنقدرکه متاعی گرانبهاست نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت وگفت این اشک دیده ی من وخون دل شماست مارابه رخت چوب شبانی فریفته است این گرگ سالهاست که با گّله آشناست آن پارساکه ده خردوملک ،رهزن است آن پادشاکه مال رعّیت خورد،گداست به قطره ی سرشک یتیمان نظاره کن تا بنگری که روشنی گوهرازکجاست پروین ،به کجروان سخن ارزاستی چه سود کوآنچنان کسی که نرنجدزحرف راست

(پروین اعتصامی )

دانی که را سزد صفت پاکی؟

آن کو وجودِ پاک نيالايد

تا خلق ازو رسند به آسايش

هرگز به عُمر خويش نياسايد

تا ديگران گرسنه و مسکينند

بر مال و جاه خويش نيفزايد

مَردُم بدين صفات اگر يابی

گر نام او فرشته نهی شايد

اعتصامی

شنیده‌اید که آسایش بزرگان چیست؟

برای خاطر بیچارگان نیاسودن

به کاخ دهر، که آسایش است بنیادش

مقیم‌گشتن و دامان خود نیالودن

همی ز عادت و کردار زشت کم‌کردن

هماره، بر صفت و خوی نیک افزودن

رهی که گمرهی‌اش در پی است، نسپردن

دری که فتنه‌اش اندر پی است، نگشودن

اعتصامی

خلید خار درشتی به پای طفلی خرد

به‌هم‌برآمد و از پویه بازماند و گریست

بگفت مادرش این رنج اولین قدم است

ز خار حادثه تیه وجود خالی نیست

هنوز نیک و بد زندگی به‌دفتر عمر

نخوانده‌ای و به‌چشم تو راه و چاه، یکی است

ندیده زحمت رفتار، ره نیاموزی

خطانکرده، صواب و خطا چه دانی چیست؟

دلی که سخت ز هر غم تپید، شاد نماند

کسی که زود دل‌آزرده گشت، دیر نزیست

هزار کوه گرت سد راه شوند، برو

هزار ره گرت از پا درافکنند، بایست

اعتصامی

گلی خوش‌بوی در حمام روزی

رسید از دست مخدومی به دستم

بدو گفتم که مشکی یا عبیری؟

که از بوی دلاویز تو مستم

بگفتا، من گِلی ناچیز بودم

ولیکن مدتی با گُل نشستم

کمال هم‌نشین درمن اثر کرد

وگرنه، من همان خاکم که هستم

سعدی

بر سر بازار جان‌بازان منادی می‌زنند

بشنوید ای ساکنان کوی رندی، بشنوید

دختر رز چند روزی هست از ما گم‌شدست

رفت، تا گیرد سر خود، هان و هان، حاضر شوید

جامه‌ای دارد ز لعل و نیم‌تاجی از حباب

عقل و دانش برد و شد، تا ایمن از وی نغنوید

هر که آن تلخم دهد حلوا بها جانش دهم

ور بود پوشیده و پنهان به دوزخ در روید

حافظ

دل شناسد که چیست جوهر عشق

عقل را ذره‌ای بصارت نیست

در عبارت همی نگنجد عشق

عشق از عالم عبارت نیست

هر که را دل ز عشق گشت خراب

بعد از آن هرگزش عمارت نیست

عشق بستان و خویشتن بفروش

که نکوتر ازاین، تجارت نیست

عطار

اهل دنیا سه فرقه بیش نی‌اند

چون طعام‌اند و همچو دارو و درد

فرقه‌ای چون طعام درخوردند

که ازایشان گریز نتوان کرد

باز جمعی چو داروی دردند

بر مال و جاه خويش نيفزايد

مَردُم بدين صفات اگر يابی

که بدان، گه گه است حاجت مرد

باز جمعی چو درد با ضررند

تا توانی به گرد درد مگرد

ابن یمین

بهترین مراتب آن باشد

کان به فضل و هنر به‌دست آید

رتبتی کان نباشد استحقاق

زودش اندر بنا شکست آرد

ابن یمین

ای خواجه، رسیده‌ست بلندیت به‌جایی

کز اهل سماوات به‌گوشت برسد صوت

گر عمر تو چون قد تو باشد، به‌درازی

تو زنده بمانی و بمیرد ملک‌الموت

انوری

