احساسی دلسرد گونه یا عمیقاً بدبینانه هیچ کاری نمی توان کرد


احساسی دلسرد گونه یا عمیقاً بدبینانه هیچ کاری نمی توان کرد

احساسی دلسرد گونه یا عمیقا بدبینانه گویی هیچ کاری نمیتوان کرد – جواب ناامید ناامیدی احساس نارضایتی است که به دنبال برآورده نشدن انتظارات یا


احساسی دلسرد گونه یا عمیقا بدبینانه گویی هیچ کاری نمیتوان کرد

تعداد نظرات

۰ دیدگاه

تعداد لایک

۱ پسندیدن

تاریخ انتشار

جمعه ۱۷ دی ۱۴۰۰

بازدید

۱,۰۴۳ نفر

جواب : ناامید

ناامیدی احساس نارضایتی است که به دنبال برآورده نشدن انتظارات یا امیدها به وجود می‌آید. تفاوت ناامیدی با پشیمانی در این است که فرد پشیمان در درجه اول به تصمیماتی شخصی‌ که به یک نتیجه بد منجر شده، توجه می‌کند، اما فرد ناامید تنها به نتیجه کار توجه می‌کند.۱ ناامیدی سرچشمه فشار روانی است.۲ مطالعه حس ناامیدی و بررسی علت‌ها و اثرات آن، رشته‌ای در تجزیه و تحلیل تصمیم است.۱۳ ناامیدی به همراه پشیمانی دو احساس اولیه مرتبط با تصمیم‌گیری هستند.

ارائه شده توسط : حسین ایزدی

در وب سایت : پرشین جم

تغذیه و سلامتی

سلامت زنان

سلامت مردان

سلامت کودکان

سلامت میانسالان

سلامت روان

سلامت جنسی

اعتیاد و سیگار

پوست و مو

دهان و دندان

تناسب اندام

ویتامین و مکمل

انواع دارو ها

انواع بیماری

افسردگی چیست؟ دلایل افسردگی

افسردگی یک بیماری روانی‌ است که باعث احساس غم و ناراحتی مداوم و از دست‌دادن علاقه می‌شود. اکثر افراد بعضی از مواقع احساس ناراحتی، افسردگی و غم می‎‌کنند. احساس افسرده و غمگین بودن واکنش طبیعی بدن به مشکلات زندگی و از دست‌دادن چیزها و کسانی که به آنها علاقه داریم، است. اما زمانیکه این احساس غم و اندوه شدید، بی‌امیدی، بیچارگی و بی‌ارزشی بیشتر از چند روز یا چند هفته طول بکشد، شما دچار بیماری افسردگی شده‌اید.

بیماری افسردگی یا دیپریشن بر طرز فکر، احساس و رفتار شما تاثیر می‌گذارد. افسردگی می‌تواند باعث ابتلای به انواع بیماری‌های جسمی و روانی شود. افراد افسرده ممکن‌ است در انجام وظایف روزانه ناتوان بوده و حتی احساس کنند، این دنیا ارزش زندگی کردن ندارد.

برخلاف تصور افراد، این بیماری فقط یک ضعف و ناتوانی نیست و نمی‌توان آن را به سادگی نادیده گرفت، بلکه یک بیماری مزمن مانند دیابت، فشارخون و … است که باید برای درمان آن اقدام کرد. اکثر افراد مبتلا به این بیماری بعد از مصرف دارو، جلسات مشاوره یا سایر اشکال درمان، بهبود می‌یابند.

با مجله پزشکی راستینه همراه باشید تا به سوال علت افسردگی چیست؟ پاسخ دهیم.

تعریف افسردگی

شاید تابه‌حال به شوخی و جدی عبارت افسردگی را از عده زیادی شنیده باشید، اما آیا معنای دقیق آن را می‌دانید؟ خیلی از افراد در مقابل احساس غم، اندوه، ناامیدی و ناراحتی ادعا می‌کنند که افسرده شده‌اند یا افسردگی دارند.

افسردگی تعریف مشخص خودش را دارد و نمی‌توان هر نوع احساس غم و رنجش درونی را به‌عنوان افسردگی در نظر گرفت.

بهترین تعریف از افسردگی این است که نوعی حالت خلقی به شمار می‌رود که با احساس غم و اندوه فزاینده، ناامیدی، بی‌حوصلگی و عدم علاقه به انجام کارها، حتی کارهای ساده و روزانه، بروز می‌کند. برای آشنایی بیشتر با افسردگی، مقاله من افسرده‌ام را بخوانید.

فردی که به افسردگی مبتلاست همواره احساس غم و ناراحتی را درون خودش تجربه می‌کند که رو به افزایش است و در بسیاری از موارد، دلیل این غم و ناراحتی را هم نمی‌داند. افراد افسرده، حس ناراحتی، اضطراب، پوچی و ناامیدی، بی‌ارزشی و بی‌قراری را تجربه می‌کنند و در بسیاری از موارد همه این احساسات به افکار خودکشی هم منجر می‌شوند.

علائم بیماری افسردگی

برطبق انستیتوی ملی سلامت روانی آمریکا، افرادیکه دچار اختلال افسردگی هستند، علائم و نشانه‌های یکسانی ندارند. بعضی از علائم معمول و متداول افسردگی عبارتند از:

علائم معمول افسردگی، در کودکان و نوجوانان ممکن است کمی با علائم بزرگسالان متفاوت باشد.

در کودکان نشانه‌های افسردگی، شامل: ناراحتی، بیقراری، نگرانی و ناامیدی باشد. نشانه‌های افسردگی، در نوجوانان شامل: اضطراب، عصبانیت و دوری از اجتماع باشد. تغییر در طرز تفکر و برنامه خواب هم یکی دیگر از علائم معمول هم در نوجوانان و هم در کودکان می‌باشد. در کودکان و نوجوانان افسردگی، در کنار سایر بیماری‌ها شامل اضطراب و یا اختلال کم‌توجهی و بیش‌فعالی رخ می‌دهد. کودکان دچار بیماری ممکن ‌است در انجام وظایف مدرسه دچار مشکل شوند.

برای بعضی از افراد علائم افسردگی آنقدر شدید است، که فهمیدن آن به سادگی ممکن می‌باشد، اما بعضی دیگر بدون اینکه بدانند چرا، احساس غم و ناراحتی می‌کنند.

دلایل ابتلا به دیپریشن

معمولا دلیل ابتلا به افسردگی، ترکیبی از عوامل ژنتیکی، جسمی، محیطی و روانی می‌باشد. بعضی از این عوامل:

راه‌های نجات از افسردگی

اختلال افسردگی اگر درمان نشود، می‌تواند به‌سرعت پیشرفت کند و روال طبیعی زندگی فرد را با اختلال روبه‌رو کند. به همین دلیل شناخت راه های نجات از افسردگی و تلاش برای به‌کارگرفتن آن‌ها بسیار اهمیت دارد. مهم‌ترین راه های نجات از افسردگی را می‌توان در موارد زیر جست‌وجو کرد:

پرهیز از گوشه‌گیری

اگرچه برقراری ارتباط با دیگران برای فردی که به افسردگی مبتلاست بسیار سخت است، اما تلاش برای ارتباط گرفتن با دیگران و به‌ویژه افرادی که جزئی از دایره امن زندگی فرد هستند، بسیار اهمیت دارد. پرهیز از گوشه‌گیری و صحبت با دیگران به‌مرور می‌تواند بار روانی حاصل از این اختلال را کاهش دهد و احساس بهتری را در فرد ایجاد کند.

ورزش‌ کردن

شاید با خودتان بگویید که بیرون آمدن از تخت برای یک افسرده آن‌قدر دشوار است که دیگر به ورزش کردن فکر نمی‌کند. این حرف تا حدودی درست است، اما تلاش برای تحرک یا نظم دادن به مغز و تفکر، کاری است که به‌مرور زمان، احساسات منفی و ناخوشایند افسردگی را کاهش می‌دهد. اگر اطلاعات کامل‌تری درباره ورزش کردن و آرامش ذهن می‌خواهید، به مقاله‌های سه راهی که ورزش کردن باعث بهتر شدن زندگی شما می‌شود و ۹ روش که ذهن شما را آرام می‌کند، سر بزنید.

نیازی نیست که در ابتدای کار به ورزش‌های سخت و تخصصی روی آورید. یک پیاده‌روی روزانه ۳۰ دقیقه‎ای، یوگا یا تمرینات مدیتیشن و ذهن‌آگاهی کمک بسیار زیادی به رهایی از افسردگی می‌کنند.

رژیم غذایی مناسب

یکی از مهم‌ترین راه های نجات از افسردگی داشتن یک رژیم غذایی سالم است که تقویت‌کننده خلق‌وخو باشد. مواد غذایی و خوراکی مانند الکل‌ها، کافئین، شکر و کربوهیدرات‌ها و … در تشدید افسردگی و ماندگاری این حالت خلقی بسیار مؤثرند. بنابراین جایگزین‌کردن مواد غذایی سالم حاوی امگا ۳، ویتامین‌ها و … می‌تواند تا حدودی به رهایی از افسردگی کمک کند.

با مراجعه به مقاله ۴ ماده غذایی که می‌توانند با افسردگی مبارزه کنند، اطلاعات بیشتری را در این زمینه به‌دست آورید.

شرکت در فعالیت‌های عام‌المنفعه

اکثر افرادی که به افسردگی مبتلا می‌شوند، پوچی و بیهودگی شدیدی را درون خودشان احساس می‌کنند. به همین دلیل شرکت در فعالیت‌های دسته‌جمعی خیریه و کارهای عام‌المنفعه کمک می‌کند که این احساس بیهودگی تا حد زیادی جبران شود. احساس مفید بودن برای درمان افراد افسرده بسیار مهم است.

روان‌درمانی و مشاوره

یکی دیگر از مؤثرترین راه های نجات از افسردگی روان‌درمانی و مشاوره و کمک‌گرفتن از یک متخصص است. در کنار تمام فعالیت‌هایی که پیش‌تر ذکر کردیم، صحبت با فردی که در زمینه اختلالات روحی و خلقی تخصص دارد، کمک بسیاری به رهایی از افسردگی می‌کند.

بنابراین بهتر است در مقابل احساسات فزاینده این اختلال، به یک روان‌شناس متخصص و کارآزموده مراجعه کنید. این روش از درمان که مبتنی بر گفت‌وگو است به‌خوبی احساسات منفی افسردگی را کنترل می‌کند.

دارو درمانی

برخی اوقات، افسردگی در حالت شدید خودش قرار می‌گیرد و روان‌شناس تشخیص می‌دهد که در کنار جلسات درمان و گفت‌وگو، برای کاهش علائم و نشانه‌ها باید روش دیگری هم به‌کار گرفته شود. در این شرایط مراجعه به روان‌پزشک برای دارودرمانی توصیه می‌شود. فراموش نکنید که تجویز داروهای روان‌درمانی و میزان دوز مصرفی آن فقط بر عهده روانپزشک است، بنابراین از مصرف داروها به‌صورت خوددرمانی پرهیز کنید.

چه کسانی در خطر ابتلا به افسردگی هستند؟

معمولا افراد در سنین نوجوانی یا بین دهه دوم و سوم زندگی رخ می‌دهد، اما محدودیت برای آن وجود نداشته و افراد در همه سنین ممکن است، دچار افسردگی، شوند. تعداد زنان مبتلا به افسردگی، معمولا دو برابر زنان می‌باشد، اما این آمار دقیق نبوده و شاید بخاطر مراجعه بیشتر زنان به پزشک به‌وجود آمده باشد. افرادی که هریک از شرایط زیر درباره آنها صدق می‌کند، خطر بیشتری برای ابتلا به افسردگی آنها را تهدید می‌کند:

انواع بیماری افسردگی

انواع مختلفی از بیماری افسردگی وجود دارد، که در ادامه آنها را نام می‌بریم:

۱- افسردگی اساسی

احساس غم و اندوه، فقدان انرژی یا بی‌حوصلگی احساسات طبیعی در زندگی هر فردی هستند که عموماً در برخورد با شرایط خاصی بروز می‌کنند. پس از مدتی نیز با تغییر شرایط و گذر زمان از بین می‌روند.

اما زمانی که این حالات به‌صورت طولانی‌مدت، عموماً دوهفته پشت‌سرهم وجود داشته باشند، می‌توان گفت که فرد به اختلال افسردگی اساسی مبتلا شده است.

این نوع افسردگی به دو بخش سطحی و عمیق تقسیم می‌شود. اگر اختلال افسردگی اساسی در مرحله سطحی باشد، علی‌رغم اینکه حال روحی مناسبی ندارید، اما قادر به اداره امور روزانه خودتان هستید. اما در حالت عمیق آن، روال طبیعی زندگی شما هم تحت‌تأثیر قرار می‌گیرد و توانایی انجام کارهای ساده و کوچک را هم ندارید.

۲- افسردگی مزمن(dys hymia)

اختلال افسردگی در بسیاری از افراد در دوره‌های خاصی بروز می‌کند و نشانه‌های آن عموماً در حدود دوهفته ادامه می‌یابند. طول درمان افرادی با این شرایط در حدود ۲۰ هفته است، اما افرادی که علائم آن‌ها بیش از دو سال ادامه پیدا کند، به افسردگی مزمن مبتلا می‌شوند و طبیعتاً طول دوره درمان در آن‌ها بسیار بیشتر و درمان دشوارتر است.

۳- افسردگی دو قطبی (اختلال دوقطبی)

اختلال افسردگی دو قطبی نوعی از اختلال است که با نوسانات خلقی شدید بروز می‌کند و ممکن است هفته‌ها یا ماه‌ها فرد را در یک شرایط خلقی نگاه دارد. در اختلال دوقطبی، دو نوع خلق افسرده و شیدا وجود دارد. در خلق افسرده، فرد احساس افسردگی شدید را تجربه می‌کند و خلق شیدا با احساس شادمانی بسیار همراه با ناامیدی بروز می‌کند. برای آشنایی بیشتر با این اختلال مقاله اختلال دو قطبی چیست؟ را بخوانید.

۴- افسردگی فصلی

اختلال افسردگی فصلی یا SAD نیز از دیگر انواع افسردگی است که با تغییرات فصلی بروز می‌کند. در این نوع افسردگی، فرد با رسیدن به فصول خاصی از سال، اغلب پاییز و زمستان، به افسردگی مبتلا می‌شود. مهم‌ترین دلیل افسردگی فصلی، کوتاه بودن طول روز و کم بودن نور است.

۵- افسردگی پس از زایمان

افسردگی پس از زایمان نوعی از افسردگی است که برخی از خانم‌ها در دوران بارداری و سپس تولد نوزاد آن را تجربه می‌کنند. علائم این نوع افسردگی شبیه به علائم افسردگی در حالت‌های دیگر است. این علائم شامل احساس غم و ناراحتی، خلق‌وخوی پایین، فقدان انرژی، بی‌قراری، ناامیدی و … هستند.

جالب است بدانید که بسیاری از آقایان نیز پس از زایمان همسران خود به افسردگی مبتلا می‌شوند و عمده‌ترین دلیل آن تغییر شرایط زندگی و فشارهای روانی و اقتصادی است.