۵-رباعی : عبارت است ازچهارمصراع که مصراع های اول ،دوم وچهارم آن هم قافیه هستندوگاه مصراع سوم بادیگرمصراع هاهم قافیه است . رباعی بروزن لا حول و لاقوة الّا بالله بنا می شود. موضوع رباعی عبارت است ازمسائل حکمی ،فلسفی ،شکوه ازکوتاهی عمروگشوده نشدن راز آفرینش وگاه شکایت ازدوست وتنهایی وجدایی .عطار، مولانا،بیدل وشیخ ابوسعیدازمشهورترین رباعی سرایان تاریخ ادبیات ایران هستند.ازگویندگان رباعی دردوران معاصربایدازسیدحسن حسینی ،نصرالله مردانی ،وحیدامیری و مصطفی علی ***f***ام برد.نکته :رباعیات خیام ازدیگرشاعران مشهورتراست .نکته :آغازگررباعی رودکی بوده است نکته :ازقالب های رایج شعرانقلاب اسلامی رباعی است ومفاهیمی چون عشق وشهیدو شهادت ازجمله مفاهیم محوری انقلاب هستند.آرایش قافیه دررباعی چنین است :

(۱)______________ò ______________ò

______________ ______________ò

(۲)______________ò ______________ò

______________ò ______________ò

چندنمونه رباعی ازدیروزوامروز:هرذرّه که درخاک زمینی بوده ست پیش ازمن وتوتاج ونگینی بوده ست گرداز رخ نازنین به آزرم فشان کان هم رخ خوب نازنینی بوده است

(خیام )

گرمردرهی میان خون بایدرفت ازپای فتاده سرنگون بایدرفت توپای به راه درنه وهیچ مپرس خودراه بگویدت که چون بایدرفت

(عطار)

من درد تورا زدست آسان ندهم دل برنکنم زدوست ،تاجان ندهم ازدوست به یادگار،دردی دارم کان دردبه صدهزاردرمان ندهم

(مولوی )

هرچندکه ازآینه بی رنگ تراست ازخاطرغنچه هادلم تنگ تراست بشکن دل بی نوای ماراای عشق این ساز،شکسته اش خوش آهنگ تراست

(سیدحسن حسینی )

سرسبزترین بهارتقدیم توباد آوای خوش هزارتقدیم توبادگفتندکه لحظه ای است روییدن عشق آن لحظه هزاربارتقدیم توباد

(وحیدامیری )

گر کار فلک به عدل سنجیده بُدی

احوال فلک جمله پسندیده بُدی

ور عدل بُدی به کارها در گردون

کی خاطر اهل فضل رنجیده بُدی؟

(خیام نیشابوری)

گویند بهشت و حور عین خواهد بود

آنجا می‌ِ ناب و انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک

چون عاقبت کار چنین خواهد بود

(خیام نیشابوری)

گر یک نفست ز زندگانی گذرد

مگذار که جز به شادمانی گذرد

زنهار که سرمایهٔ ملکت به جهان

عمر است، چنان کِش گذرانی گذرد

(ظهیر فاریابی)

اول به هزار لطف بنواخت مرا

آخر به هزار غصه بگداخت مرا

چون مهره مهر خویش می‌باخت مرا

چون من همه او شدم بینداخت مرا

(مولوی)

بی مهر تو باده بهر من نیش بود

بی لطف تو پادشاه درویش بود

دل با غم تو ساخته تا دل شده است

ور نه چو گلی به بستر خویش بود

(محمد حاتم گویافامنینی)

آن یار که در سینه جنون دارم ازو

در هر مژه صد قطره‌ی ‌خون دارم ازو

کُنجی و دمی و محرمی می‌طلبم

تا شرح دهم که حال چون دارم ازو

(اوحدالدین کرمانی)

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حرف معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو

چون پرده درافتد نه تو مانی و نه من

۶ ـ دوبیتی : دوبیتی یاترانه ازجهت قافیه همانندرباعی است وتفاوت آن بارباعی دروزن آن ها است .معمولاًدوبیتی هابروزن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل سروده می شوند.موضوع دوبیتی بیان حال وروزشاعرومشکلات روزانه ،آرزوهای نخستین انسان وگاهی باورهای فلسفی ومطالب عرفانی است. مشهورترین گویندگان دوبیتی باباطاهروفایزدشتستانی هستند.دوبیتی باباطاهربه فهلویات یاپهلویات معروف است.نکته: تفاوت دوبیتی ورباعی دروزن آن هاست بدین معنی هجای اولش بادوحرف (هجای کوتاه ) ورباعی باسه حرف (هجای بلند)شروع می شود.هرمصراع دوبیتی ۱۱هجاودررباعی ۱۲- ۱۳ هجامی باشد.به چندنمونه دوبیتی توّجه کنید: زدست دیدهو دل هردوفریاد که هرچه دیده بینددل کندیادبسازم خنجری نیشش زفولاد زنم بردیده تادل گرددآزاد

(باباطاهر)

سحرگاه زآرزوی شوق دیدار کشاندم خویش بربالین دلدارادب نگذاشت (فایز)بوسدش لب همی سودم به زلفش چشم خونبار

(فایز)

نه دارم مهربانی های هابیل نه بغض وبخل بی پایان قابیل تمام حاصلم مشتی ترانه است مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل

(سلمان هراتی )

سحربر شاخساربوستانی چه خوش می گفت مرغ نغمه خوانی بیاورهرچه اندرسینه داری سرودی ،نامه ای ،آهی ،فغانی

(اقبال لاهوری )

نمایش قافیه دردوبیتی چنین است :

(۱)______________ò ______________ò

______________ ______________ò

(۲)______________ò ______________ò______________ò ______________ò

– چهارپاره (دوبیتی نو) : نوعی شعرکه بابندهایاخانه های چهارمصراعی سروده می شود.همه بندهای چهارپاره ازنظرمعناباهم پیونددارند.هربنددارای دوبیت است وازدیدگاه قافیه آزادترازدوبیتی است ،زیرانیازی نیست که درمصراع ۱و۲و۴هم قافیه باشند،کافی است که مصراع های زوج هم قافیه شود.فریدون تولّلی ،فریدون مشیری ،دکترخانلری وملک الشعرای بهارازبهترین چارپاره سرایان محسوب می شوند.نمایش قافیه چنین است :______________ò ______________ò_______________ ________________ò______________ š ______________ š_______________ ________________òõõõõõõ______________ò ______________ò_______________ ________________ò______________ò ______________ ò_______________ ________________òنمونه ای ازچارپاره ی فریدون توللّی که دوبندآن رادرزیرمی آوریم :دور،آن جاکه شب فسونگرومست خفته بردشت های سردوکبوددور ،آن جاکه یاس های سپید شاخه گسترده برترانه ی رود

õõõ

دور،آن جاکه می دمدمهتاب زردوغمگین زقلّه ی پربرف دور،آن جاکه بوی سوسن ها رفته تادرّه های خامش وژرف ۸ ـ ترجیع بندوترکیب بند : این نوع شعربه چندبخش یابندتقسیم شده که هرپاره ی آن درروزن بابندهای دیگرمشترک است اماازلحاظ قافیه باآن هایکی نیست درپایان هربندبیتی عیناًتکرامی شود که باآن بندهادروزن مساوی ولی درقافیه متفاوت است که به آن «بیت برگردان » یا «واسطةالعقد» گویند.ترجیع بندمعمولاًدارای وحدت موضوع است ؛یعنی یک مطلب واحددرآن طرح وتوصیف می شود.اگردرپایان هربندآن تک بیت (بیت برگردان )تغییرکندوعیناًتکرارنشودآ� � قالب شعری را ترکیب بندخوانند.ترجیع بندهاتف اصفهانی (اقلیم عشق )مشهورترین است .واسطه العقد ترجیع بندهاتف این است :که یکی هست وهیچ نیست جزاو وحـــــده لاالــــــه الّــاهـــــــوسعدی نیزترجیع بندمشهوردارد،که بیت برگردان آن چنین است :بنشینم وصبرپیش گیرم دنباله ی کارخویش گیرم محتشم کاشانی ازمشهورترین گویندگان ترکیب بنداست .ترکیب بندمشهورجمال الّدین عبدالرزاق اصفهانی درنعت وستایش پیامبر(ص)قابل ذکراست .نمایش وشکل هندسی ترجیع بندچنین است :

________________________ ò ____________________ò________________________ ____________________ò________________________ ____________________ò________________________ ____________________ò________________________ ____________________ò__________________æ__________________æ________________________ ™ ____________________™________________________ ____________________™________________________ ____________________™________________________ ____________________™________________________ ____________________™__________________æ__________________æ

درزیربه نمونه ای ازترجیع بندوترکیب بندتوجّه کنید:ای زلف تو،هرخمی کمندی چشمت به کرشمه ،چشم بندی مخرام بدین صفت ،مبادا کزچشم بدت ،رسدگزندی ای آینه ،ایمنی که ناگاه درتورسدآه دردمندی یاچهره بپوش یابسوزان برروی چوآتشت سپندی دیوانه عشقت ای پری روی عاقل نشودبه هیچ پندی تلخ است دهان عیش ازصبر ای تنگ شکر ،بیارقندی …