۶- افسردگی روانی

اختلال خلقی ناشی از مواد (SIMD)

عوارض بیماری افسردگی

افسردگی، یک بیماری جدی و مهم است که می‌تواند باعث اثرات وحشتناکی برروی فرد و خانواده‌ی وی شود. افسردگی درمان نشده، می‌تواند باعث به وجود آمدن مشکلات عاطفی، رفتاری و جسمی‌ شود. این عوارض می‌تواند شامل موارد زیر باشد:

شیوع بیماری دیپریشن

در ایالات متحده آمریکا حدود ۱۴٫۸ میلیون نفر از بزرگسالان از افسردگی اساسی رنج می‌برند. نرخ خودکشی در بیماری افسردگی، نسبت سایر انواع بیماری روانی بالاتر است. متاسفانه بیشتر افرادی که دچار بیماری افسردگی، هستند، به دنبال درمان نمی‌روند. بدون شناسایی و درمان افسردگی، این بیماری می‌تواند شدیدتر و سخت‌تر شود.

راه‌های پیشگیری از ابتلا به افسردگی

هنوز راه قطعی و قابل اتکایی برای پیشگیری از ابتلا به افسردگی، وجود ندارد، اما با برداشتن قدم‌هایی همچون کنترل استرس، برقراری روابط اجتماعی و دوستی، ورزش، رژیم غذایی سالم و درمان به موقع و اولیه بیماری از بهترین روش‌های پیشگیری از افسردگی شدید و ناتوان‌کننده می‌باشد.

کلام آخر

هر فردی بسته به شرایط و موقعیتی که در آن قرار دارد، ممکن است به اختلال افسردگی مبتلا شود. این اختلال با به‌کارگیری راهکارهایی قابل بهبودی است و می‌توان علائم و نشانه‌های ناخوشایند آن را به‌خوبی کاهش داد.

در این مقاله، تلاش کردیم شما را با اختلال افسردگی، انواع آن و نشانه‌های این اختلال آشنا کنیم. باید بدانید که افسردگی قابل بهبودی است و می‌توان آن را کنترل کرد.

سؤالات متداول:

آیا مردان هم به افسردگی پس از زایمان دچار می‌شوند؟

بله، این نوع از افسردگی در مردان هم پس از زایمان همسرانشان اتفاق می‌افتد و عمده‌ترین دلیل آن تغییر شرایط زندگی و فشارهای روانی و اقتصادی است.

چگونه از افسردگی رها شویم؟

به‌کاربردن راه‌های نجات از افسردگی مانند تغییر در تغذیه، ورزش و فعالیت، روان درمانی و مشاوره، دارو درمانی و … در کاهش علائم افسردگی و بهبود آن بسیار موثر است.

افسردگی چه عوارضی دارد؟

اعتیاد به الکل، اعتیاد به مواد مخدر، اضطراب، مشکلات درسی یا کاری، مشکلات خانوادگی، منزوی شدن و خودکشی از عوارض افسردگی هستند.

خواندن مطالب زیر به شما پیشنهاد می شود

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه

نام *

ایمیل *

وب‌ سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

سلام.یکی بگه من چه مرگمه. همش ناراحتم همیشه همیشه.همش عصبانیم .اینجوری بودم ولی ازاوقتی بایه پسری اشناشدم و خونوادم نمیذارن باهاش باشم بیشتر شده … خسته شدم دیگه هم خودم و همواطرافیانم.همش نارتحتشون میکنم همش کنترلموازدست میدمو بهشوت حرفایی میزنم که دلشون میکشنه و بعددودقیقخ بعدپشمیون میشم.گاهی دلم خودکشی میخواد.. همشم ترس ازدست دادن عشمقودارم حس میکنم براش کمم اینم بگم دیگه ازخودم متنفرم نمیتونم به خودم نگاه کنم حس میکنم خیلی زشتم واسه همین همش بهش شک دارم که بادیگه دوست شده. نمیدونم چیکارکنم واقعاخسته شدم. منم مثل بقیه یه زندگی اروم میخوام…۱۷ساللمه

تنها درمان زیارت اقا امام رضا هستش فقط برین مشهد

همه چی از مغزه. این قرصا هم فرقی با گچ نداره. تلقین میکنن بهت که تو داری با این قرصا خوب میشی. مشاور و روانپزشک هم فقط قرص میده بهت و میگه از همه دوری کن و… اما تو خودت باش و با خانوادت خوش باش. با خانوادت درباره همه چی بگو.

سلام دختری هستم ۲۱ ساله پر شور و انرژی و شوخ طبع بودم اما جدیدا حس میکنم دارم افسردگی میگیرم چون مدتیه به خاطر مسائلیی فشار روحی به شدت روم هست و روی تغذیه و اخلاقم تاثیر گذاشته.۳ ساله با پسری هستم و عاشق هم هستیم و ۴ ماهه البته دیگه داره میشه ۵ ماه، پاپیش گذاشتن برای ازدواجمون از اول هم قصدمون همین بود ولی حالا که پا پیش گذاشتن و موضوع رو به مادرم گفتم مخالفت و دعوا داشتیم از نوک پا تا فرق سر عشقم عیب گذاشت البته نصفش قبول داشتم ولی پا فشاری کردم مجبوری همه راضی شدن ولی از عاشقیمون و اینکه از قبل هم رو میشناسیم فقط مادرم درجریان هست.با پافشاری و تحمل رنج و فشار روحی و عصبی تو این ۴_۵ماه از طرف عشقم موضوعی آزارم میده و بدتر از این مشکلاتی که داشتیم داره اعصابمو متشنج میکنه. هنو خانواده ها کامل راضی نشده و هنوز تو فشار حل این موضوع بودم که از طرف عشقم این یکی هم اضافه شد.یه شب حالم خیلی بدشد انقد گریه کردم و زار زدم و فشارعصبی روم بود بدنم به لرزش افتاده بود و لکنت گرفته بودم و لثه هام سِر شده بود و حتی تغییر رنگ زیر ناخنم هم متوجه شدم از اون شب حس میکنم دارم کم میارم و افسرده شدم چون ۴ ماه کارم هرروز گریه اس و با موضوع جدید حس بیچارگی دارم دوسه بار هم با تیغ به خودم آسیب زدم سطحی حس آدمی که نمیدونه چه کنه.تا عصبی میشم دلم میخواد داد بزنم اگه خودکار دستم باشه و کاغذ جلوم خط خطی میکنم جوری ک کاغذ پاره میشه.وقتی حس بیچارگی میکنم میخوابم دستامو میزارم رو سرم و گوشام فشار میدم و سرم بوم بوم میکنه و اشکمم بدون اینکه بخوام میاد بدون اینکه بفهمم استرسی هم هستم یعنی بودم خیلی کم بود ولی این ۴ ماه بدتر شدم با دستام بازی میکنم تا استرس میگیرم بیقرار میشم راه میرم میشینم ???? همش حس میکنم اگه موضوع ازدواج با عشقم درست بشه حالم خوب میشه

سلام راستش منم حالم خوب نیست این روزا بچه ها یه غم عمیق دارم رو قلبم صبا بایه درد قلب بیدار میشم نمیدونم چه دردیه نکنه دق کنم …ها بچه ها ناراحتم چون خیلی با احساسم بازی شده خیلی غمگینم …… برام دعا کنید

سلام مشکل پدرتون حل کرديد ؟

سلام. به نظرتون افسردگیم چه قدره!؟ من هیچ دلیلی واسه غم و ناراحتی ندارم! جزو خانواده های متوسطیم از بچگی گوشه گیرو غمگین بودم یادمه ۱۴سالم بود که خودم گفتم افسردم و شروع کردم به تغیر دادن خودم! خیلی تغیر کردم خیلی خیلی بعد یه مدت خودم گفتم خب خوب شدم و دیگه افسرده نیستم! الانم میگم افسرده نیستم ولی میترسم از حسایی که خیلی وقته باز برگشته تیکه کلامم بیخیاله ینی واسه همه چی بیخیال تنها برنامه ی زندگیم زمان نمازمه وگرنه تو بقیه تایما یا خوابم یا خونه تمیز میکنم و نود درصد فیلم میبینم خلاصه هیچ دلیلی واسه ناراحتی ندارم ولی بیشتر اوقات غمگینم… خیلی گریه میکنم مخصوصا وقتی عصبی میشم هر وقت عصبانی میشم گریم میگیره! هیچ هدفی واسه زندگی ندارم و زندگی میکنم تا بمیرم! مامان بابامم خیلی خوبن هیچ ازاری از کسی به من نرسیده خوشی لعنتی زده زیر سرم نمیدونم چیکار کنم چرا ناراحتم چرا گریه میکنم چرا خوب نمیشم چرا چرا چرا یکی بگه بهم????

سلام من امسال آزمون تيزهوشان دادم و قبول نشدم ولى خونده بودم و تمرين كرده بودم خيلى از دوستام قبول شدن و من قبول نشدم و الآن داخل بدترين مدرسه دنيا دارم درس ميخونم همش دوس دارم بميرم و شب ها كلى گريه ميكنم ياد گريه هاى مامانم ميفتم وقتى كه داشت دعوام سرم غر غر ميكرد وچند تا از دوستام بهم تيكه انداختن همش تو اتاقمم و دارم به اين فكر ميكنم كه من جه كمى گذاشتم واسه اين آزمون??

منم یه مشکلی دارم بعضی وقت ها گریه میکنم

من احمق امروز روز تولدمه کاش بمیرم زودتر. به خاطر نامردی که در حق عشقم کردم زندگیم نابود شد.

سلام دیشب ساعت ۴ صبح از خواب بیدار شدم، فقط یادمه نشستم و یه ساعت بخاطر زجرهایی که همسرم بهم داده و خدا سرم آورده و حس تنهایی گریه کردم ، البته کار همیشه م هست و چندبار وقتی دیدم همسرم مواد میزنه و از من و بچه هاش میگذره برای دوست بازی و خیانت و وقتی صدام درمیومد و به قول اون غر میزدم و بجای اینکه خودشو اصلاح کنه برام آرزوی مرگ میکرد و دستاش رو به آسمون میگیره و میگه الهی بمیری مثل همیشه به خودکشی فکر کردم، ولی همیشه دلم برای بچه هام میسوزه ، چون پدر بی مسئولیتی دارن و هیچی بهش برنمیخوره تا مواد و کثافت کاریش رو کنار بیاره، حتی اگر من که هیچی، بچه هاش جلو چشمهاش پر پر شن، دیشب هم از اون شبها بود، بچه م تو بیمارستان بود و طبق معمول مواد زده بود اومد بیمارستان و وقتی گفتم بازم مواد زدی پیش خانواده تخت بقلی آبروم رو برد و من با دخترم با بغض شبونه با ترس و لرز اومدیم خونه، چون حالم خیلی بد شده بود و نتونستم دیگه بمونم پیش بچه م و گفتم خودت بمون. ساعت ۴ صبح بود که با هق هق از خواب پاشدم گریه کردم، دخترم تو خواب بقلم کرد و وقتی صبح شد دیگه هیچ حسی نداشتم. انگار تو دنیای مجازی گیر کرده باشم، خواب های عجیب و غریب هم دیدم که مثل واقعیت بود. صبح تمام حس هام رو از دست دادم. حس تنفر از همسرم، حس عشق، حس گریه، حس استرس همیشگی. انگار یکی حافظه مغزم رو دستکاری کرده ، به زور خودمو و خونه ای که توش هستم رو شناختم. حتی یادم رفت که حس بدبختی دارم. آخه من شب به شب و صبح به صبح برای بدبختیهام بغض دارم. وقتی بیدار شدم بدون هدف کارهای روزمره رو انجام دادم و الان انگار تو مغزم یه حبابه. حس میکنم من دائمی اینجا نیستم و اون من افسرده دردکشیده یا همون دیشب مرده و من از یه دنیای مجازی اومدم خلاء ش رو پر کنم. دیشب تو خونه احساس کردم کسی هست ولی با اینحال بیهوش شدم. اتاق عمل چندبار رفتم. دقیقا حس هام ، حس های بهوش اومدن بعد از عمله. شاید خنده دار ولی حس میکنم آدم فضاییها حافظم رو تغییر دادن یا بیهوشم کردن و الان اثرات بهوش اومدنه یا واقعا از جهان موازی اومدم. حس میکنم هیچی واقعیت نداره. ولی از لحاظ علمی توضیحی ندارم ، چون حافظم برای حفظ تئوری رو امتحان کردم عالی تر از همیشه هست. اگر همسرم شب خونه بود بی شک می گفتم از موادی که خودش میزنه بهم داده و دچار توهم شدم. البته همیشه تصمیم به جدایی دارم ولی چون همسرم کلی بدهکارم کرده و من با بچه مریض نمیتونم کار کنم حتی به خودش هم گفتم دیگه ما نمی تونیم و کمکم کن دوباره این گندکاریهایی که برام درست کردی تصویه کنم بعد جدا شیم ولی دیشب گفتم حتی تا اون موقع صبر نمیکنم چون هم از لحاظ مالی بهم ضربه میزنه ، هم از لحاظ روحی. ولی صبح اون حس رو نداشتم که سریع جدا شم. حس طلاق عاطفی رو داشتم. اینکه بدرک باشه یا نباشه ، من که دائمی تو این جهان نیستم و موقتی اومدم. آیا حافظه مغزم مشکلی پیدا کرده؟

سلام دوستان منم سن زیادی ندارم مشکل منم شاید مثل شما باشه شاید هم نه دوسالی هست که افسرده شدم مشکلات من از همه زیاد یا بهتر بگم دردم از همه بیشتر هست هیچ وقت فکر خود کشی به سرم نخورده ولی چند وقتی هست که این فکر هی توی سرم می چرخه دوستم خیلی بهم امید میده و کمکم می کنه ولی واقعا دیگه نمی تونم نمی کشم فقط می خوام که گذشتم و فراموش کنم از جای که هستم دور بشم برم جای که گذشته برام هی تکرار نشه خودمو بسازم از اول اگه میشه راهنمایم کنید

ممنون بابت توضیحات مفید خوبتون

سلام دوستان اسم مناهست ۲۸سالمه ..پدرم رو چندسال پيش از.دست دادم .. بعد از اون شدم ي ادم ك فقط جسمش زنده بود همه ميگفتن خوشبحالت احساسي نيستي ك بشكني نميدونستن ب دلم ميزنم.. و هر روز هر بار هم مريض بودم .. بعد از ۶ماه ك از فوت پدرم گذشته بود كسي ك فقط باهاش در گروه سلام عليك داشتيم دنبالم گشته بود ك منو پيدا كنه و براش مهم بود ك بفهمه حالم خوبه يا ن.. اون پسري نبود ك اهل بازي با دخترها باشه خودش بود صداقت داشت مهربون بود.. تمام وقت ما با پيام و تماس بود كم كم فهميدم ك واقعا بيقرارشم بعد از ۴سال ك توي زندگيم بود و منو شديدن ب خودش وابسته و دلبسته كرد يهو با شوخي گفت ميخواد بره خواستگاري وقتي فهميد براش بي وقفه دارم گريه ميكنم گفت شوخي كردم ميخواستم بدونم چي ميگي.. اهسته اهسته داشت خودشو ازم ميگرفت ولي باز ب عشق عميق من اعتقاد داشت..تا روزي ك ديگه جواب زنگ و اسهام نداد ب فكرش بودم . تا اينكه اومد گفت نامزد كرده.. ديگه حتي فكر نكرد منو با اين حرفش كشته .حتي درست جوابم نميداد بد رفتار شد بازم با تمام اين رفتاراش عاشقش بودم.. تمام اين مدت با يادش نفس كشيدم..گفتم دروغه برميگرده تا برگشت حدود يكماه پيش گفت عقد كرده حالشم خوبه باهام بد رفتار كرد.. در حالي ك فقط ارزوم اين بود بفهمم حالش خوبه.. از وقت رفتنش تا الان همش احساس ميكنم زمستون شده منتظر بارونم.ولي پنجره هارو ك باز ميكنم ميبينم تابستونه.. كارم بي وقفه شده اشك نفرت از خودم از همه بي اعتمادم بهمه حتي از سايه خودمم ميترسم هنوز تاريخ تولدش رمز گوشيمه?