بنشینم وصبرپیش گیرمدنباله ی کارخویش گیرم

درداکه به لب رسیدجانم آوخ که زدست شدعنانمدیدچومن ضعیف هرگز کزهستی خویش درگمانم پروانه ام اوفتان وخیزان یکباره بسوزووارهانم گرلطف کنی بجای اینم ورجورکنی سزای آنم جزنقش تونیست درضمیرم جزنام تونیست برزبانم گرتلخ کنی به دوری ام عیش یادت ،چوشکرکنددهانم …

بنشینم وصبرپیش گیرمدنباله ی کارخویش گیرم

نمونه ترکیب بندازجمال الدین عبدالرزاق اصفهانی :ای ازبرسدره شاهراهت وی قبّه ی عرش تکیه گاهت ای طاق نهم رواق بالا بشکسته زگوشه ی کلاهت هم عقل دویده دررکابت هم شرع خزیده درپناهت مه طاسک گرد ن سمندت شب طرّه ی پرچم سیاهت …

ایزدکه رقیب جان خردکردنام توردیف نام خودکرد

ای مسندتو،ورای افلاک صدرتووخاک توده ،حاشاک درراه توزخم ،محض مرهم بریادتو،زهرعین تریاک طغرای جلال تولعمرک منشورولایت تولولاک نه حقّه وهفت مهره پیشت دست توودامن توزان پاک …

خواب توولابنام قلبیخوان توابیت عندربّی

۹ـ مسمّط : از«مسمّط» به معنی به رشته کسیدن مرواریدگرفته شده است .دراصطلاح ادب نوعی ازشعراست که دارای چندبندمی باشدهربندآن دارای چندمصراع هم قافیه است که درپایان هربندمصراعی باقافیه ای جداگانه آورده می شودکه قافیه مصراع های آخرتمام بندهایکی است .این قالب شعری ابتکارمنوچهری دامغانی شاعرقرن پنجم است .نمایش قافیه دراین شعرچنین است :

__________________ ò _________________ò___________________ò _________________ò__________________ò__________________™__________________æ _________________æ__________________ æ _________________æ_________________æ_________________™

نکته : مسمّط هابراساس تعدادمصراع های هربندنام گذاری می شوند:مسمّط مخمس (۵مصراع )،مسمّط مسدّس (۶مصراع )و…درزیرنمونه ای ازمسمّط منوچهری ذکرمی شود:خیزیدوخزآریدکه هنگام خزان است بادخنک ازجانب خوارزم وزان است آن برگ رزان بین که برآن شاخ وزان است گویی به مثل پیرهن رنگرزان است

دهقان به تعّجب سرانگشت گزان استکاندرچمن وباغ نه گل ماندونه گلنار

طاووس بهاری رادنبال بکندندپرّش ببریدندوبه کنجی بفکندندخسته به میان باغ ،به زاریش پسندنداونه نشینندونه گویندونه خندند

وین پرّنگارنیش براوبازبنندندتاآذرمه بگذرد،آیدسپس آذار

۱۰ـ مستزاد : درلغت به معنی « زیاد ذکرشده » است ودراصطلاح ادب شعری است که درپایان هرمصراع پاره ای به آن می افزایندکه دروزن به آن نیازی نیست امابامعنای مصراع ارتباط دارد.کهن ترین مستزاد رابه قرن پنجم نسبت داده اند.مولوی نیزغزلی زیبادرمستزاد داردکه چنین آغازمی شود:هرلحظه به شکلی بت عیّاربرآمد دل بردونهان شدهردم به لباس دگرآن یاربرآمد گه پیروجوان شدنمونه دیگرازشاعرمعاصراستادجلال الدین همایی متخلّص به «سنا»:گرحاجت خودبری به درگاه خدا باصدق وصفاحاجات توراندخداوندروا بی چون وچرازنهارمبرحاجت خوددربرخلق باجمه دلق کزخلق نیایدکرم وجودوعطا بی شرک وریانکته : تنهاقالب شعری سنتی است که مصراع های آن مساوی نیستند۱۱ـ ملمّع : ملمّع شعری است که یک پاره آن (مصراع یابیت )فارسی وپاره دیگرآن به لفظ دیگری باشد،(عربی ،ترکی ).البته درکتب سنتی بدیع «لفظ دیگر»رافقط عربی گرفته اند.ملمّع معمولاًبه شکل غزل است .به دونمونه ملّمع درزیرتوجه کنید:سل المصانع رکباًتهیم فی الفلوات توقدرآب چه دانی که درکنارفراتی شبم به روی توروزاست ودیده ام به توروشن وان هجرت سواءعشیتی وغداتی اگرچه دیربماندم ،امیدبرنگرفتم مضی الزّمان وقلبی یقول انّک آت

(سعدی )

óóó

تونیک وبدخودهم ازخودبپرس چرابایدت دیگری محتسب ومن یتق الله یجعل له ویرزقه من حیث لایحتسب

(حافظ )

۱۲ بحر طویل

بحر طویل نوعی شعر یا نثر موزون در ادبیات فارسی است. قالب بحر طویل بیشتر برای بیان سخنان طنز یا هزل کاربرد دارد. اما برخی شعرهای جدی‌تر مانند مرثیه‌ها و مُناظره‌ها نیز با قالب بحرطویل نوشته شده‌اند

بحر طویل قالبی شعری است که در آن برخلاف سایر قالب‌های شعر سنتی فارسی، مصراع‌های مساوی و بیت وجود ندارد. در عوض، بحر طویل از یک یا چند قسمت با نام بند تشکیل می‌شود که در هر بند یکی از افاعیل معین عروضی به تعداد دلخواه تکرار می‌شود. هر بند به بخشهای هماهنگ که گاه مسجّع و هم قافیه هستند تقسیم شده است. معمولا پایان بندها را قافیه و ردیفی که در پایان همه بندها تکرار می‌شود مشخص می‌کند.

سرودن بحر طویل از دوره صفویه به بعد مرسوم شده است. قدیمی ترین نمونه بحر طویل نامه‌ای است به ظاهر منثور که در کتاب تاریخ طبرستان و رویان و مازندران (۸۸۱ قمری) تألیف سیدظهیرالدین بن سید نصیرالدین مرعشی ضبط شده اما از نظر شکل و وزن، بحر طویل محسوب می‌شود.۲

نمونه

بحر طویلی از ابوالقاسم حالت:

«آن شنیدم که یکی مرد دهاتی هوس دیدن تهران سرش افتاد و پس از مدت بسیار مدیدی و تقلای شدیدی به کف آورد زر و سیمی و رو کرد به تهران خوش و خندان و غزلخوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای عمارات شد و کرد به هر کوی گذرها و به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب نگران گشته به هر کوچه و بازار و خیابان و دکانی.

در خیابان به بنائی که بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلل نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک مرتبه افتاد دو چشمش به آسانسور ولی البته نبود آدم دل ساده که آن چیست؟ برای چه شده ساخته یا بهر چه کار است؟ فقط کرد بسویش نظر و چشم بدان دوخت زمانی.

ناگهان دید زنی پیر جلو آمد و آورد بر آن دگمه پهلوی آسانسور به سر انگشت فشاری و به یکباره چراغی بدرخشید و دری وا شد و پیدا شد از آن پشت اتاقی و زن پیر وزبون داخل آن گشت و درش نیز فروبست. دهاتی که همانطور به آن صحنه جالب نگران بود ز نو دید دگر باره همان در به همان جای زهم وا شد و این مرتبه یک خانم زیبا و پری چهره برون آمد از آن. مردک بیچاره به یکباره گرفتار تعجب شد و حیرت چو به رخسار زن تازه جوان خیره شد و دید که در چهره‌اش از پیری و زشتی ابداً نیست نشانی.

پیش خود گفت: که ما در توی ده اینهمه افسانه جادوگری و سحر شنیدیم ولی هیچ ندیدیم به چشم خودمان همچه فسونکاری و جادو که در این شهر نمایند و بدین سان به سهولت سر یک ربع زنی پیر مبدل به زن تازه جوانی شود افسوس کزین پیش نبودم من درویش از این کار خبر دار که آرم زن فرتوت و سیه چرده خود نیز به همراه در اینجا که شود باز جوان آن زن بیچاره و من هم سر پیری برم از دیدن او لذت و با او به ده خویش چو برگردم وزین واقعه یابند خبر اهل ده ما، همه ده را بگذارند که در شهر بیارند زن خویش چو دانند به شهر است اتاقی که درونش چو رود پیر زنی زشت، برون آید از آن خانم زیبای جوانی.

بحر طویلی از سید ابوالقاسم نباتی:

«منبع چشمه هر کلمه که جاری شود از نطق و بیان، کام زبان، اسم خداوند عظیم است که از لطف کرم داده به هر نوع بشر عقل و هنر قوت ادراک، دو ابرو دو گوش و دو بصر عارض مانند قمر سرو قد موی کمر کاسه سرمد نظر هوش و برد دوش و بنا گوش و لب نوش و خط عنبر ریحان دو صف لشکر مژگان، دهان پسته خندان ز لب لعل بدخشان ز صنعش شده منظوم چنان گوهر دندان که یکی پیش خردمند بود به هزاران درو مرجان.