سلام براي همه تون اميديكه جور و سرحال باشيد ..! من يك دختري ۲۳ ساله هستم و به اسم شيما.. و مشكل من هم اين اس كه من هيچ با پسرا رابط نداشتم و نمخواستم باهر كي رابط داشته باشم من فقد ميخواستم در زندگيم فقد بايك مرد رابط دوستانه و عاشقان داشته باشم و او هم كسي باشه كه من باهاش عروسي كرده باشم ..! و اين اتفاق هم رخ داد و يكي آمد واريد زندگيم شد . در واقع خيلي كسايي ديگر هم بودند كه بريم پشنهاد ميداند اما من سري شان اعتماد نكرده و رد شان ميكردم اما شخصي كه واريد زندگيم من واقعا فكر ميكردم باهمه پسرهاي ديگر فرق ميكنه و ازون پسرهايكه مدام دخترا را گول ميزند نيستش و اين رابط ما فقد يك سال طول كشيد و اين رابط هم در حدي كه ما فقد بأهم ديگر تماس ميگيرفتيم و احوال هم ديگر را ميگيرفتيم و بيشتر ازين نبود. من واقعا ده همين مدت يكسال به همين پسر عادت كرده بودم و خيلي ها هم آرزوم بود يعني بدون اون نميتونستم يك لحظ هم باشم و باهاش تماس نداشته و حرف نزنم . بعد أز يك سال اون پسر بدون چون چرا تركم كرد و در مسيج فقد برام يك كلام نوشته كرده بود كه بدرود من باهاش تماس گرفتم كه بيدانم اين بدرود بخاطري چيست و ديگر جواب نداد فقد قد كرد . خوب بعد ازون چون او يگانه كسي بود كه من برايش اجازه ورد به زندگيم داده بودم و او خودش را قسمي جلوه داده بود كه من واقعا فكر ميكردم ايشان در آينده مرد زندگيم خواهد بود . و بعد أز رفتن چنين اش من ديگر واقعا خورد شده بودم و حتي توان دوباره سرپا شدن را نداشتم و اين باعث شد كه من به مرضي جسمي و روحي مواجع شوم و ديگر كاملا روحيمو خراب شد . اعتماد و باور هامون نسبت به همه أز دست دادم و تبديل شدم به يك آدم منزوي و گوشه گير و از همه مهمتر اينكه من هيچ گاه خجالت نميكشيدم از كسي اما ازون بعد هنگاميكه با يك فرد ديگر چه كوچگ چه بزرگ روبرو ميشدم بدون هيچ گپي زير تاثير شديد قرار ميگرفتم كه هنوز هم ادامه داره …..! و آو پسر بعد از مدت سه ماه دو باره بمن تماس گرفت با همان خنده و شوخي هاي اوليه اينكار هيچ چي نشده بين ما ..! ولي من ديگر نه اون اعتماد را داشتم و نه باورش كردم و نه ازش سوال كردم كه چرا تركم كردي و چرا باز آمدي و باز چي ازين جان بي روح من ميخواهي چرا سؤال نكردم چون ديگر برايم هيچ اهميت نداشت ..! و جالب تر از همه اينكه بعد از بر گشتن اش حالا هفت سال ميشه كه تا هنوز بأهم بعضي وقتا بگو مگو تلفوني داريم اما من هنوز با همان درد هاي جسمي روحي رواني ام مواجع هستم و به حالت اوليم هنوز برنگشتم . و همان اعتماد و باورهاي از دست رفته هم بر نگشت .. گرچند درين چند وقت اخر مدام پا فشاري ميكند ميگه واقعا منو دوست دارد و مي خواهد باهام عروسي كند و من نظر به بينات بالا نمتوانم باورش كنم و تا كنون هيچ جواب مثبت يا منفي براش ندادم ..!

و قابل ذكر هست كه نه قبل از ايشان و نه بعد از ايشان تا كنون دل به هيچ كسي ديگر نبستم …………….!

لطفا منتظر نظر شما هستم

سلام امیدوارم خوب و خوش باشید من هم جوانی ۲۴ ساله هستم متاسفانه من در بچگی با خانواده پدر مادر که باهم راه نمیان بزرگ شدم مادر من کلا منفیگرا تشریف دارن یعنی اگه بگی دارم میرم بیرون اول میگه هوا گرمه یا سرده گرم بود میگه گرما زده میشی سرد بود میگه سرما میخوری بعد گیر کجا میری چرا میری با کی میری توو مسیر راه آدم های ناجور برخورد میکنی ماشین میزنه بهت پسر همسایه رو دزدیدن بردن کلیشو در آوردن تصادف کره مرده چشم همسایه بغلی مارو نمیکشه امروز روز خوبی نیست جمعه روز خطرناکه این ماه ماه سفره ما توو ماه سفر برای ما شگون نداره بیرون از دست دوستات خوردنی نگیری بهت دادن نخوری این لباست بهت نمیاد چرا کفش نوع تو پوشیدی قراره کجا بری که چیکار کنی و خیلی حرف های دیگه الانم که ساعت دوازده شب داشتم اینارو براتون مینوشتم الان پاشد بهم گفت گوشیتو سره راه نزاری شب بیدار میشیم نمیبینیم پامو میزارم روش میشکنه اینو بهم گفت منم آمپرم خیلی وقته سوخته از دست این موجود خلاصه دیگه لازم نیست بگم دلیل افسردگی من چیه فقط خواستم بگم در حد و حدودی باشید که بدونید این دنیا ارزش غصه خورد فکر اینکه پول ندارم آینده خوبی ندارم ماشین ندارم چرا اون شخص بهم اینجوری گفت چرا من خوشتیپ نیستم چرا من اون رو ندارم اصلا همون چیزی که خدا بهت داده باید عشق کنی وقتی همین چیزایرو که داری و در اختیارته و حتی شاید بیشتر آدم ها اونی رو که توو داری ندارن و حسرتشو میخورن و تو نمیدونی بیاید با همین داشته هات کیف کنی اگه با این داشته هات که داری کیف نکنی فردا میخوای با اون چیزایکه به دست میاری چطوری کیف کنی باید الان کیف کنی تا بتونی به اون مرحله بالا برسی چون وقتی به اون درجه میرسی که بتونی شکر گزار باشی اگه نتونی شکر گزار باشی هیچ وقت خدا هیچ چیزو بهت نمیده کلا ما سه جور آدم داریم اونایکه فقیرن اونایکه سرتمندن اونایکه سروتشون بخوره توو سرشون میخوام در مورد اونایی حرف بزنم که سروتمندن اونایکه یه روزی فقیر بودن ولی با تلاش و سعی و شکر گزاری به مرحله ای از سروت مالی و سروت معنوی رسیدن اونا هموناین که فقیر بودن و از خدا شکر گزار بودن و خدا بهشون داده ولی از کسانی که سروت دارن ولی معنویت ندارن احساس ندارن دل ندرن اونا هموناین که با پول سر از خودشون پاین تر رو میبرن با پول عشق میکن حال میکن پوز میدن اینا هموناین که خدا ولشون کرده گفته عمو برو هر غلطی که دلت میخواد بکن توو آدم نمیشی و در آخر میرسیم به اونایکه فقیرن ولی هم نماز میخونن هم شکر گزارن اینا هموناین که خدا دوستشون داره بعضی از اینا اعتقاد دارن که خدا بهشون شانس نداده ولی باید گفت اگه خدا میخواست شانس بهت بده شاید اخرش میرفتی همونی میشدی که خدا بهش گفت عمو برو هر غلطی که میخوای بکن امید وارم که زیادی سرتون رو درد نیاورده باشم عمو خدا هر دردی داده درمانی هم داده هر دردی که درمان نداشته باش مطمعا با این دنیا نه اون دنیا تلافی میکنه برات کلا کافیه خدارو صدا بزنید اونم از ته ته دلاتوووووووون روز هاتون به زیبایه بوی بهار

سلام وقت بخیر من ی برادر دارم که چندسالی هست دچار بیماری افسردگی شدید شده و چندین بار هم تشنج شده والان سردرد فراگیر هم دامن گیرش شده به نظر شما من چه کاری میتونم براش انجام بدم…..

سلام منو افسرده گی و دلتنگی گرفته تازمانیکه قرص ها کار میکنه بهترین نور مال هستم وقتیکه قرص ها تمام میشه دوباره به حالت قبلی برمیگردم مثلاًاولاً اشتها ندارم بعد غذا میخورم هیچ هضم نمیشه فکر میکنم میمیرم

من افسردگی شدید دارم و ۱۷ سالمه روان پزشکم بهم دارو داده ولی با اینکه تقریبا دارو هام دارن تموم میشن ولی شدیدا احساس بی قراری و تنگی نفس ناشی از استرس میگیرم و منشا استرس و ناراحتیم شدیدم رو نمیدوم قرصا هم انگار تاثیری نداشتن کسی میدونه چرا اینطوریه

سلام .تنها خدا می‌دونه که افسردگی چه رنج واثراتی داره و امیدوارم این رنج وعقوبتش زمینه ساز آینده ای مثل زندگی در بهشت ابدی باشه .منم افسردگی رو تجربه کردم ۷سال خونه نشینی واشک ریختن وانزوای کامل که شروعش با ناپرهیزی های خودم درتفریح ونداشتن زندگی سالم بود وبا رنج ازدست دادن پدر وکسایی که دوستشون داشتم تشدید شد .الان که خدا خواسته ومشغول کسب وکارم خیلی بهتر شدم وخوبم بماند زود رنجی ووابستگی وباتمام اینکه از خودم راضی هستم هنوز میبینم که با گذشته وتوانم خیلی فاصله دارم .ودیگه اینکه تعطیلی ها مخصوصا بیشتر ازیک روز تداعی کننده میشه برام ومثل سم عمل می‌کنه بخصوص که شرایط زندگی‌ها حوریه که نمیشه غیر از خودم ازکسی توقع درک کردن ویاری داشت

سلام دوستان. اینقدر نباید اینقدر ناامید بود. واژه جنگیدن رو وارد زندگیتون کنید. بجنگید.به هر طریقی به هر روشی. این نوع تفکر و دیدگاه ما هست که مقاومت ما رو در برابر غم و استرس و اضطراب و افسردگی تعیین میکنه. زندگی یعنی جنگیدن. من هم گرفتار غم و غصه هستم به هر دلیلی و حتی بی دلیل سینم سنگین میشه از غم ولی تهش که چی باید جنگید. حال خوبت را به هیچکس گرخ نزن خودت دلیل خوبی حالت باشد. جنگجو باشیم نه یک آدم مضطرب و افسرده. با آرزوی خوبی حال همه دوستان. مخلصم.?

سلام.من یک دختر ۲۰ ساله هستم که از بچگی به علت اعتیاد پدرم و فقر سختی ها و خواری های زیادی رو تحمل کردم..بچگی نکردم و همیشه سرم پیش همه پایین بود..به علت مشکلات و پرخاشگری های پدرم, همیشه اروم و گوشه گیر و انزوا طلب بودم..هیچ وقت نمیتونستم از حقم دفاع کنم و احساساتم رو با دیگران درمیون بذارم..دوستان زیادی نداشتم و ندارم و هیچ وقت نمیتونم درست با دیگران ارتباط برقرار کنم..از همه خجالت میکشم و عین بچه ها همش به مادرم میچسبم.پدرم با اینکه مواد رو ترک کرده الان بیکاره و صبح تا شب تو خونه یا خوابیده یا به ما پرخاش میکنه..منم چون همش تو خونه م خیلی اذیت میشم..پارسال دانشگاه سراسری قبول شدم و رفتم و تو خوابگاه مستقر شدم.فکر میکردم فرصت خوبیه که از خانواده دور باشم اما طاقت نیاوردم انصراف دادم و برگشتم خونه..از صبح تا شب تو اینترنتم و تو اتاقم نشستم..کارم شده گریه و حسرت خوردن.. از طرفی فکر به ایندم داره دیوونم میکنه و از طرفی مشاجره بین والدینم کلافم کرده..اقوام هم که فقط بهم سرکوفت میزنن که چرا به خودت نمیرسی و خواستگارات رو رد میکنی..همه کورن و اوضاع خانواده م رو نمیبینن و قضاوت میکنن.از این اوضاع خستم..فقط میخوام از رو زمین محو شم…

سلام . نظراتو خوندم داستان زندگی من خیلی شبیه داستان مهرنوشه منم تک فرزندم اما با این تفاوت که من برای فرار از این تنهایی انقد دوس پسربازی کردم روح و روان خودمو داغون کردم .از طرفی از همون ۱۴ ، ۱۵ سالگی فهمیدمه بودم که بخاطر زیبایی خاص چهرم و چشمام مورد توجه همه پسرا و حتی مردهای متاهل فامیل هستم و دیگران خیلی ازم تعریف میکردن بخاطر همین غرور منو گرفته بود و همه اینا دست به دست هم داد تا خیلی پسرا بخاطر این زیبایی زیاد بیان دنبالم و منم بخاطر فرار از تنهایی با همشون دوست میشدم و بعد مدتی که دلمو میزدن ولشون میکردم .فک میکردم خیلی زرنگم که تنهاییمو باهاشون پر میکنم و در عین حال نمیزارم ازم سواستفاده کنند درسته جسمم سالم موند اما روح و روانم داغون شد. .اما از اول سال ۹۷ از خدا کمک خاستم و رفتم تو بعد معنویات و نماز خوندن و .. خیلی حالم خوب شده خداروشکر و گذشتمو ترک کردم.