عجب گردن مینا و قد قامت رعنا و خط طره گیسو و گره در گره زلف معنبر که فزون است به رنگ از شب یلدا وزهی خالق یکتا که از آن است هویدا همه اشیاء جمیع همه لولو لالا یاقوت و عقیق یمن و لعل بدخشان چه در دشت و بیابان چه در بحر عیان، گوهرشان همه لولو شهوار کسی کو که تماشا بکند حکمت اسرار خدا را، لا مکانی ست که موجود شد ازامر وی این گنبد دوار و نه افلاک و مه ومهر پر انوار و بروج و قمر و شمس که باشند: گهی تند و گهی کند و گهی گرم و گهی سرد و گهی و روز فزون است گهی شب آیا چنان خالق بی مثل و نظیر است که از قدرت خود خلق نمود این دو جهان را چه دنیا و چه عقبا وچه جن وبشر و آدم و حوا چه جبریل، چه میکائیل و عیسی، چه موسی که کرم کرد ز لطفش به یکی محیی اموات به یک نور تجلا و دگر معجز ثعبان از آن است همه چرخ معلا وسماوات و حجابات مقامات و کرامات چه لاهوت و چه ناسوت، در این جا شده مبهوت جمیع رسل و آدمی و جن و پری گبر و مسلمان ودگر حوری و غلمان قلم کردم.

اگر بود در این عرصه مرا محرم رازی که نگفتی به کسی سرّ نهانم به نشینیم به هم هر دو به کف ساغر مینا به طرب، رقص کنان گفتن این سرّ خفا را.من بیچاره چه سان شرح حمد و ثنایش نهان است رسد بر همه جا ابر عطایش قادر و واحد یکتا ست که از نقش بدیعش شده ظاهر ز سر خاک و انهار و چه اشجار و چه اظهار چه احجار چه کهسار چه اثمار لذیذ و چه گل و سنبل و طرف چمن و غلغل و دگر چه چه بلبل، که ز عشق گل وگلشن شده سرمست و غزل خوان و گهی ناله و افغان و گهی واله و حیران بیا ای دل نادان برو سوی گلستان نطر کن به درختان و به مرغان خوش الحان و ببین حالت ایشان، تو در فصل بهاران. بشرطی که زنی باده ریحان به یک یار موافق که بود همدم صادق نه چو یاران منافق که زند با تو شراب و به زند سنگ به جامت ز کرم شد سر مطلب چو گذشتی به گلستان، بگشا دیده بینا و نگه کن به سر برگ درختان که هر یک به چه سان آمده در وجد و سماع راز و نیاز دل خود را به صد الحاح و تضرع به نسیم سحر خوش خبر نامه بر عاشق مهجور عیان کرده، بگوید که:ای باد صبا، بهر خدا، عرضه ما را به رسان در بر آن دلبر عاشق کش بیرحم بگو :ای بت خونخوار، جفا کار دل آزار، که با جور خزان دیده همین بهر وصال تو ستمگر به صد امید به این وادی پر خوف خطر روی نهادیم که دیگر نکنی این همه بیداد.»