سلام من تمامی عواملی که ذکر کرده اید و دارم واحساس پوچی و خفقان شدیدی میکنم هیچتو این دنیا نیست که درکم کنه از نظر همه من یه بچه خوب و درسخون و ایده ال و پراستعدادم یه گیتاریست یه طراح و تو مدارس خاص درس میخونم خلاصه همه دوست دارن جای من باشن و ادمای زیادی دور وورمن ولی حس دوری خیلی زیادی از انها میکنم در حقیقت هیچبه من نزدیک نیست همرو از خودم ترد میکنم دوست ندارم هیچکس بهم نزدیک باشه از همه چیز و همهبیزارم حس تنفرم و نمیتونم کنترل کنم سرم به شدت درد میکنه طوری که هر روز یه قرص پروفن میخورم قلبم و قفسه سینم طوری درد میگیره که حس میکنم داره از جا در مییاد روزی تو زندگیم نیست که گریه نگنم هیچی دیگه برام معنی نداره یه ساله که اینا خیلی شدید تر شدنخودم متنفرم به خودکشی خیلی فکر کردم ولی نمیدونم چرا نتونستم نه اینکه از مرگ گریزی داشته باشم نه اصلا…

سلام نظراتونو خوندم کاش میشد با هم بودیم من خیلی تنهام و افسرده و زندگی رو رها کردم . تنها چیزی که برام مونده جنگل و درخت های کهن بلوط در کوه هست میرم کوه هر روز تا خونم ۱۰ دقیقه راهه و هیچکس توی جنگل نیست میشینم غروب افتاب رو نگا میکنم و گاهی بی اختیار گریم میگیره احساس میکنم غروب مرثیه ایی ناتمام بر زندگی غریبانمه گاهی شبا تا ۱۲ شب تنها تو جنگلم با ماشین میرمو برمیگردم کاش بودین و باهم بودین حرف میزدیم خوب بود من ۳۵ سالمه دوستون دارم چون میشناسمتون .بانگ بر خاست از خرابات ما

من ی دختر۱۶ساله هستم توزندگیم ازهمچی بصورت عالی برخوردارم خانواده مهربون.زیبایی.وااینکه هیچوخ کمبودنداشتم.ولی مشکلم اینه ی مدته ازهمچی بیزارشدم زندگی واسم تکراریه.سرهرچیزکوچیکی عصابم میریزه بهم اشکم درمیاد خل میشم نمیفهمم چیکارمیکنم وخیلی دارم اذیت میشم.ینفرهس ک باتمام وجودش دوسم داره منم دوسش دارم اونم خیلی سعی کردارومم کنه ولی نتونس چن دیقه بیشتر نیس دوباره حالت بدم برمیگرده.بااینکه عشقمم توزندگیم دارم ولی بااین حال این مشکل واسم پیش اومده وحتی بعضی اوقات حوصله اونم ندارم وباهاش دعوامیگیرم

سلام .شما هر چقدرم سختی کشیده باشید بازم به من نمیرسید.پدرم که تصادف کرد فوت شد مادرم هم سرطان پانکراس(لوزالمعده)گرفته خودمم تازگیا فهمیدم دیابت ۲ دارم.خداشکر کنید که سلامتید

جمشید?سلام وخسته نباشیید من حدودا۳۶سال.دارم اول.موادسنتی.استفاده.می کردیم بعداحدودا ۶سال متادن مصرف میکردم.متادن رو۳ماهه کنارگذاشتم البته.۲سال هفته ای ۲بارشیشه.مصرف میکردم ۲سال هم.هست یک.مدت.مرتب مصرف میکنم.باز بعضی.وقتها ۷روزمیشه.مصرف نمیکنم.افسرده هم.هستم بخاطر ازدست دادن پدرومادرم.بهترین درمان ویاروشهای درمان چیست ممنون ومتشکر

من دوران بارداری خیلی سختی رو داشتم ویارم خیلی شدید بود واز طرف شوهرم حمایت کافی نمیشدم وقتی هم که فرزندم به دنیا اومد تا چهار ما شبا تا صبح بیدار بود و از بیخوابی خیلی اذیت شدم الانم که نزدیک به سه سالش هست خیلی بهانه گیره و اذیتم میکنه وقتی دعواش میکنم شوهرم سریع باهام دعوا میکنه و میگه که چرا با بچه دعوا میکنی بدون این که کمی هم به من فکر کنه به حمایت عاطفیه شوهرم خیلی احتیاج دارم ولی اون به خاطر مشغله هاش زیاد توجهی بهم نمیکنه. واقعا از زندگی سیر شدم و هروز از خدا میخام که زودتر منو بکشه طاقت این زندگیه بیهوده رو ندارم دیگه. شوهرم آدم بدی نیست ولی درکش پایینه مثلا اون موقع هایی که سه روز بود بیخابی میکشیدم و مجبور بودم تحمل کنم به جای این که یه کاری کنه که من کمی استراحت کنم خانوادشو واسه شام دعوت میکرد و من واقعا ناراحت میشدم که چرا به فکر من نیست. اصلا به آیندم امیدوار نیستم حتی دیگه کارای خونمو انجام نمیدم حوصله ندارم و فقط کارم شده گریه کردن. تروخدا کمکم کنید چیکار کنم…؟

با سلام

لطفا برای دریافت مشاوره رایگان به کانال راستینه مراجعه کرده و در آنجا سوال خود را با متخصصان ما در میان بگذارید .

آدرس کانال راستینه :‌ .me@Ras i ehMag

من دیگه هیچ انگیزه ای واسه زندگی ندارم دوستان من همه چیز تو زندگیم داشتم هر چیزی که یه آدم میتونه آرزوشو داشته باشه زیبایی ثروت همه چی جز انگیزه .تاحالا فقط بخاطر مادرم زندگی میکردم چون تنها بچشم تک فرزندم ولی الان دیگه نمی خام حتی بخاطر اون هم زندگی کنم میخوام رگمو بزنم مهرنوش ۲۶ ساله تو نامه نوشتم رو سنگ قبرم بنویسید به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من .من همیشه تنها بودم.خداحافظ دوستان

پاسخ به خانوم مهرنوش.همین که منو که نمیشناسی وادار به جواب کردی یعنی تنها نیستی.یه خواهش زندگیتو تموم نکن .چون دراین صورت خودت هم خودتو تنها میذاری .وعشق جاری بین خودت وآدمایی مث منو نابود میکنی .خودکشی یعنی بی احترامی به خود ولگد مال کردن تمام خوبیها وزیباییها ونعمتها.عزیزم تو بخواه بمونی تا زندگی واقعی شروع بشه. اگه تمام آدمای دوروبرت درکت نکردن یکی هست که حواسش به همه هست این بازی رو با کمک اون به نفع خودت تموم میکنی

احساس پوچی میکنم بااینکه ظاهرم بدنیست وهرجاهم برم ازچهرم خوششون میاددرسخونم هستم اما مشکلی ک دارم زیادی استرس میگیرم ۲۷ سالمه اما نه عشقی نه زندگی درست حسابی هرکی هم عاشقمون شدنمیدونم چی شد یهو تموم شد اتفاقات دست به دست هم میدن تا منو افسرده کنن من آدم بی اعتقادی نیستم اما نمیدونم چرا اینجوری میشه

با سلام پدر من چندروزاست غذانمیخوردوهیچ تحرکی ندارد و صحبت نمیکندپزشکان میگویندمشکل عصبی داردخواهشاراهنمایی کنید چکارکنیم

سلام من ۱۶ سالمه و همش تو اتاقم هستم اهنگ گوش میدم و تن تن پشت سر هم سیگار میکشم بازم سیگار ارامم نمکنه من مشکلات خانوادگی دارم هر روز با مادرم دعوام میشه و از خانه بیرونم مکنه یه دختریو خیلی دوس دارم ولی دوسم نداره تازگیا بخاطر اون شیشه میکشم ولی هنوز اعتیاد پیدا نکردم سردرد های شدید داره دیوونم مکنه کمکم کنین ترو خدا

بروپیش مشاور مدرستون گلم

کسی که تنهاباشه و نتونه حرفاشوبه کسی بگه وبریزه توخودش یه نوع افسردست ولی بااین تفاوت که شاید کسی متوجه افسرده بودنش نشه

سلام.خانوم ناهید درکت میکنم ولی کسایی هستن گوش بدن وحتی کمکت کنن.هستن پیداشون کن

احساس افسرده و غمگین بودن واکنشی طبیعی بدن به مشکلات زندگی و از دست‌دادن چیزها و کسانی که به آنها علاقه داریم، می‌‌باشد. من خیلی افسردم. به آقایی دل اش رو شکستم و حالا خودم دچار این علائم و عذاب وجدان شدم چه کنم؟

اینکه دل یکیو شکستید مهم نیست شاید درستش همین بوده اینکه میگید افسرده ام درمان داره .بهترین وامیدوارکننده ترین جمله تون هم اینه که گفتیدآدم بی اعتقادی نیستم.بااین توصیف شما روزهای عالی رو درمقابل خواهید داشت مطمئنم یه مشاور خوب میتونید پیدا کنید

با عرض سلام و خسته نباشید ،من ۱۶ سالمه و یه مشکلی داشتم ،اگه بتنونید کمکم کنید ممنون میشم ،تو زندگیم یه فرایندایی رخ داد ،که زیاد خوشایند نبود ،مثلا ،منزوی بودم ،تمسخر بیش از حد ،شکست های مداوم و… ،که این عوامل دو سال پیش روی من تاثیره بدی گذاشت ،که از درس و همه چیز زده شدم ،و اراده ام خدشه دار شد،واحساس ،بی ارزشی و درماندگی ،خستگی ،بی قراری و نارامی ،و مشکلات گوارشی که ،تقریبا یک سالی میشه معدم سوزش داره ،و این اواخر کابوسم میبینم به نام بختک ،،خب این بعضی عواملش با افسردگی نوشتید تطابق داشت ،حالا خدا میدونه چیه ،کمک کنید خوشحال میشم موفق باشید .

خیلی سختمه از شوهرم سرد شدم هرکاری میکنه عصبی میشم همش فکرای بد میکنم کمکم کنید لطفا

سلام.کتاب میخونید.؟ازکتابای خانوم باربارا آنجلبس بخونید.وپیش مشاور برید

من ۱۷سالمه زندگی سختی داشتم یه پسر ۹ماهه دارم چندماهی هست خیلی افسردم فقط میخوام گریه کنم عصبی شدم زندگی برام معنا نداره فقط میخوام بمیرم راحت بشم سخته برام زندگی کردن خیلی لاغرشدم استخون شدم مسخرم میکنن بیشتر اذیت میشم چیکار کنم

سلام.من شش ماهه اذدواج کردم.اماسه چهارماهی هست که احساس میکنم افسردگی گرفتم همش میخوابم حوصله هیچ کاری ندارم احساس گیجی میکنم سرمسائل بیخودگیرمیدم وروهمه چی حساس شدم هیچ چیزدیگه برام جذابیتی نداره منی که هروقت بیرون پارک بازاریاهرجایی میرفتم کلی سرخوش میشدم حالاکه بعضی اوقات هوس بیرون رفتن میکنم ده دقیقه نشده دلم میخواددوباره برگردم خونه خیلی فکروخیال میکنم افکارمنفی مخصوصا.اماازنظراذدواج هیچ مشکلی باهمسرم ندارم عاشقانه دوسش دارم اونم همینطورباتموم بدخلقی هامثل رفیق همه جوره پابه پامه فقط به اون اعتماد دارم احساس میکنم فقط اون توکل دنیاباهام صداقت داره فقط مشکلم ساعت کاریشه هشت صبح میره تاهشت شب وقتی هم میادتاشام بخورم نه میشه دوازده دوازده ونیم هم بایدبخوابه البته خودم دلم نمیادبهش فشاربیادبخاطرمن بیداربمونه نمیخوام صبحش اذیت بشه .اماکلن دوسه ساعت درطول شبانه روزکنارمه.حالاچیکارکنم واقعامن افسرده شدم ؟

سلام.خواهر گلم.نظرشخص من اینه که شما دچار روز مره گی شدید. اتفاقا میتونه شروع خوبی برای فعالیت های مفید وسالم دیگه باشه . خصوصا تحصیل یا مطالعه .اماحتما پیش مشاور برید.شاید همه مسائلو اینجا بیان نکردید .توی ریشه یابی مشکل هم کمکتون میکنن.

سلام من یه دختر ۱۵ساله هستم یه پسری رو دیوونه وار دوسش دارم ولی اون ازم‌خیلی خیلی دوره طوری دوسش دارم که هرشب بخاطر اون گریه میکنم وتقریبا صبح خوابم میبره و بعدش با سر دردی وحشت ناک بیدار میشم دو بار به خاطر این عشق یک طرفه ای که دارم اقدام به خود کشی کردم ولی موفق نشدم گاهی وقت ها به خودم میگم این عشق نیست وتموم میشه و میره ولی بعدش میگم اگه عشق نبود همون سه سال پیش تموم میشد ولی نمیشه به هیچاعتماد ندارم که این هرفا رو بش بگم ا لانم احساس کردم چون همه‌اینجا دردودل هاشونو گفتن منم گفتم خواهش میکنم برام دعا کنید تا به چیزی که میخوام برسم التماس دعا

سلام امیدوارم مشکل همه از جمله شما حل بشه فقط یه چیزی رو بگم آدم بدون مشکل وجود نداره بعضی مشکلات رو باید با فکر نکردن بهش حل کرد هر وقت فکر اون شخص به ذهنت اومد سریع فکرت رو عوض کن این عشقها که البته تصور میکنیم عشقند بعد چند سال که بهشون فکر میکنیم واقعا تعجب میکنیم که این من بودم که بخاطر اون طرف روز و شب نداشتم؟! و اصلا طرف رو حتی قبول نداریم اما درمورد خودکشی بعضی آدما به فکر خود کشی میرسن برای چی؟ چون فکر میکنن دیگه هیچ امید و چاره ای ندارن و خودکشی تنها راه نجاتشونه اما باید این رو بدونن که خودکشی دقیقا اول بدبختی و افتادن از چاله به چاهه اون هم چاهی که راه نجاتی نداره بنابراین باید دنبال راه حل دیگری گشت وقتی خدا هست پس حتما چاره ای هم هست فقط باید پیداش کرد اما از راهش و مشورت با ۴ تا آدم عاقل خود من هم دارم برای حل مشکلم سرچ میکنم همه برای هم دعا کنیم

من۱۷سالمه و ۴ساله واسه یه خواننده پسر خارجی گریه میکنم و کلی نذر و دعاکردم و نماز شب خوندم و کارای بدو کنار گذاشتم و کلی به فقرا کمک کردم و زجه زدم تا بهش برسم ولی نمیشه اون و من دو انسان کاملا مجزا هستیم اون یه خداست و من یه گدا اصلش میشه این هرکی میاد خواستگاری میگم ن خونواده میگن یه جواب قانع کننده بهمون بده چرا از هیچ کی خوشت نمیاد اخ خدایا مگه میشه گفت؟ به خاطراون خواننده خودکشی کردم.یه پسر تو شهرمون هست که شبیهشه الان همش نذر میکنم که به این پسره که شبیهشه برسم بازار و هرجایی که می رم فقط به عشق دیدن دو باره اونه.دارم میپوکم

عزیزم این فقط مربوط ب سنته یکم تحمل کن وقتی ب ۱۸ سالگی رسیدی خودت ب خودت میگی ک من دلمو ب بازاری نمیبرم ک خریدار نداره و خودت میفهمی اون حست عشق نیست قهرمان سازی دوران نوجونیته گلم الان حرفمو نمیفهمی ولی یکم سنت بره بالا میفهمی عزیزم خدا جون ارزشمندی بهت داده قردرشو بدون همه ی انسان ها مشکل دارن مشکلایی ک حتی نمیتونم بهت بیانش کنم پس بردبار باش گلم.

ازصمیم قلب براتون دعا میکنم .وازتون خواهش میکنم که به این جمله ها فکر کنید که همه عاشقا بدی عشقشون رو هم خوبی میبینن وعشقشون رو از همه قویتر ولی دیدگاه عاشقا رو اکثرا زیر پا میذارن وعکسشو ثابت میکنن مخصوصا کسی که عاشقش شدیم .ازخدا میخوام آنچه به صلاح ماست را شیرین تر از آنچه فکر میکنیم حق ماست بگرداند.و ما رابه خودمون واگذار نکنه.

به نظرم نقش جامعه در این افسردگی جمعی بشدت زیاد هستش و حسابی جای بحث و گفتگو داره …

سالم منم از بیماری پانیک رنج میبرم چیکار کنم که داره دیوانم مییکنه چند دفعه تا پای خود کشی ام رفتم لطفا کمک کنید اصن زندگیم به روال عادی نیست

من یه دختر ۱۷ سالم از وقتی به دنیا اومدم زندگی خیلی سختی داشتم آدم کم حرفیم اما وقتی برای کسی فقط یه نمونه از مشکلاتمو میگم فکر میکنن دارم دروغ میگم و باورشون نمیشه هرچند الان زندگیم بهتر شده اما تاثیرات چندین سال زندگی سخت و پر از درد ترکم نکرده. من روز به روز دارم غمگین تر و افسرده تر میشم همه دوستامو از خودم طرد کردم شبا نمیتونم بخوابم و وقتی میخوابم انفجار سر برام رخ میده و با گریه بیدار میشم دو ساله یه پسرو دوست دارم که خیلی خیلی ازم دوره و این بیشتر داغونم میکنه با اینکه دختر خوشگلیم و خیلیا دنبالمن اما همیشه تنهام و فقط به کسی که دوسش دارم فکر میکنم گرچه میدونم غیرممکنه بهش برسم چیزی که خیلی اذیتم میکنه اینه که بی دلیل و توی هر شرایطی گریم میگیره شاید مسخره به نظر بیاد اما من حتی با اهنگای شاد و پر انرژی هم گریم میگیره! اینو به هیچکس تا حالا نگفتم چون میدونم مسخرم میکنن خیلی اقدام به خودکشی داشتم اما زنده موندم همه چی برام خیلی سخته کاش تموم شه…

سلام. امیدوارم درکتون کنم واز همه مهمتر خودتون ارزش نقش خودتونو بهتردرک کنین .این خلاصه داستان واقعی یکی از آشناهامونه: تو یه خانواده فقیر به دنیا اومد و تو سن ۴ سالگی بابا ومانانشو از دست داد هیچ کسو نداشت که حمایتش کنه اون زمانا هم کمیته وبهزیستی واینا وجود نداشت خلاصه داییش با کلی منت. وترس میبرتش توی آغول گوسفنداش یه جا براش درست میکنه ……این آدم الان یکی از ثروتمندان وافراد مذهبی و مورد احترامه خیلی ها است فوق العاده هم خوش برخورده……من رمز کارشو دوتاچیز میدونم:شناخت خدا وپذیرش سختی به عنوان جزئی کوچک از زندگی

هرکسی توی زندگی درد داره ب اندازه ظرفیتش ب اندازه توانش زندگی و چ طور ببینی دنیات و چ کار کنی بعضی وقتا باید رها باشی از همه چی

با سلام دختری ۱۵ ساله هستم که به شدت به معلم علومم علاقه دارم و ایشون هم شمارشونو بهم دادن و با هم ارتباط دوستی پیدا کردیم ایشون ۴۵ سالشونه … یه مقدار فکر خودکشی داشتم و حتی عمل بهش و اینکه فکر هام با بقیه خیلی متفاوته … با هیچبه جز ایشون راحت نیستم که افکارمو باهاش درمیون بزارم ولی ایشون یه بار بهم گفتن که من شدیدا افسرده هستم و میگفتن که خیلی تو لاک خودت هستی و..‌. من یه مقدار افکارم متفاوت با بقیه است و شاید یه مقدار ناامیدم از زندگی و احساس پوچی میکنم از طرفی خیلی خیلی گریه میکنم اونم بی دلیل یا به دلایلی که اصلا گریه نداره‌..‌. به نظر شما من واقعا افسرده هستم؟؟؟؟؟

متأسفانه بعضي از افراد درگير اينجور مسائل ميشن منم يه دوره اي تجربه كردم مشكلات منم از عشق يكطرفه بيخود شروع ميشد كه بيخودي عاشق شدم ولي حتي جرأت گفتن به طرف هم نداشتم اين منو افسرده كرد ولي جاي حساس جلوش رو گرفتم از اوضاع بدم خارج شدم اميدوارم بيخود عاشق نشين چون واقعا آزار دهنده ست

دوستان نديده اما دوست داشتني ام سلام خيلي اتفاقي به اين سايت اومدم و اين مطلب و پست هايي كه زيرش بود رو خوندم . خوب طبيعيه كه وضعيت شما هر آدمي رو متاثر ميكنه براي همتون رهايي از اين حالت رو از خداوند مهربانم التماس ميكنم . تصوراينكه هر كدوم از شماها چقدر ميتونيد خارج از اين شرايط زيباتر ، تواناترو كارآمد تر باشيد هم بسيار لذت بخشه و هم اصلا دور از دسترس نيست . ميدونم هر كدوم از شما وزنه هاي سنگيني روي روح و روانتون دارين كه حمل و تحملش كار خيلي سختيه اصلا نميخوام ونميتونم بگم كه ” اي بابا ول كن اون كه چيزي نيست” يا ” تو كه مشكلي نداري” . نه واقعيتش اينه كه شماها شرايط سختي دارين اما اتفاقا اين يعني شما توان زيادي هم دارين . هر آدمي نميتونه بااين مشكلات دوام بياره و شاها با اين شرايط شاهكارين . پس به خودتون و توانايي اتو در درجه اول اعتماد كنين . فقط خودتون ميتونين به خودتون كمك كنين . يادتون باشه كه اين مشكل دردرون شماست پس از شما كوچكتره . فعلا فقط به اين موضوع فكر كنين . براي عمل كردن خيلي عجله نكنين فقط فكر كنين شما از مشكل بزرگترين و قطعا برگ برنده دست شماست . اينطوري از لحاظ رواني اعتماد به نفستون بالا ميره . آروم آروم پيش برين و اصلا عجله نكنين . مخلص همه رفقاي گل . يل حق

سلام دوستان حالتون چطوره؟

موافقم

هر چقدر هم که داغون باشید به من نمیرسید یکم از خودم میگم شاید به زندگی خودتون امید وار تر بشین?: من ۲۲سالمه نه پول دارم، نه قیافه،نه استعداد یه کار ، نه شغل، نه سروزبون توی جمع اصلا نميتونم با دیگران ارتباط برقرار کنم،نه به کسی ابراز احساسات کنم، یه آدم خجالتی و منزوی، یه آدم استرسی که تو شرایط عادی هم لرز و استرس دارم، نه امید به آینده شب و روز به فکر مرگم که چند سال دیگه پیر میشم و بعدشم مرگ هیچ لذتی از زندگی نمیبرم فصل بهار که ميشه مشکلم صد برابر ميشه با کوچکترین مشکلی میریزم به هم و…. با این شرایطم فکر نکنم بیش از سی سال عمر کنم شما بگید چکار کنم.

من همچو مشکل رضا ره دارم رای حلش چیست؟

زندگیو ب خودت سخت نگیر

سلام احساس افسردگی، احساسی نیست که یکشبه بوجود آمده باشد. این احساس در طی سالها تجربیات بد یا ناخوشایند است که شکل گرفته. مضاف براینکه زمینه های ژنتیکی هم میتوانند موثر باشند. دیدگاهئ شناختی که از خانواده و اطرافیان به فرد القاء میشود نیز تاثیر بسزایی در شکل گیری طرز تفکر و به تبع آن احساساتی است که در ما بوجود می آید. بنابراین درمان نیز زمان بر است و از همه مهمتر کاملا منطبق بر خواست شماست. اینکه آیا واقعا میخواهید درمان شوید یا خیر؟ به شما توصیه میکنم به همکاران روانشناس ما مراجعه کنید و از کمک آنها بهره مند شوید. اگر عمیقا بخواهید و با گرفتن چند جلسه مشاوره نا امید نشوید بدون تردید مشکلاتتان برطرف خواهد شد.

اره موافقم منم خیلی وقته دچار افسردگی هستم ولی خوب از روانشناس یا روانپزشک میترسم من درسته ۱۴ سالمه ولی افسردگی سن خاصی نداره

من هم ای مشکلو دارم نه خجالتی ام نه استرس شدید دارم اما به آینده نا امیدم و فکر میکنم نمیتونم ازدواج کنم یعنی کارم به ازدواج نمیرسه ویه زندگی خوبی داشته باشم همه اینا به خاطر یه چیز احمقانست که اگه بگم خندتون میگیره همش به خاطر یه فیلمدر باره مردن ناگهانی که زیاد از هد بهش فکر کردم و به خودم تلقین کردم که لحظه مرگم فرا رسیده الانم ۵ماه عذاب میکشم از ایم مشکلم جوری شد برای آروم کردن خودم هم سیگار میکشم

سلام من کلا آدم آروم و ساکتی هستم اجتماعی نیستم از بچگی همینطور بوده از تابستون سال ۹۵ وارد یک رابطه عاطفی شدم که بعد بخاطر اینکه نگاه اون فرد به من جنسی بود و دید من تمایلی ندارم ترکم کرد خیلی ناراحت بودم از همه چیز و همهمتنفر بودم وقتی فرد دیگه وارد زندگیم شد زیاد بهش اهمیت ندادم در صورتی که آدم خوبی بود یکم که بهش علاقه مند شدم مادرم متوجه رابطمون شد و رابطمون تموم شد الان از شهریور ماه سال ۹۵ عذاب وجدان دارم چندین بار خودزنی کردم اصلا دوست ندارم با کسی حرف بزنم نمیخوام توی جمع برم میخوام تنها باشم تنهای تنها از طرفی هم بخاطر اینکه مادرم باعث جدایی من از اون فرد شد ازش متنفرم ولی به روش نمیارم الان از زندگیم متنفرم از همه چیز و همهحتی از اینکه از همه چیز متنفر هم متنفرممم حتی دیگه نمیتونم توی چشم آدم ها نگاه کنم واقعا از همه متنفرم فقط میخوام توی سکوت تنها باشم کمکم کنید لطفا

الا بذکر الله تطمئن القلوب

اگر اقدامی برای درمان نکنید قطعا در آینده مشکلاتتان جدی تر و درمانتان سختتر خواهد شد.

سلام.چراپیش مشاور نمیرید خواهرم؟

روزا صد مرتبه با خودتون تکرار کنین من انسان موفق شاد آرام و سالم هستم امروز همه چیز عالی وکامل وتمام عیار است ؛ به هر کاری دست بزنم به راستی کامیابم و من از انجام کار دلخواهم به شادمانی و شادکامی می رسم . خداوندا سپاسگزارم. من انسان موفق شاد آرام و سالم هستم امروز

تلاش می کنم تا به آنچه متعلق به من است آگاهی پیدا کنم و هر آنچه را از آن من نباشد رها کنم .پروردگارم مرا آزاد آفریده است و من آماده مراقبت از خویش هستم . خداوندا سپاسگزارم.

سلام همش حرف خودکشی میزنین دنیا واقعا خیلی زیباست که هیچ وقت سیر نمیشین شاد باشین بگردین دراصل شما باید عامل درونیتون رو درست کنیین نه بیرونی شمع به کبریت گفت از تو میترسم تو قاتل من هستی کبریت گفت از من نترس از ریسمانی بترس که در دل خود جای داده ای عامل خوکشی انسانها عوامل درونی هس نه بیرونی فقط خودتون میتونین درمان کنین دنیا دو روزه خوش باشین مردن غم اصلا فایده نداره اخرش هم تو اتش جهنم حالا خود دانی

تو جای ما نیستی تنهایی بدترین چیزه من صب تا شب تنهام بابام خوبه اما فقط بفکر مال و منال و ثروت .مادرمم تو فاز خودش. انقد رنج میبرم.تک فرزندی یعنی شکنجه ی روحی.یک نفر نیس باهاش حرف بزنم.از بس تنها بودم و خواهر برادر هم نبوده اصلا بلد نیستم دوست بیدا کنم .تو دانشگاه اصلا انگار یه ادم متفاوت با بقیم و فازم با بقیه متفاوته.خستم از زندگی از تنهایی

ایمیل یا شماره موبایلت رو میشه برام بذاری اینجا ؟

فردا ۱۷ فروردین تولد ۲۶ سالگیمه اما انقد غمگینم

۲۶ سالم شد اما هر کی میبینتم میگه انگار ۲۰ سالته دیگه نمیدونن ظاهرم بیبی فیسه درونم انگار ۷۰ سالشه

بعضیا به من میگن ازدواج کن از تنهایی دربیای خاستگارم دارم اما همشون از من بایین ترن و من خیلی ازشون سرترم بدرمادرمم منو بهشون نمیدن بابامم توی بازار خشکباره و وضعش خوبه میگه این بسرا نمیتونن خرج و مخارج تو رو بدن و نگهت دارن ۲۶سالمه با این موقعیت خوب اما مجردم .. این زندگی واقعی منه

سلام منم ۲۶سالمه دقیقا مشکل شمارو دارم نمیتونم با بقیه خوب ارتباط برقرار کنم،خیلی دوست دارم تو جمع باشم اما نمیشه هر چند نقشه خونواده هم بی نتیجه نیست خونواده ام اصلا در کم نمیکنند و در وخیم شدن اوضاعام نقش داشت

مهرنوش جان تو چقدر ناشوری. یکی یه دونه که هستی پدرتم که پولداره رو روابط اجتماعیت کار کن . درس بخون و کار بکن و کاش من جای تو بودم تو اجتماع باش و شاد و شنگول تا مورد مناسب ازدواجم نصیبت بشه نااااااشکرررر

سلام. مشکلتونو میفهمم میدونم انقدر فهمیده هستید که نقش خودتونو منکر نشید ولی اصل حرف من اینه که اون سیستم فکری که تحت تاثیر اون بزرگ شدین متاسفانه درشما هم رسوخ کرده و دارید باهاش زندگی میکنید.وتاوقتی ازین سیستم فکری منم منم بیرون نیایم به نظرم اولین قدم رو برنداشتیم عذرمیخوام صریح صحبت کردم.

منم باهات موافقم هرکس خودش زندگیشو درست میکنه

سلام مادر من۴۵ سالشه و الان ۴ ماهه افسردگی گرفته غذا نمیخوره حرف نمیزنه نسبت به همه بدبینه خواب نداره همش فکرای منفی میکنه به حرف هیچکس گوش نمیده توی زندگیمون هم هیچ مشکلی نداریم همه مثل پروانه دورش میگردیم. اما بازهم بهمون اعتماد نداره بدبینه همش میگه خودکشی کنم راحت شم و ازاین حرفا باید چیکار کنیم پیش چه دکتری ببریمش توروخدا راهنماییم کنین

در این سن سطح هورمونهای زنانه کاهش پیدا میکنند و علایم یایسگی ظاهر میشوند. اختلال خلق و خو ، اختلال در تغذیه و ……. از نشانه های کاهش سطوح هورمونی هستند. ممکن است جایگزین های هورمونی موثر واقع شوند. ولی بدون تردید مشاورین میتوانند در کنار متخصصین زنان کمک موثری در کاهش بروزمشکلات دوران یایسگی باشند.

سلام دختر ۲۵ ساله ای هستم همه چیز توی زندگیم دارم جز انگیزه. خدا بهم زیبایی قدبلند استیل باربی شکل و بدر مادر خوب و ثروتمند داده اما خیلی افسردم تنهام تک فرزندم و بلد نیستم با ادما خوب ارتباط برقرار کنم نمیتونم توی دانشگاه و هیچ جا دوست بیدا کنم .همه افسوس زندگی منو میخورن اما من سیرم از دنیا وقتی ۲۱ سالم بود خودکشی کردم و چند روز کما بودم اما بعد به هوش اومدم و به زندگی برگشتم.کمک کنید دارم از دست میرم و دارم به خودکشی مجدد قکر میکنم من نمیتونم زندگی کنم

یکی مثله من بخاطر اینکه بخاطر بی پولی نتونست درسشو که عاشقش بود ادامه بده افسرده میشه و بیمار غصه میخوره از اینکه پول دآوردن براش سخته حتی تو خرج بیماریش میمونه دلخوره که پدر مادرش و خانواده اش نمیدونن اثلن هست کجاست یکی مثله تو خدایا شکرت چی بگم دنیا هر کی رو یجور امتحان میکنه فقط بدون دختر جون اگه میتونستم رشته مورد علاقه ام درس بخونم اینهمه غصه کار و درآمد و نداشتن بیمه خونه زندگی رو نخورم هیچ غمی نداشتم دنیا رو میگشتم هر جا میرفتی شادی قسمت میکردم بین مردم و نیازمندا اما چه فایده ۱۵ ساله تنها زندگی میکنم درس میخونم کار میکنم به هیجا نرسیدم برو شکر خدا کن داشتن شرایط تو و حتی داشتن یه دوست خوب برا من و امثال من حسرته حسرتی که هیچ وقت به واقعیت تبدیل نمیشه مطمئن باش

دوستای عزیزم من فقط یک چیز به همتون میگم ، از خدا هرگز ناامید نشید ?