بحر طویل سید ابولقاسم نباتی

منبع چشمه هر کلمه که جاری شود از نطق و بیان، کام و زبان، اسم خداوند عظیم است که از لطف و کرم داده به هر نوع بشر عقل و هنر، قوت ادراک دو ابرو و دو گوش و دو بصرعارض مانند قمر، سرو قد و موی کمر کاسه سر مدّ نظر، هوش و بر و دوش و بنا گوش و لب نوش و خط عنبر ریحان دو صف لشکرمژگان، دهان پسته خندان ز لب لعل بدخشان زصنعش شده منظوم چنان گوهر دندان که یکی پیش خردمند بُود به زهزاران دُر و مرجان. عجب گردن مینا و قد و قامت رعنا و خم طرّه و گیسوی گره در گره و زلف معنبر که فزونست به رنگ ازشب یلدا. و زهی خالق یکتا که ازآنست هویدا همه اشیاء، جمیع همه لولوء لا لا. یاقوت وعقیق یمن و لعل بدخشان، چه در دشت و بیابان چه در بحر عیان گوهررخشان، همه لولو شهوار . کسی کو که تماشا بکند حکمت اسرار خدا را ؟ لامکانیست که موجود شد از امر وی این گنبد دوار و نُه افلاک و مه و مهر پر انوار و بروج و قمر و شمس که باشند گهی تند و گهی کند و گهی گرم و گهی سرد و گهی روز فزونست و گهی شب . آنچنان خالق بی مثل و نظیر است که از قدرت خود خلق نمود این دو جهان را چه دنیا و چه عقبی و چه جنّ و چه بشر و آدم و حوا و چه جبریل و مکائیل و چه عیسی و چه موسی که کرم کرد زلطفش به یکی محیی اموات و به یک نور تجلی و دگر معجز شعبان از آنست همه چرخ معلّی و سماوات و حجابات و مقامات و کرامات، چه لاهوت و چه ناسوت و دراینجا شده مبهوت جمیع رسل و آدمی و جنّ و پری، گبر و مسلمان و دگر حوری و غلمان . غلط کردم اگر بود در این عرصه مرا محرم رازی که نگفتی به کسی سرّ نهانم . بنشستیم به هم هر دو به کف ساغر مینا به طرب رقص کنان، گفتی این سرّخفا را . من بیچاره چه سان شرح دهم حمد و ثنایش، انتها نیست، رسد بر همه جا ابر عطایش قادر واحد یکتاست که از نقش بدیعش شده ظاهر ز سر خاک چه ازهار و چه احجار و چه کهسار و چه اثمار لذیذ و چه گل و سنبل و انهارو چه اشجار، و طرفِ چمن و غلغل و قمری و دگر چهچه بلبل که زعشق گل و گلشن شده سرمست و غزلخوان و گهی ناله و افغان و گهی واله و حیران . بیا ای دل نادان و برو سوی گلستان و نظر کن به درختان و به مرغان خوش الحان و ببین حالت ایشان، تو در فصل بهاران، بشرطی که زنی باده ریحان، به یک یار موافق که بود همدم صادق نه چو یاران منافق که زند با تو شراب و بزند سنگ به جامت . زکفم شد سر مطلب چو گذشتم به گلستان . بگشا دیده بینا و نگه کن به سر برگ درختان، که هر یک به چه سان آمده در وجد و سماع، راز و نیاز دل خود را به صد الحاح و تضرّع به نسیم سحرخوش خبرنامه برعاشق مهجورعیان کرده بگوئید که ای باد صبا بهر خداعرضه ما را برسان دربرآن دلبرعاشق کش بی رحم بگو ای بت خون خوار جفا کار و دل آزار که با جور خزان دیده همین بهر وصال تو ستمگر به صد امّید به این وادی پر خوف و خطر روی نهادیم که دیگر نکنی این همه بیداد به رحم آمده خود را بنمایی ز پس پرده و یکدم بنوازی دل غمدون ستمدیده ما را . بعد از اظهار کمالات و صفات احد واحد و قیّوم نباشد سخنی لایق و مرغوب مگر نعت و ثنای خلف ارشد آدم، سبب خلقت عالم، به نسب از همه اعظم، به حسب از همه اکرم سر دیباچه دانش، ورق دفتر بینش که اگر علّت غائی نشدی ذات شریفش بخدا منظر و منظور نبودی به جهان هیچ وجودی و نجنبید سر برگ گیاهی، نه جمادات و نبادات، نه عرش و نه سماوات و نه فردوس و نه دوزخ نه خرابات و مناجات نه لوح و قلم و کرسی و افلاک و کواکب، مه و خورشید و شب و روز و مه و سال چه صیف و چه شتا و چه خریف و چه بهار وهمه از حرمت نورش اثر سایه بدیدند از آن مهر نبوّت به امم آیت رحمت، به جز او نیست شهنشاه قیامت که بنامست محمّد، لقبش احمد محمود و ابوالقاسم خیرالبشر و سیّد کونین، بنی عمّ شه تخت سلونی که بُود حیدر و صفدر، وصی احمد مرسل علی عالی اعلی، ولی والی والا که بُود قدرت یزدان خدم درگه او قنبر و سلمان ابوالمعجن و مقداد و ابوذر که بسی به بُود از قیصر روم و شه ترک عجم و چین و خطا و ختن و هند و بخارا .