سلام بعد از جدایی از نامزدم احساس تنهایی و اینکه دیگران دشمن من هستند داشتم .چند ماهی هست که فوق العاده استرس و اضطراب کلافم کرده .احساس ناامیدی و تنهایی و پوچی دارم .و نمیتونم نزد مشاور و روانپزشک …برم .چون مشکل مالی دارم

من همچو مشکل دارم که حسن دارد لطفا مره رهنمای کنید تا ازی مشکلات نجات پیدا کنم

از ۷ سالگی دچار افسرده خویی شدم و بعد از سال ها ادامه دادن و بی اطلاعی از بیماری که دچارش بودم توی سن ۱۴ سالگیم دچار افسردگی اساسی شدم و تو ۱۶ سالگی با مطالعه درمورد بیماری افسردگی متوجه اوضاع روانیم شدم و چندین بار اقدام به درمان کردم و متاسفانه راهکار های پیشنهادی تاثیر چندانی نداشت و روز به روز بدتر شد ۱۷ سالگیم دچار اعتیاد به مواد مخدر شدم و بعد از ۴ سال مصرف حرفه ای به سختی. شاید هم به اسانی ترک کردم دوبار سابقه ی خودکشی ناموفق داشتم که خودمم نمیدونم چطوری زنده موندم!!!! توی زندگیمم تمام دلایل ابتلا به این مورد و داشتم و رد کردم دوستان پیشنهاد های جالبی در رابطه با درمان ارائه کردن ولی احساس میکنم این راهکار ها برای کسانی که به علت شرایط محیطی و کمبودهای خاص و مهمی از جانب خانواده، دچار افسردگی شدن تنها راه درمانشون تغییر محیط اجتماعیشونه که بیشتر مواقع امری ناممکنه تنها خواهشی که ازتون دارم اینه که اگه احساس میکنین کودک یا نوجوانی یا حتی جوانی در شرف ابتلا به این بیماری قرار داره، هرجوری مستونین کمکش کنین و جدی بگیرین قضیه رو پر نکردن بموقع این چاله ی زندگی، با گذشت زمان به چاهی عمیق و مرگ اور تبدیل میشه! ارزوی سلامتی و شادمانی ?

سلام به همگی امیدوارم هیچ کدومتون ناراحت وبی حال نباشین چون همین یه مشکل جلوی همه کارا رو میگیره منم الان دوساله که هدف خاصی ندارم خسته ام ناامیدم برا هیچ چیزی خوشحال نمیشم ازشوهرم سردشدم باهاش بداخلاقی میکنم ازروی علاقه کارنمیکنم سرم دردمیکنه انرژی ندارم خیلی وقتاهم تنهایی گریه میکنم البته دخترم دوساله که بدنیااومده ازقیافه خودم بدم میاد اینم بگم شوهرم زیادی سرم غرمیزنه دیگه تحمل اونم ندارم اون حق داره امامن داغونم خدابهم کمک کنه خیلی وقته منتظریه تغییرم اماهیچی عوض نمیشه

سلام من ۲۰ سالمه دارم میرم ۲۱ من اصلا حس زندگی رو ندارم خیلی تنهام نه دوستی دارم نه فامیلی که رفت و آمد کنم. بیشتر وقت ها افسرده هستم خیلی از خودم بدم میاد انگار بودو نبودم هیچ فرقی نداره. بعضی وقتها اقدام به خودکشی میکنم ولی خیلی میترسم. حتی جربزه این کارو هم ندارم. و چند تا مشکل خانوادگی هم دارم کلا خیلی حالم خرابه چی کار کنم؟ یکی کمکم کنه.

سلام.هیچ کاری به اندازه مردن جرات نمیخواد داداش گلم.به این فکر کن.اما انتخابیه که وضعو بدتر میکنه.پس فعلا مث قهرمانها باش و بیخودی نمیر .بعدش برو پیش یه مشاور

سلام،من خیلی افسرده ام ،تنها آرزوم مرگه،۳۵سالمه،کارم رو از دست دادم،امسال خواستم بچه دار بشم که وقتی بدنیا اومد دو روز بعد پرواز کرد و رفت،جلویه چشمام بچم رو گذاشتیم زیره خروارها خاک،دیگه هم نمیتونم بچه دار شم،حالا من موندم و یه دنیا غم،دلم برایه شوهرم میسوزه احساس میکنم باعثه ناراحتیه شوهرم و خانوادم هستم،احساسه گناه میکنم،دعا کنید عمرم خیلی کوتاه باشه همه از من راحت بشن منم ازین دنیایه لعنتی که از عذابم لذت میبره

سلام.خواهر گلم.تسلیت میگم …این که این غم رو تا الان تونستید تحمل کنید خودش یعنی عنایت خدا به شما درحد اعلی هست.به عنوان کسی که یک نی نی یک ساله دارم تاحدودی درکتون میکنم .اما چندتا جمله : ۱شمادر ازدست دادن نوزادتون هیچ تقصیری نداشتین .۲ بیقراری کردن اونو برنمیگردونه .۳ اگه میموندوتوی سن بالاتر از دست میرفت تحملش سخت تر بود۴آدماتحملشون خیلی زیاده به توانایی خودتون ایمان داشته باشین ۵ اگه به خدا ایمان دارید بدونید که اگه صبر جمیل داشته باشین پاداشتون بی نهایته ۶شوهرتونو دریابید این کاربه که از دست شما برمیاد.

سلام حدود شش سال تو خارج ایران زندگی کردم بعلت مساعل خانوادگی سه ساله برگشتم تو این سه سال دچار افسردگی شدید شدم کارم شده یواشکی گریه کردن واسه همه حتی به اوگل فروش سر چهار راه نمیتونم بی تفاوت باشم از بس سیگار کشیدم دچار بیماری برگر شدم ازنفرت پیدا کردم ۳۷سالمه ولی هر کی میبینتم میگه خیلی بیشتر میخوری نمیدونم چیکار کنم به نظرتون به روان پزشک مراجعه کنم میتونه کمکم کنه به نظر خودم از دست اونا هم دیگه کاری بر نمیاد ممنونم راهنماییم کنید

سلام مدتيه كار و بارم خراب شده از پس خرج و مخارج زندگي بر نميام خسته شدم خرج دو خانواده رو دستمه نميدونم بايد چكار كنم بعضي وقتا فك ميكنم خدا فراموشم كرده ديگه اون آدم سابق نيستم خيلي عصبي شدم همكارام خيلي اذيتم ميكنن نميذارن من كاسبي كنم هر روز به يه بهانه اي تن و بدن منو ميلرزونن يا دعوا دارم باهاشون خسته شدم خيلي خسته هيچ راه چاره اي نميبينم درسمو بخاطر مغازه ول كردم مهندسي برق ميخوندم آدم شادي بودم ولي الان از داخل داغونم شايد خنده هاي الكي تحويل بدم كه كسي حالمو نفهمه ممنون ميشم جواب بدين

سلام من ۱۸‏ سالمه و پشت کنکوری ام ‏.‏ آدم خیلی شوخی هستم ولی وقتی تنها میشم استرس دارم و نمیتونم درس بخونم .‏ وضعمون خوب نیس و مشکل مالی هم داریم لطفا راهنماییم کنید چجوری استرس خودمو کنترل کنم درضمن آدمی أم که اعتماد بنفس ندارم و نه نمیتونم بگم و به دیگران خودمو خیلی وابسته میدونم

۱۷سالمه به دلیل از دست دادنه مادرم تنها و بیشدم دیگه نه فامیلی حالمو میپرسه نه کسه دیگه ای پدرمم صب میره شب میاد منم ترک تحصیل کردم و حالا بیکار موندم خونه روزا برام بی معنیه کلا امیدی ب زندگی کردن نمیبینم فقط ب فکره خودکشی راحت تری هستم لطفا راهنماییم کنین ب شدت دارم از بین میرم

فکر کردی با خود کشی درست میشه مامانت این همه سختی کشیده تا تو به اینجا برسی حالا میخوای زحمات مادرتو از بین ببری تنها راهی میتونی رو پای خودت وایسی درس خوندن مگه همه از اول پول دار و خوشبخت به دنیا اومدن به خودت امید داشته باش حالا اگه بابات بیاد خونه میخوای باهاش از صبح تا شب چیکار کنی ؟؟؟خیلی ها هستن عاشق درسن ولی پولشو ندارن حالا بابات داره سخت کار میکنه برا تو تا احساس ضعف نکنی خودتو قوی نشون بده چیزایی که میدونی حالتو بهتر میکنه اون کارارو بکن من خودم وقتی درس میخونم یکم افسردگی میگیرم چون وضعیت خانوادم زیاد خوب نیست نه از نظر پول مشکل یه جای دیگس تا حالا یه بارم میخاستم خودکشی کنم ولی نشد اخرین تصمیمی که گرفتم این بود که اگه شد این چند سالو خواری بکشم ولی یه عمر با خیال راحت زندگی کنم پس دیگه لازم نبست خودکشی یا هر کار بیخودی که زمانتو هدر میده بکنی

واقعا به نظرت زندگی خیلی با پول حل میشه به نظرم تا حالا به دردم نخورده من الان با بعضی از خواننده های رپ کار میکنم خوانندم وقتی پول ماشین خونه تو تهران زندگی پرمجلل دو تا خواهری که ادمو دوس دارن ولی وقتی کسی از صب تا شب با ادم حرف نمیزنه حالتو نمیپرسه چه فایده حق ادم خودکشی

تسلیت میگم .زود خودتو باز نشست کردی داداشم .اما مطمئنم این اون چیزی نیست که مادرتون میخواستن .دوستای خوب میتونن کمکت کنن

سلام من همیشه به خوش شانس بودنم اعتقاد داشتم و همیشه هم بد بیاری می آوردم ولی باز به این باور ادامه میدادم میگفتم حتما خیریت بوده اما چند وقته که دیگه بدبیاری به حد اعلا رسیده همش سوتفاهم همش کوچیک شدن خیلی جاها که از دیگران سرترم و باید خودمو نشون بدم زبونم بسته میشه همیشه احترام دیگران رو نگه داشتم اما حتی یه دونه دوست ندارم البته این مسئله منو اونقدر اذیت نمیکنه که این بدبیاری ها اذیتم میکنه هر جای زندگیمو که نگاه میکنم لنگ میزنه هیچ چیز سر جاش نیست تا حدودی غمگینم تنها نکته مثبت زندگیم اینه که رشته مورد علاقم یعنی ریاضی رو خوندم و حالا دارم تو دانشگاه ادامه میدم همه سعی میکنن منو کوچیک کنن همه سعی میکنن بهم فخر بفروشن با این که از نظر هوشی از خیلیاشون شاید بهتر باشم منو راهنمایی کنید ممنون

باسلام خیلی ممنونم از مقاله و مطالب عالیتون. وپاسخ گویی خیلی خوبتون به سوالات مطرح شده.

لطفا کمکم کنید

سلام دختری ۲۱ساله هستم ترم ۵ کارشناسی.هیچ هدفی ندارم نمیدونم چی میخوام از ایندم از یه طرف میخوام تنها باشم از طرفی نمیخوام. با خانوادم بشدت مشکل دارم.اونا منو از بچگی از زمانیکه ۵سالم بود (که یادمه) منو میزدن و فحش های رکیک میدادن تا همین چند سال پیش.الان کتک دیگه نیست ولی فحش ها و ضخم زبان ها و بی احترامی ها و تحقیر ها همیشه هست ازگذشته تا به الان.هرگز محبت مادری ندیدم.دلم میخواد مامانم بمیره ازش نفرت دارم.دلبستگی و شوق وذوق به هیچی ندارم از همه چیز و همهبدم میاد به هیشکی اعتماد ندارم.پارسال یکی اومد توزندگیم منو وابسته وعاشق خودش کرد وعقلمو دزدید و بهم تجاوز کردو هنوزم اصرار داره باشه و منو میخواد و من بیرونش کردم از زندگیم وقتیکه یهو به خودم اومدم دیدم ک او یک ادم عوضی فاسد بوده که همزمان با هزاران نفر رابطه همه جوره داشته و اونجا بود که مردم.توی دبیرستان شدم دوست صمیمی یک دختر.اونقدر اذیتم کرد که دستمو باتیغ بریدم به حد مرگ…حالا هیچی ازم نمونده…و خانواده ی نفرت انگیزم که همه دوسشون دارن و خیلی سرشناسن و از درون من بی خبرن میگن توکه کمبودی نداری توکه برات کم نزاشتیم چرا ناراضی ایی… شب و روزم گریه ست و نمیدونم ازچی گلایه کنم.بشدت شدیدا عصبی و داغون و غمگینم و اعصاب و حوصله هیشکیو ندارم نمیخندم به هیچوجه دست خودم نیست موهام همه ریخته کلی بیماری دارم ولی هیشکی بهم اهمیت نمیده دارم توخونه با ادمای بیشعوری زندگی میکنم که شب تاصبح صبح تا شب دهنشون پراز فحش و بد وبیراهه و من حتی از مرد ها هم متنفرم و و اینطورنیستم ک بخوام بگم کاش شوهرکنم خلاص شم.فقط میگم کاش یا بمیرم یا بتونم جدا تنها زندگی کنم ارامش داشته باشم اما مگه بی پول و پشتوانه هم میشه؟فقط برام دعا کنید یک فرشته بیاد دستمو بگیره ببرتم پیش خدا خیلی خستم خیلی خستم بحدی پرخاشگر وعصبی ام ک از خودم متنفرم من از خودم متنفرم چون نشدم چیزی ک میخواستم چون نزاشتن پیشرفت کنم و همیشه جلومو گرفتن و مسخرم کردن و گفتن تو یه احمقی تو کودنی.از ۴سالگی توگوشمه.

من مسلم هستم درکتون میکنم شمارو بابای منم بامن اینجوری رفتار میکرد امیدوار باشید خداکمکتان خواهدد کرد،

سلام..خیلی متاسفم که چنین موقعیتی دارید.تحمل کردن محیطی که فاقد آرامش روحی وروانی باشه بسیارسخت ودردآوره..به نظرمن به خداتوکل کن وقتی خداخودش دوبارتاکیدکرده فان مع العسریسرا.پس امیدبده به خودت که حتماحکمتی توزندگیته که داری الان زجرمیکشی شایدآینده خوبی درانتظارته .حداقل اگه سخته یابه خودت میگی باباچطورتومیگی امیدبده تونمیدونی من چه میکشموازاین حرفادرسته من توشرایط تونیستم اماحالاکه ازخانواده ات بدت میادیاتحملشون سخته برات پس به نظرم توهم مثل خودشون ازفرصت ها استفاده کن وواردبازی شوتابه هدفی که میخوای برسی گرچه سخته امابه ظاهربهشون احترام بذار شایداوناهم حداقل شرم گین شن که فحش دادن وناسزاگفتن روکناربذارن اعتمادوتوجهشون روجلب بکن.جوونی بازندگی مبارزه کن تسلیم نشو.خداروشکرکن حداقل این مشکلاتی روتوزمانی داری متحمل میشی که یه سقفی بالاسرت هست شب جای خواب برات فراهمه.به قول خودت توکه نه پول ونه پشتوانه ای نداری.اگه همین خانواده روهم نداشتی که الان بایدشباتوخیابوناگرفتارهزارتاادم گرگ صفت میشدی که خدامیدونست عاقبتت چی میشدحداقل دلتوخوش کن که امنیت جانی داری.زندگی اونقدراهم بدنیست ماسخت میگیریم الان درکنارخانوادت مشکل داری سخته حق باتوهه اماشایدآینده روشنی درانتظارته توازحکمت خداخبرداری؟سوال:حاضربودی الان مشکلی نداشتی وخانوادت باب میلت باشن.امادرآینده گرفتاریه شریک زندگی بشی که بعداذدواج نه راه پیش داشته باشی نه راه پس؟یا اینکه مجبورت کنه بچه داربشیدویه نفردیگه روبه بدبختی هات اضافه کنی وذره ذره اب شدن جگرگوشه ات روتماشاکنی؟حداقل حداقلش خداروشکرکن مجردی میتونی آیندتوبسازی خداروشکرکن خانواده ات دیگه اونقدربدنیستن که به زورشوهرت بدن اونقدربدنیستن که مثل همسایه ماپدروبرادراش حاضرن واسه یه ذره موادکشیدن خواهرودخترخودشونواجباربه تن فروشی کنن حداقل به گفته خودت فامیلاتون فک میکنن خوبن ودیوارزندگیتون کوتاه نیست چراازکتک کاری وفوش گفتناشون کوه ساختی براخودت؟خیلی هادرحسرت داشتن خانواده ان.خیلی ازبچه های طلاق حاضرن تموم عمرشون بدن تادوباره باپدرومادرش زیریه سقف یه خانواده روتشکیل بدن حتی اگه روزی هزاربارشاهدکتک کاری وفحش و. ..ازطرف پدرومادرش باشه.نمیدونم چقدرگفته هام کمک میکنه اماگاهی وقتابایدتوزندگی بیخیال باشی وبجاکه تسلیم شی وتلقین بدکنی زرنگ باشی وزندگی رودور بزن .آرزومیکنم خوشبخت بشی.

عرض سلام وخسته نباشید دارم خدمت همه ی دوستای گل و همدرد ک هیچ جارو پیدا نکردن واسه درد ودل و اومدن توسایت حرفاشونو نوشتن… اینو مطمئنم که هیچدرد آدمو مشکل درون آدمو متوجه نمیشه..فقط خودت میمونی و یه اتاق که اصلا دوس نداری ازش بیای بیرون…بااینکه ازش خسته شدی…روزات تکراریه…اصلا حوصله کسیو نداری هرکی زنگ میزنه میپیچونی…اعتماد ب نفس صفره..ینی جوری ک روت نمیشه باکسی هم صحبت بشی…بیقراری…همه ی اینا دست ب دست هم میده تاتورو نابود کنه…نمیدونم پیش کی برم…نمیدونم حرفامو ب کی بگم..من ک خیلی خستم ینی جوری که شب میخابم ب امید اینکه دیگ بیدار نشم..فقط ازته دلم ازخدا میخام ک حال همه ی ما خوب شه..چون نه کاری از دکتر برمیاد ن کسی دیگ چون کسی نمیتونه درکت کنه،بفهمتت..مطمئن باشید دکتر قرص آرامبخش میده ک همش میخابید وضع بدتر میشه…همین الان ک دارم واستون مینویسم دلم خیلی گرفته..بدجور داخونم رفقا..بخدا میسپارمتون.یاعلی

اقایون دکترها اونچه رو که تو کتابها میخونن مطرح میکنن ولی اصلا دنبال این نیستن که موارد جدید و روز رو پیدا کنن در ایران و کشورهای شبیه اون بیشتر افسردگیها از بیکاری نبود درامد مخارج زیاد . اینها یکطرف از اینجا به بعد بدترینها درگیری خانوادگی که همسران بیشترین فشارها رو به مرد میارن اصلا دلشون نمیخواد حتی فکر کنن چه وضعییتیه فقط بخودشون و خواسته های خودشون فکر میکنن و با فشارهایی که به شوهرشون میارن کم کم اونو به افسردگی میرسونن . البته اگه این مسئله اگر به جدائی نکشه .

من هم افسرده هستم لطفا رهنمایی کنید

سلام یه مدت قبل پدرم تصادف شدیدی داشت حدودن یه ماه. تو کما بود الان بعد از ۸ماه حالش بهتر ولی خیلی زیاد گریه میکنه اونم بی دلیل از خواب بلند میشه گریه میکنه اصلن نمیدونم چیکار کنم از طرفی نگران اینم نکنه این علام نشانه های افسردگی باشه لطفن راهنمایی کنید

راه چاره این افسردگی ب نظرم,اینه ک نباید تو گذشته زندگی کرد,نباید خود ارمانیمون و ایده المون با واقعیت فاصله زیادی داشته باشه,ویکیم اینکه افسردگی نتیجه اضطرابه.لطفا همه ب این باور برسید ک تو حال زندگی کنید.ن گذشته مرده,ن اینده وهم و خیالی.انتظاراتتونم با واقیتتون تنظیم کنید لطفا.من خودم روانشناسم,ی کمیم افسردگی دارم.چیز عجیبی نیست,ی نوع سرماخوردگی روانیه.امیدوارم همه ما ارامش و شادی رو درون خودمون پیدا کنیم ن اتفاقای بیرون,اشیا و افراد.

من خیلی احساس بی ارزشی میکنم.توی۱۲سالگی بابامو از دست دادم.با مامانمم رابطه عاطفی ندارم.از دبیرستان دوست پسر داشتم.چندین رابطه عاطفی ناموفق داشتم.۱نامزدی بهم خورده داشتم.الان۲۴سالمه.خیر سرم مهندسم.شاغلم اما داغون و افسردم دلم میخاد بمیرم.هربار میگم برم پیش مشاور اما حوصلم نمیشه

کجا زندگی میکنی اگه تهرانی بیا پیش خالم اون روانشناسه

داداش اینجا جای مخ زدن نیستش

سلام .شرایط سختی داشتین.اما کلید حل مشکلتون اینه که قبول کنین سیستم فکریتون شمارو به ناکامی کشونه یا لااقل ناکام جلوه میده و ممکنه درآینده هم همینطور بشه مثلا شما روی پسرا وپرکردن خلا عاطفیتون اشتبا حساب کردین مابهش میگیم رابطه حرام ولی میشه اسمهای دیگه هم روش گذاشت مثلا رابطه ناسالم .ناپخته…..باید هرچیزی که منجر به پمین نتایجی میشه رو از سیستم فکریتون بندازین بیرون والبته این کار هم کمی تنش زاست امابهتر از نابودشدنه…..مشاور رو فراموش نکنید…

سلام.من چند وقته ک حس میکنم ثبات شخصیتیمو از دست داد.سر کوچکترین موضوعی بد جور عصبی میشم.اصلا ادمی نبودم ک انقد زود بهم بریزم.رابطه ی احساسی ک قبلا داشتم الان کاملا بهش بی توجهم و میخام کاری کنم ک تنها باشم.ی احساس دو گانه ی بدی توی وجودمه.کمکم کنین لطفا

چرا؟ چراثبات ندارید ؟اصلاثبات یعنی چی ؟هز آدمی که. از گذشته اش دور بشه ونخواد بافکرهای گذشته اش، باآدمای خاص اشتباهی ،با گناه ،زندگی کنه ثبات نداره بیشتر فکرکنید فکر درست کنید باآدمای درست فکر درست کار غیر درگیر دررابطه های الکی مشورت کنید باخودتونم راحت باشید

سلام دوستای گل من یه مشکل دارم که ازبچگی باهام بوده همیشه اونو دارم ،راستش هرکس منو از برون میبینه اونایی که منو نمیشناسن میگه تو هیچ مشکلی نداری زندگیت خوبه خوشکلی خوش اندامی….ولی یکم که آشنا بشن میگن تو چقد دختر ساکت وتنهایی چقد درون گرایی،ولی حقیقت اینه که منم دلم میخاد دوستای زیاد داشته باشم شوخ طبع وپرتحرک باشم ولی هرترم از دانشگاهم اتاقم عوض میکنم هیچ دوست ثابتی که همیشه باهام بمونه وروش حساب کنم ندارم خیلی تنهام خیلی از این که دیگران منو درون گرا میبینن عذاب میکشم با چن نفر دوست شدم باهاشون بگو بخند صمیمی ولی متاسفانه همشون بهم ضربه زدن منم باهم شون قهر کردم فک میکنم هیچ آدمی که بتونم باهاش دوست بشم و وفادار صادق باشه دور ورم پیدا نمیکنم واسه همین تنها تنهام دیگه افسردگی گرفتم،لطفا اگه کسی پیشنهادی داره راهنمایی داره کمکم کنه

وای با اینکه پسرم منم همینطوریم دوستی ندارم و همش تو خونم و تو اتاقم

سلام.چن تا موضوع عامل شکست شماست.۱)حرف وفکر دیگران براتون زیادی ونابجا مهمه (حتی میخواین دوستای زیادی داشته باشین واخلاق تون رو به خاطر اونا عوض کنین) ۲)دوستی اگه مبناش درست نباشه به سرخوردگی ختم میشه و ناکامی ( شما مبنای دوست یابیتون تعداد اونا وخوش بودن با اوناست که مبنای مناسبی نیست) ۳) به نظر میاد تعریفتون از شاد بودن اشتباست ۴)انرژی اصلیتون رو گذاشتین روی این کار ۵)به داشته های ظاهری خودتون مثل قدواندام در روابطتون تکیه دارید. ۶)احتمال میدم به افرادی با ویژگی های دنیایی علاقه دارین وکسایی که اصولی عمل میکنن و قید وبند برا خودشون قائلند رو از دایره فکری تون خارج کردین…….درهرصورت اگه این ها باقی باشن مشکل حل نمیشه شکل مشکل عوض میشه.ببخشید صریح صحبت کردم .

– توی آینه نگاه کن. چی میبینی؟ ضعف! – دیگه چی میبینی؟ هیچی، فقط ضعف!

بهناز مشکلاي من از همه شما بيشتره, اما راضي ام به رضاي خدا, حتما خدا دوستم داره, خداوند هر دردي رو به اندازه توان و ظرفيت بنده ها بهشون اعطا ميکنه, پس ما تواناييم, از اين امتحانا سر بلند بيرون بياييد دوستان, منم ۵ سالي است که طلاق گرفتم و الان سال آخر دانشگامه, مادرمم بي اندازه تو خونه ناراحتم ميکنه و ناسزا بارم ميکنه, و مشکلات غيره, به خداوند توکل کنيد, نظاره گر به زندگيمان خداي يکتاس, عمر ما کوتاس, بيش از ۶٠ سال عمر نميکنيم, همه کوچ ميکنيم به دنياي ابدي, اين دنيا رو يه خواب بدونيد, زود ميگذره, بنده ٢۵ سالمه, فکر نکنيد خيلي سن دارم و دارم شما بزرگواران رو نصيحت ميکنم, روزتون بخير, عمرتون بخير

چقدر زود ازدواج کردی و جدا شدی

سلام دختری۱۷ساله هستم….تقریبا از وقتی وارد دبیرستان شدم از جامعه بدم میومد دوست نداشتم برم بیرون همش داخل اتاقمم اصلا اعتماد به نفس ندارم و یک خواهر روانشناس دارم مشکلاتمو که بهش میگم میگه طبیعیه و مختص سنته ولی واقعا تحملش برام سخته وضعیت درسیمم متوسطه هیچکس طرفم نمیاد گاهش اوقات حس میکنم مادرمم نسبت بهم تنفر داره…ماردم چون بیماری دیابت داره خیلی کم حوصلست و با بابام همش در حال مشاجرن….برای همین از اندک زمانی برای فرار کردن از خونه استفاده میکنم اکثر اوقاتمو با خواهر زاده هام میگذرونم احساس میکنم هیچ جا راحت نیستم همش احساس درد داخل قفسه سینم میکنم….

سلام.خسته نباشید.من دوران کودکی بسیار سختی داشتمـ.والانم ک هست دارم.دوران کودکی پدرو و مادرم از هم جدا شدن.مادرم با عمویم ازدواج کرد.عمویم فردد بسیار پرخاشگر،عصبی،بددهن،دست بزن هم دارد.خیلی طی دوران کودکی عذاب کشیدم.همیشه شاهد کتک زدن عمویم ب مامانم بودم.زیر مشت و لگد میکرد.واقعا استرس داشتمـ.مادرم از عدم محبت این فرد با یک اقایی دوست شد.زندگی منم سختتر.کلی ب مادرم اصرار و خواهش میکردم اون مردو ول کنه.اما گوشش بدهکار نبود….عمویمم میفهمید و دعوا…الان فردی افسرده.گوشه گیر.بی دلیل شروع ب گریه میکنم.کوچکترین چیزی باعث خوشحالیم نمیشه.بدنم درد میکنه.همش میخوام بخوابم.خیلی خستم از زندگی.خیلی????????

م ش ا و ر…….عمدا اینجوری نوشتم

سلام من از وقتی که رفتم سربازی افسردگیم چند برابر شده،زندگی خیلی برام سخت میگذره،از زندگی و این وضعیت متنفرم و خسته شدم همیشه ناراحت و کلافه و خستم،نمیدونم چیکارکنم

سلام از اساتیدم فراری ام تحمل حرفاشونو ندارم احساس میکنم آزارم میدن چیکار باید بکنم

سلام . من یک افسرده هستم . از زندگی ناامیدم.هیچ چیز واسم جذابیت ندارد . همه چیز های دوروورم کم رنگ تر می شود . ازهمه سیرم حتی حوصله خودم رو ندارم .همش به گذشته فکر می کنم و افسوس می خورم .نمی دونم دلیل خلقت من تو این دنیا چیه نمی تونم درک کنم هیچی رو نمی خوام مثل بقیه ادم ها زندگی یکنواختی داشته باشم وبعد بمیرم.به خودم می گم من برای چی تو این دنیام که حسرت نداشته هامو بخورم و زج بکشم از این رواله زندگی متنفرم.زندگی خسته کننده اس . همه دوستام رفتم و منو تنها گذاشتن منی که این همه باهاشون رفاقت کردم اخر این کارو باهام کردن.ای لعنت به این زندگی سگی که تنها امیدمو به اینده ازم گرفت من بیشتر از یک افسرده هستم.خسته ام ازاین ادم ها .باور کنید من غمو نمی خوام ولی نمی دونم چرا نمی تونم شاد باشم حتما بخاطره این که پول ندارم اصلا نمی دونم برای چی دارم پست می زارم .خداجافظ ببخشید حالتون رو بد کردم اینها همش بخشی از دردام بود .شماها سعی کنید شاد باشید من که نتونستم. :_( خدایا یا منو بکش یا حالمو خوب کن

با عرض سلام من دختري هجده ساله هستم و حدود هفت ماهه طلاق گرفتم, مشكل افسردگي براي من زماني شروع شد كه احساس كردم در مورد همچي زود قضاوت كردم و در اين موانع به روان پزشك مراجعه كردم ولي هنوز نتيجه ي مطلوبي به دست نياوردم.

چرا انقدر زود ازدواج کردی و الانم… ولی باید با یه چیزی خودتون مشغول کنید مثلا رفتن به سرکار. البته خودمم افسرده ام ?