نباتی کند وصف امیری

سنی من ای مه انور نئجه تعریف قیلیم ؟ یوخدی شبیهون، بو لطافت بو شرافت بو جهان اوزره پری حورلر اولماز نه دئییم قالمیشام عاجز بو وجاهت بو ملاحتده زلیخا ندی لیلی ندی عذرا ندی سلمی ندی ؟ بالله که اوزون تک اولا بیلمز گل حمرا، ها بئله یوخدی قدون تک چمن دهرده بیر سرو دل آرا و نه شمشاد و نه عرعر، نه صنوبر . هانی زلفون کیمی سنبیل، اوزونو کیم گوله اوخشاتدی ؟ خطا ائتدی غلط دیر . هانی بو رنگده گول، بس نه دئییم ای لبی مل، عارضی گون یا مه تابان دیلیم یوخ دییه بیلمم لبینه لعل بدخشان، دیشینه گوهر رخشان . نه عجب وقته نه ساعتده سنی خلق ائلیوب قادر منان . هانی اول چشم خمارون کیمی بیر نرگس شهلا ؟ نه اولور ای بت طناز خوش آواز، که گه گاه بو بیچاره دل خستیه بیر رحم ائدسن یوخسا مگر بیلمه میسن کیم سنه من عاشیقم ای یار جفا کار دل آزار ستم پیشه و بی رحم و مروت . نه خوشوندور کی چکیم من بئله ذلّت سنی تانری داخی ال چک بو جفادن کی گمانیم بودو بو وضعده گر گورسه منی رحم ائلییر گبر و نصارا . بئله گلدی بئله گئتدی، بئله باخدی، نئجه باخدی که گوز آخدی جانیمی اودلارا یاخدی یئری گئت دنگ ائلمه بیر ائله گوز تا کی دئییم من بئله گلدی بئله گئتدی ، نه بیلیم کیم دئیه جکدیر کی بو افسانه دی، کیم بئله گلدی بئله گئتدی او نه مجنوندی نه لیلی و نه مخفی دی نه پیدا و نه وامق دی نه عذرا نه نباتی دی نه حافظ او مدبیر دی کی تدبیر ائلدی ائتدی منی عاشق شیدا

۱۳-شعرنیمایی : ازدوجهت قابل برسی است :۱ـ محتواودرون مایه ۲- شکل وقالب ازجهت درون مایه ،نگاه به طبیعت وجهان ،جهت گیری اجتماعی واستفاده ازنماددرطرح مسائل اجتماعی ،انعکاس فضاهای طبیعی ورنگ محلّی درشعرازویژگی های محتوایی شعرنیمایی است .ازنظرقالب وشکل ،کوتاه وبلندشدن مصراع هاوجابه جایی قافیه هاازویژگی های شعرنیمایی به شمارمی آید.شعرمعاصر(شعرنو)بعدازنیمادر سه شکل ادامه یافت :۱-شعرآزاد( نیمایی ) : که وزن دارد اما جا ی قافیه درآن مشخص نیست؛ مانند برخی از سروده های سهراب سپهری ،اخوان ثالث وقیصرامین پور۲ ـ شعرسپید(شعرمنثور) : آهنگ دارداماوزن عروضی نداردوجای قافیه درآن مشخص نیست ؛مانندبرخی ازاشعارسهراب سپهری ،اخوان ثالث وموسوی گرمارودی واحمدشاملو۳-موج نو:که نه آهنگ داردنه قافیه ونه وزن عروضی وفرق آن بانثردرتخّیل شعری است ،مانندبرخی ازاشعاراحمدرضااحمدی نکته :شعرموج نوبه دشواری وپیچیدگی مشهوراست .نکته :منظومه ی افسانه نیماسرآغازشعرنواست .نمونه هایی ازشعرنیمایی :تورا من چشم در راهم . شباهنگام که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه هارنگ سیاهی وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم تورا من چشم در راهم شباهنگام درآن دم که برجادّه ها چون مرده ماران ،خفتگانند؛درآن نوبت که بندددست نیلوفربرپای سروکوهی دام ؛گرم یادآوری یانه من ازیادت نمی کاهم ،تورامن چشم درراهم .

(نیما)

من مسلمانم قبله ا م یک گل سرخ جانمازم چشمه ،مهرم نوردشت سجاده ی من من وضوباتپش پنجره ها می گیرم .من نمازم راوقتی می خوانم که اذانش راباد،گفته باشدسرگلدسته ی سرومن نمازم راپی «تکبیره الاحرام »علف می خوانم ،پی «قدقامت »موج

(سهراب سپهری )

گربدین سان زیست بایدپست من چه بی شرم ام ،اگرفانوس عمرم رابه رسوایی نیاویزم بربلندکاج خشک کوچه ی بن بست گربدین زیست بایدپاک من چه ناپاکم ،اگرننشانم ازایمان خود،چون کوه یادگاری جاودانه برترازبی بقای خاک :

(احمدشاملو)

به اشعاری که به صورت گفت و گو سروده میشود در اصطلاح ادبی چه میگویند