سلام لطفا دیگه این حرف رو به کسی نزنید الان خود من ۳۵ سالمه من و خیلی از هم نسلهای من حسرت گذشته رو میخوریم که چرا در همون ۱۸ سالگی ازدواج نکردیم الان مشکلات عدیده ای پیدا کردیم که فقط یکیش افسردگیه همون هم کلاسیهایی که در همون سنین و البته با تشخیص درست و عاقلانه ازدواج کردن الان واقعا خوشبختن و زندگی عادی دارن نمی گم هیچ مشکلی ندارن هیچ آدمی بدون مشکل نیست اما مشکلاتشون طبیعیه و خودشون با ندانم کاری نساختنشون چند سال دیگه هم باید بچه هاشون ازدواج کنن اما من و خیلی های دیگه از هم نسلیهای من که با حماقتهای خودمون و خوردن فریب تبلیغات ضد ازدواج الان تنها و دارای دهها مشکلیم و نهایتا باید ادای آدمهای خوشحال و خوشبخت رو در بیاریم که پشیمون نیستن اما بازم به یه نقطه ای که رسیدی دیگه پر میشی حتی نمی تونی ادا دربیاری الان جوونها عاقل شدن و زود ازدواج میکنن و خود من هم بهشون آفرین میگم البته نباید احساساتی تصمیم بگیرن و اگر برای پیدا شدن شخص مناسب و انتخاب درست مجبور بشن حالا مقداری دیرتر ازدواج کنن بهتره تا عجولانه تصمیم غلط بگیرن اما اگر مورد مناسبی پیدا شد نباید به تاخیر بندازن که یه روز چشم باز میکنن میبینن عمرشون رفته و زندگیشون هیچی به هیچیه نه درس نه کار نه هیچ چیز دیگه این خلأ رو پر نمیکنه اینا رو منی دارم میگم که به کسانی که زود ازدواج میکردن توی دلم ار بالا نگاه میکردم و احساس میکردم اونا بدبخت و اسیر زندگی شدن و من آزادم و جای پیشرفت دارم اما حالا بدون حتی ۱% تردید فهمیدم اشتباه میکردم البته من بازم امید به خدا دارم شیطون فریبم داد ازدواج نکردم دیگه نمی ذارم دوباره فریبم بده و ناامیدم کنه

با سلام خدمت شما من مدتي هست كه احساس ميكنم دچار افسردگي شدم به طوري كه اصلا هيچ چيزي برام با ارزش نيست روزي بيشتر از پونزده ساعت كار ميكنم و شبا تو خونه تنهام افسردگي من از اين دنياست از بي معني بودن اون كه چرا اصلا ما هستيم توي اين دنيا اصلا چه كار داريم اينجا و … چندتا چيز هم بگم كه شايد لازم شد براي راهنماييم نوزده سالمه يكم كنجكاو هستم اهنگ غمگين فقط گوش ميكنم پدر و مادرم يه شهر ديگه زندگي ميكنن و سابقه اين افسردگي رو تو سن چهارده پونزده سالگي هم داشته بودم اما اون موقع خوب شدم

ناراحتم از گذر زمان كه چرا زمان دست ما نيست ناراحتم از اينكه ميدونم پدرم قراره پير بشه دلم ميخواد جواب خوبي برام بنويسيد ? ممنونم ازتون

با سلام.من دختری نوجوان هستم.یه مدتیه فکر میکنم هیچ کسیو دوست ندارم و نسبت به همه بی تفاوتم.اول فکر کردم بی احساسم ولی زود میخندم زود گریه میکنم.حتی احساس دلسوزی هم دارم.با توجه به اینکه تو سن بلوغم ممکنه فقط تلقین کنم کسی رو دوست ندارم و فقط به خودم انرژی منفی بدم؟بعد از سن نوجوانی این بی تفاوت بودن نسبت به دیگران از بین میره؟با تشکر

با سلام.من دختری نوجوان هستم.یه مدتیه فکر میکنم هیچ کسیو دوست ندارم و نسبت به همه بی تفاوتم.اول فکر کردم بی احساسم ولی زود میخندم زود گریه میکنم.حتی احساس دلسوزی هم دارم.با توجه به اینکه تو سن بلوغم ممکنه فقط تلقین کنم کسی رو دوست ندارم و فقط به خودم انرژی منفی بدم؟بعد از سن نوجوانی این بی تفاوت بودن نسبت به دیگران از بین میره؟

سلام برادران عزیز

توصیه ما مراجعه به روانپزشک می باشد. با کمک ایشان می توانید مشکل خود را درمان نمایید.

سلام من يك سال زود عصبي مى شؤم داد ميزنم بچه مو ميزنم همَّشها تو خودمم. حوصله هيچ كس را نًدارم سر بچه ام داد مى زنم. وسواس و فارموش كار شدم. لطفاً راهنماييم كنيد. ژيلا

با سلام شما باید حتما تحت نظر رورنپزشک باشید نگران نباشید مشکل شما کاملا قابل درمان است

دختر هستم با قیافه و وضع مالی نسبتا خوب. شغل خوب و خونه و ماشین هم دارم. پدر و مادرم به دردناکترین شکل ممکن پیش چشمام فوت کردن. مجردمو همسرو فرزند ندارم. به خاطر افسردگی شدید خواهرو برادرم ترکم کردن وتنها با یکی از خواهرام معاشرت دارم. با فامیل و دوستان به هیچ وجه کاری ندارم. تمام سرگرمیم شده رفتن به اداره و برگشتن. کوچکترین انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم. حتی مرگ من هم کسی رو بی سرپرست و نگران نمیکنه. خیلی داغونم ولی خودکشی هم نمیکنم.پیش هر روانشناسی رفتم نتیجه ای نگرفتم. روانپزشکها هم اینقدر قرص بهم میدن که تا زمان مصرف گیج و منگم.هیج کمکی ازتون نمیخوام فقط میخواستم بدونین ی آدم با این حال بحرانی هم وجو داره.

من مدل بانو هستم تنها

امید وارم از این وضعیت سخت رها بشید.☺

بله دوست عزیزم من عاشق همسرم بودم واو اعتیاد شدید داشت وبخاطره خیانت واینکه دخترم ر خطره مرگ قرار گرفته بود وایشون بخاطر توهم بچمو دات خفه می کرد.جدا شدم.خانواده ثروتمندی دارم که زندگیشان پوا است وپول هست وپول.من تا مرز کما رفتم و همه دکترا تشخیص دادن بر اثر افسردگیه.باید خودتون به خودتون کمک کنید.اینا گفتنش خیلی اسونه ولی مثله مرگه بازم خوبه شاغلی سعی کنید یه ورزش انتخاب کنید واهنگ های شاد لذت ببرید واز سیاست وخبرهای ناراحت کننده دوری کنید وسنگاتونو با خودتون وا بکنید اره می خوام زندگی کنم و وقتی به موفقییت رسیدید انقدر لذت می برید که دنیا بهشت میشه.حتی با غم هاش

اره بخدا وجود داره یکیش منم من

معاشرت با دوستان شاد و بیشتر به تفریح رفتن به نظرم بهترین دوستان از همینجا پیدا میشن

تمامی این علایم تو من دیده میشه…چی کارکنم اخه….

باسلام خدمت شما برای بررسی و درمان میبایست به متخصص روانپزشکی مراجعه نمایید.

ممنون ازتون

وااااااااااااقعاااااااا زحمت کشیدید بعد از ۱۰ روز اینو جواب دادیدو گفتین برم پیش دکتر خسته نشین اینقدر فکر میکنید….

باسلام خدمت شما متاسفانه امکان پاسخ سریع به همه نظرات و سوالات وجود ندارد. بعلاوه سایت پزشکی راستینه سایتی برای اطلاع رسانی بوده و سایتی درمانی نمی باشد. انشالله با کمک خداوند و مشاوره و درمان پزشکی مشکل شما برطرف خواهد شد.

سلام خسته نباشید من باردار هستم هفته بیستو ششم ودچار افسردگی شده ام الان تحت درمان با فلوکستین هستم ولی وضعیت من رو به بهبود نیست نگرانم که این قضیه همیشه همراه من باشد لطفا به من کمک کنید

باسلام تا زمانیکه با پزشک زنان و روانپزشکتان همراه و هماهنگ باشید نیازی به نگرانی نیست. اختلالات هورمونی و فشار عصبی این دوران می تواند باعث افسردگی شود. به خداوند توکل نموده و با انرژی از زندگی لذت ببرید.

میخاستم اگه به بیمار افسرده بگیم تو دچار افسردگی شدی مشکلی داره اخه من مادرم دچار افسردگی شده با این علائم که شما گفتید ولی اون میگه که منو جادو کردند و اینها اسره طلسم و جادوئه مرسی اگه سریع جواب بدید

باسلام خدمت شما شما میبایست به متخصص روانپزشکی مراجعه نموده و مشکل را کاملا برای ایشان توضیح دهید تا راهکاری برای راضی کردن ایشان برای مراجعه اعلام کند.

جادو سحر خوش شانسی بد شانسی قانون جذب اعتقاد به این جور چیزا نشون دهنده بیماری وسواس فکری هستش که این وسواس فکری موجب افسردگی شده

میخاستم اگه به بیمار افسرده بگیم که تو دچار افسردگی شدی مشکلی داره اخه من مادرم دچار افسردگی شده با این علائم که شما گفتید ولی اون میگه که منو جادو کردند و اینها اسره طلسم و جادوئه مرسی اگه سریع جواب بدید

سلام خسته نباشید من چند روز قبل متنی برای شما فرستادم اما هنوز جوابی ندادید اگر زودتر جواب بدید ممنون میشم

سلام خسته نباشید ..یه مدتیه حوصله هیچ کسو ندارم هیچ چیز خوشحالم نمیکنه شبها با وجود خستگی سخت به خواب میرم و تا صبح چند مرتبه بیدار میشم و دوباره سخت میخوابم خواب های اشفته میبینم نسبت به فردی که از نظر عاطفی تو زندگیم بوده بی دلیل بسیار سرد و بی احساس شدم و احساس بی تفاوتی میکنم به بودن یا نبودنش..احساس میکنم شخصیت بدی دارم و از شخصیت خودم راضی نیستم ۲۰ سالمه فوق دیبلم دارم و در شرکتی مشغول کار هستم لطفا راهنماییم کنید

باسلام خدمت شما توصیه ما مراجعه به روانپزشک می باشد. با کمک ایشان می توانید مشکل خود را درمان نمایید.

شاید شما افکار هایی را دارید که فکر میکنید دیگران این هارا ندارن ویا به افکار های شما ارزش قایل نیستند وفکر میکنید که هیچکس همفکر شما نیست وبه این دلیل به بودو نبوده افراد اطراف تان بی تفاوت می شوید پیشنهادم اینکه سعی کنید افراد جدیدیرا پیدا کنید وباانها معاشرت وروابط برقرار کنید وسعی کنید که گذشته را فراموش کنید …..

برای درمان مقتعی افسرده کی :۱-به محیت شادبروید ۲-باافراد مثبت معاشرت کنید ۳- متالب شاد بخوانید ۴- فیلمهای شادببینید ۵-شربت رعفران بخورید ۶- به تبیعت بروید ۷- دعا و قران بخوانید ۸- داروهای ارمش بخش بخورید ۹- به خاترات خوش رجوع کنید ۱۰- موریک شاد کوش کنید ۱۱- . . .

ماشالا املا?

داداش شما که سواد نوشتن نداری محیط و محیت. مطالب و متالب و ضایعتر از همه طبعیت و تبیعت. خاطراتتم که خاترات نوشتی. چهار تا جمله نوشتی ده تا غلط املایی داشتی بعد واسه مردم نسخه میپیچی. مردم ما چوب ادمایی مثل تورو میخورن که هیچی حالیشون نیست و ادعای دانایی میکنن..

ط گوشیش مشکل داره

تنها كسي كه مثبت فكركردي و دقت داشتي. چقدر هم اون آقا حرفهاي درستي درمورد درمان مقطعي افسردگي گفته بودن

همه فکر کردن سواد املایی نداره طرف تنها کسی که فکر کرد دکمه ط کیبوردش کار نمیکنه من بودم من همیشه همینطورم

این رفتار یکی مثل شما که براحتی و بدون اطلاع در مورد دیگران قضاوت میکنه و به جای دیدن اصل مطلب مسائل حاشیه ای و بی اهمیت یا کم اهمیت رو برجسته میکنه خودش عامل افسردگی در دیگرانه بهتره کمی هم به اصلاح اشکالات خودتون بپردازید

باریکلا املا چند کلاس سواد داری تو عمو ؟

شما حم بد نیثط یه کم دیکطح طمرین کنید

عزيزان لطفا به جاي غلط املايي گرفتن ، ببينين بنده خدا چي گفته . متاسفانه شاخصه اغلب افرادي كه از افسردگي رنج ميبرن ايده آل گرايي است و چون تصاوير واقعي زندگي با معيار هاي ايده آل اونا تطابق نداره دچار افسردگي و يا سرخوردگي ميشن . همين باعث ميشه به جاي ديدن اصطلاحا نيمه پر ليوان بيشتر به نيمه خالي نگاه ميكنن . درسته دوستمون چند غلط املايي ( شايد هم تعمدي) داشته اما حرفاي خوبي زده . لطفا به حرفاش فكر كنين

بسیار عالی بود…منم نظرم به همین راهکارای پیشنهادی شماست

سلام امیدورام خوبو خوشو سلامت باشین چن مدتیه تو خودمم از شلوغیو آدما متنفرم دوست دارم تنها باشم کسی پیشم نباشه حوصله کسیرو ندارم همیشه سردردم فک میکنم الکی زنده ام فک میکنم چرا خدا منو بوجود اورد از همچی سیرم دوس دارم بمیرم اصن براچی باید زنده باشم دانشجو ترم ۳ارشدم بیکارم این همه درس میخونیم مملکت ما همش پارتی بازیه یه عده ادم بیسواد میرن سرکار ما تحصیل کرده ها باید بیکاربشینیم یکی از استادید این ترم بمون نمره نداد از همون موقع حالم برگشت دانشجوی متوسطی بودم تو ارشد نمراتم اکثر۱۵به بالا بود نمیدونم چرا شانس اینجوری رقم خورد یه درس بجای اینکه ۱۲شم .۱۰شدم کل سیستمم ریخته بهم از خودم بدم میاد

کمکن کنین

باسلام خدمت شما ضمن ابراز همدردی با شما به بیان نکاتی میپردازیم شما دچار افسردگی شده اید و با توجه به مشکلات مشکلتان درحال پیشرفت است، میبایست به رواپزشک مراجعه نمایید، اگر نگران هزینه هستید، می توانید به بیمارستان های تخصصی اعصاب و روان مراجعه نمایید. هرچند مشکل بیکاری و ظلمی که در حق شما قابل درک است، اما به یاد داشته باشید که شما تنها فرد بیکار نیستید، بعلاوه تنها مشکل دنیا بیکرای نیست خیلی از افراد حاضرند همه مشکلاتشان را بدهند و فقط بیکار باشند. دلیل کاهش توان شما در برابر بیکاری و مشکل با استاد بیماری افسردگی است، ابتدا اقدام به درمان کنید، بعد از انرژی گرفتن شروع به مبارزه با مشکلتان نمایید. بعد از درمان قدرتی دوچندان در خود حس می کنید. بیاد داشته باشید که مراجعه به روانپزشک و درمان بسیار مهم بوده، به شما دیدی جدید به زندگی و انگیزه برای تلاش و مقابله با مشکلات میدهد. به خدا توکل کنید و با انگیزه و روحیه ای جدید به زندگی نویی برای خود بوجود آورید.

پیشنهادم اینکه همیشه امیدوار باشید وسعی کنید عشق وشورو نشاطو از زندگی خود دور نکنید و هیچ وقت درس را برای در اوردن پول نخوانید چون در درس اصلا پولی نیست امیدوارم که فردا های بهتر در انتظار شما باشدمیل

بیخیال پارتی بازی ونمره و… تاحالا فک کردید خودتون یه کار راه اندازی کنید ؟به کجا رسیدید؟سعی کردید اونجا خودتونو بشناسید وقوی شید ؟

احساسی دلسرد گونه یا عمیقاً بدبینانه هیچ کاری نمی توان کرد